فصل 7 مسيح شناسي

 
سؤالات زيادي در سر راه انسان سقوط كرده براي نيل به هدف بازسازي وجود دارد كه بايستي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. مهمترين اين پرسشها مثل رابطة عيسي و روح‌القدس متمركز بر خدا، رابطة بين عيسي، روح‌القدس و انسان سقوط كرده، تولد دوباره، تثليث، و بقيه همه به مبحث مسيح شناسي مربوط مي‌شوند. هيچكسي تاكنون به اين پرسشها پاسخي كامل نداده است، و عدم تجزيه و تحليل صحيح اين سؤالات باعث بوجود آمدن مسائل بسياري در زندگي با ايمان و اعتقادات مسيحيان شده است. براي حل اين سؤالات قبل از هر چيز، بايستي ارزش انسان اصيل اعطاء شده به آفرينش را بفهميم. بيائيد اين سؤالات را مورد بررسي قرار دهيم.
بخش 1
ارزش انسان نائل آمده به هدف آفرينش
 
 
اجازه دهيد تا ارزش انساني كه به هدف آفرينش نائل آمده است، يعني ارزش آدم در كمال، را بررسي كنيم.
اول، بيائيم رابطة بين خدا و انسان كامل را از نقطه نظر "خصوصيات دوگانه" بررسي كنيم. بنابر اصل آفرينش، انسان با روح و جسم، در شباهت با خصوصيات دوگانة خدا آفريده شد. روابط دوجانبة موجود بين خدا و انسان كامل را مي‌توان با رابطة روح و جسم انسان مقايسه كرد.
درست همانگونه كه جسم بعنوان مفعول واقعي براي روح نامرئي خلق شد، كه شبيه آن است، انسان بعنوان مفعول واقعي خداي نامرئي، در شباهت به او خلق شد. همانطور كه ما نمي‌توانيم روح و جسم انسان كامل متمركز بر خدا را، در اتحادتشان، از هم تفكيك و جدا كنيم، همينطور هم نمي‌توانيم رابطة شكل گرفته بين خدا و انسان كامل از طريق چهار پاية اساسي را از هم جدا كنيم، زيرا انسان در اين مرحله در اتحاد كامل با قلب و احساس خدا زندگي خواهد كرد. به اين طريق انساني كه به هدف آفرينش نائل آمده است، معبد ابدي خدا خواهد شده،[1] و الوهيت مي‌يابد.[2] همانطور كه عيسي گفت، انسان بايد مثل پدر بهشتي ما كامل شود.[3] در نتيجه انساني كه به هدف آفرينش نائل آمده باشد داراي ارزش الهي خدا مي‌شود.
دوم، بيائيد ارزش انسان را متمركز بر هدف خلقت انسان مورد بررسي قرار دهيم. هدف خدا از آفرينش انسان كسب لذت از او بود. هر فردي داراي خصوصيات بخصوصي است كه ديگران فاقد آن هستند. هر چند ممكن است عدة زيادي بر روي زمين زندگي كنند، با اينحال ما نمي‌توانيم در دو فرد چيزهائي يكسان پيدا كنيم. بنابراين، فقط يك فرد در تمامي آفرينش وجود دارد كه مي‌تواند بعنوان مفعول واقعي خدا، از طريق پاية دو جانبه با اركان مخصوص دوگانة درون خدا، بعنوان فاعلي براي آن فرد، به خدا لذت هيجان‌انگيزي را برگرداند.[4] مردي كه به هدف آفرينش نائل شده است، هركسي كه باشد، يك فرد منحصر بفرد در برابر جهان خواهد بود. جملة بودا "من خداي خودم در بهشت و زمين هستم"، دليلي بر اين اصل مي‌باشد.
سوم، اجازه دهيد تا ارزش انسان را از نقطه نظر رابطة او و بقية آفرينش مورد مطالعه قرار دهيم. با درك رابطة بين انسان و بقية آفرينش، بر طبق اصل الهي، مي‌توانيم ارزش انسان كامل را بهتر بفهميم. انسان خلق شد تا توسط روح خود دنياي مرئي را هدايت نموده و توسط بدن جسمي‌اش دنياي مرئي را هدايت كند. بنابراين، انساني كه به هدف آفرينش نائل آمده است، سرور تمامي آفرينش خواهد بود.[5] بدينسان انسان بايستي هم جهان هستي و هم دنياي روح را با بدن جسمي و روحي‌ خود رهبري كند. پس، اين دو جهان با اجراي عمل داد و گرفت با انسان بعنوان يك واسطه، براي خدا يك مفعول واقعي را بوجود مي‌آورند.
بر طبق اصل الهي، مي‌دانيم كه جهان آفرينش گسترش اركان دوگانة انسان است. بر اين اساس، روح انسان مجموعة فشرده شدة واقعي تمام جهان نامرئي است، در حاليكه بدن جسمي او مجموعة فشرده شده واقعي  تمام دنياي مرئي مي‌باشد. بنابراين، انساني كه هدف آفرينش را انجام داده است، يك مجموعة فشردة واقعي از تمامي هستي مي‌باشد. به همين دليل است كه انسان مظهر كائنات ناميده مي‌شود. انسان ارزش ارتباط با تمام كائنات را دارد، همانطور كه گفته شده است[6]: "زيرا شخص را چه سود دارد كه تمام دنيا را ببرد و جان خود را ببازد ."
تصور كنيد كه يك دستگاه كامل وجود دارد. اگر هر قطعه‌اي از آن دستگاه تنها قطعه از نوع خود در دنيا باشد و ديگر نشود كه از آن فراهم كرد يا از آن ساخت. آنگاه يك قطعه ارزشي برابر با ارزش تمامي آن دستگاه خواهد داشت. زيرا اگر چه آن قطعه يك جزء ناچيز است، اما بدون آن، تمامي دستگاه قادر به كار نخواهد بود. به همين‌ شكل، يك انسان با فرديت كامل منحصر بفرد مي‌باشد، و اگر چه ممكن است كه بي‌اهميت جلوه كند، اما در حقيقت داراي ارزشي شبيه تمام عالم هستي است.
 
 
 
 
بخش 2
عيسي و انسان نائل آمده به هدف آفرينش
 
1. عيسي و آدم كامل بعنوان بازسازي درخت زندگي
تاريخ بشري، تاريخ مشيت الهي براي تأسيس پادشاهي بهشت بر روي زمين با بازسازي درخت زندگي است،[7] كه در باغ عدن از دست رفت.[8] ما مي‌توانيم رابطة بين عيسي و آدم كامل را با فهميدن رابطة بين درخت زندگي در باغ عدن[9] و درخت زندگي كه قرار است در آخر زمان بازسازي شود بدانيم.[10]
همانطور كه قبلاً در فصل "سقوط بشر" به تفصيل بحث شد، اگر آدم انساني مي‌شد كه به ايده‌آل آفرينش دست يافته بود، درخت زندگي مي‌شد،[11] و تمام فرزندان او هم درخت‌هاي زندگي مي‌شدند. ولي آدم سقوط كرد و خواست خدا ملغي شد،[12] و تاكنون اين اميد انسان سقوط كرده است كه با اين درخت زندگي خودش را بازسازي نمايد.[13] از آنجائي كه انسان سقوط كرده با قدرت خودش هرگز نمي‌تواند بعنوان درخت زندگي خودش را بازسازي نمايد، يك انسان نائل آمده به ايده‌آل آفرينش، بايد بعنوان درخت زندگي ظهور كرده و تمام مردم بايد به او پيوند زده شوند. مسيح انساني است كه با عنوان درخت زندگي مي‌آيد.[14] بدين‌جهت، آدم كامل شده، با سمبول درخت زندگي در باغ عدن، و عيسي كه به درخت زندگي تشبيه شده است،[15] از نقطه نظر نائل آمدن به هدف آفرينش، مشابه و يكسان هستند.
 
2. عيسي و انساني كه به هدف آفرينش دست يافته است.
ما قبلاً در بخش 1 ارزش انسان كامل را شرح داديم. در اينجا بيائيم تفاوت بين عيسي و انسان كامل را بررسي كنيم. همانطور كه به خوبي از بحث قبلي فهميديم، همانطور كه خدا كامل است، يك انسان كامل هم در پرتو هدف آفرينش بايد كامل شود[16] بدين‌ترتيب، او چنان با ارزش است كه حتي به الوهيت دست مي‌يابد. از آنجائي كه خدا ابدي است، انسان كه بعنوان مفعول واقعي او آفريده شد، بايد پس از نيل به كمال ابدي شود.
بعلاوه، ارزش وجودي تمام عالم هستي بدون انسان كامل نمي‌تواند كامل شود، چون او موجود منحصر بفرد و اشرف تمام مخلوقات است. بدين‌جهت، انسان داراي ارزش تمام هستي است.
عيسي، براستي انسان با ارزشي اينچنين است. ولي هر چقدر هم كه ارزش او باشكوه باشد، او نمي‌تواند ارزشي بالاتر از انساني كه به هدف آفرينش دست يافته است بخود بپذيرد. بنابراين نمي‌توانيم انكار كنيم كه عيسي انساني بود كه به هدف آفرينش نائل شده بود.
اصل، طرز فكر و ايماني را كه بوسيلة عدة زيادي از مسيحيان در مورد اينكه عيسي خدا است را انكار نمي‌كند، زيرا اين درست است كه انسان كامل با خدا يك وجود واحد است. بعلاوه، وقتي اصل بطور قطع اظهار مي‌كند كه عيسي مردي است كه به هدف آفرينش دست يافت، اين حتي ذره‌اي از ارزش او را كاهش نمي‌دهد. ولي، اصل آفرينش، ارزش اصيل انسان كامل را بعنوان موجودي برابر با ارزش عيسي مي‌بيند. ما در بالا شرح داديم كه عيسي انساني بود كه به هدف آفرينش نائل شد، سپس بيائيم براي اثبات اين، به آيات كتاب مقدس نگاهي بياندازيم.
در تيموتاؤس اول[17] نوشته شده است: "زيرا خدا واحد است و در ميان خدا و انسان يك ميانجي است يعني انساني كه مسيح عيسي باشد." در روميان[18] مي‌بينيم: "زيرا به همين قسمي كه از نافرماني يك شخص [آدم] بسياري گناهكار شدند همچنين نيز به اطاعت يك شخص [عيسي] بسياري عادل خواهند گرديد." همينطور شرح مي‌دهد كه "زيرا چنانكه به انسان [آدم] موت آمد به انسان [عيسي] نيز قيامت مردگان شد."[19] كتاب مقدس همينطور مي‌گويد كه: "زيرا روزي را مقرر فرمود كه در آن ربع مسكون را به انصاف داوري خواهد نمود به آن مردي كه معين فرمود ."[20] و لوقا مي‌گويد: "همانطور كه در زمان نوح بود، همانطور در زمان پسر انسان خواهد بود."[21] از اين راه، كتاب مقدس بطور واضح نشان مي‌دهد كه عيسي يك انسان است. بالاتر از اينها، او مي‌بايست بعنوان يك انسان آمده تا والدين راستين بشري شده، و بدين ترتيب به انسان تولد دوباره بدهد.
 
3. آيا عيسي خود خدا است؟
وقتي فيليپ از عيسي خواست، خدا را به او نشان دهد، عيسي به او گفت: " كسي كه مرا ديد پدر را ديده است پس چگونه تو مي‌گوئي پدر را به ما نشان بده، آيا باور نمي‌كني كه من در پدر هستم و پدر من است؟"[22] همينطور، كتاب مقدس مي‌گويد: "او در جهان بود و جهان بواسطة او آفريده شد و جهان او را نشناخت."[23] بعلاوه، نوشته شده است كه: " آمين آمين به شما مي‌گويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم."[24] بر اساس تمام اين آيات كتاب مقدس، عدة زيادي از مسيحيان تاكنون عقيده داشته‌اند كه عيسي خود خداي آفريننده است.
همانطور كه در بالا نشان داده شد، عيسي بعنوان انساني كه هدف آفرينش را انجام داده است، با خدا يكي است. از اينرو، در پرتو اين الوهيت، او خدا ناميده شد. معهذا، به هيچوجه نمي‌تواند خود خدا باشد. رابطة بين خدا و عيسي مي‌تواند با رابطة بين روح و جسم مقايسه شود. جسم كه بعنوان يك مفعول واقعي شباهت به روح دارد و با روح يكي است، پس مي‌تواند روح دوم (تجلي ذات) ناميده ‌شود، اما به هيچ وجه نمي‌تواند خود روح باشد. عين همين حالت، عيسي كه با خدا يكي است، خداي دوم (تجلي خدا) ناميده مي‌شود، اما به هيچ وجه نمي‌تواند خود خدا باشد. اين درست است كه كسي كه عيسي را ديد، خدا را ديد،[25] اما عيسي اين را نگفت تا اشاره كند به اينكه او خود خدا است. 
در يوحنا[26] نوشته شده است كه عيسي كلامي است كه جسم گرديد. اين بدان معني است كه عيسي واقعيت ذاتي كلام يعني تجسم حقيقت است. سپس نوشته شده است[27] كه تمامي مخلوقات بواسطة كلام آفريده شدند و باز هم[28] مي‌گويد كه جهان بواسطة عيسي آفريده شد، طبعاً عيسي بنام آفريننده خوانده مي‌شود. بر طبق اصل آفرينش، توسعة ذاتي و واقعي شخصيت و شكل انسان با كمال فردي است. پس، انساني كه هدف آفرينش را بجاي آورده است، واقعيت فشرده شدة تمامي هستي و مركز هماهنگي  تمامي آفرينش است. در اين حالت، مي‌توان گفت كه دنيا بوسيلة يك انسان با كمال فردي ساخته شد. خدا قصد داشت پس از كمال انسان از طريق انجام دادن سهم مسئوليت خود، با دادن حتي ذات خلاقة خودش به انسان، وي را در مقام آفريننده بر تمام مخلوقات قرار دهد. از اين ديدگاه كه بنگريم، مي‌توان فهميد كه كتاب مقدس[29] فقط اين حقيقت را توضيح مي‌دهد كه عيسي انساني بود كه هدف آفرينش را تكميل كرده بود و به اين مفهوم نيست كه او خود آفريننده است.
عيسي از فرزندان ابراهيم بود، اما از آنجائي كه بعنوان جد بشر آمد تا به تمام بشريت تولد دوباره بدهد، در پرتو مشيت بازسازي، جد ابراهيم مي‌شود. به همين دليل است كه عيسي گفت: "... پيش از اينكه ابراهيم پيدا شود من هستم."[30] ما بايد بفهميم كه اين هم بدان معني نيست كه عيسي خود خدا است. عيسي بر روي زمين انساني بود كه هيچ فرقي با ما نداشت. با اين تفاوت كه فاقد گناه اصيل بود. حتي در دنياي روح، او پس از رستاخيزش بعنوان يك انسان روح با حواريون خود زندگي مي‌كند. تنها تفاوت بين آنها اين است كه عيسي بعنوان يك انسان روح در مرحلة روح الهي ساطع كنندة  نوري درخشان است، در حاليكه حواريونش مفعول‌هائي هستند كه آن نور او را منعكس مي‌كنند.
در عين حال، عيسي در دنياي روح حتي پس از رستاخيز خود در مقابل خدا براي ما در حال شفاعت بوده است،[31] همانطور كه اين كار را بر روي زمين انجام داد. اگر عيسي خود خدا است، چطور مي‌تواند براي ما پيش خودش شفاعت كند؟ بعلاوه، مي‌بينيم كه عيسي همينطور براي دريافت كمك "خدا" يا "پدر" را صدا زد و اين دليل آشكاري است كه او خود خدا نيست.[32] اگر عيسي خود خدا بود چطور مي‌توانست بوسيلة شيطان وسوسه شده و سرانجام بوسيلة نيروهاي پليد مصلوب شود؟ علاوه بر اين، وقتي در مي‌يابيم كه عيسي بر روي صليب گفت: "خداي من، خداي من، چرا مرا فراموش كرده‌اي؟" روشن مي‌كند كه عيسي خود خدا نبود.
 
 
 
 
بخش 3

عيسي و انسان سقوط كرده

 
انسان سقوط كرده، با فقدان ارزش اصيل انسان كه هدف آفرينش را اجابت كرده است، به يك مقام پست سقوط كرد كه از آن جايگاه براي ديدن فرشتگان كه آفريده شدند تا از او پائين‌تر باشند، به بالا نگاه مي‌كند. اما عيسي ارزش انساني را داشت كه هدف آفرينش را اجابت كرده است و اين شايستگي را بدست آورد كه بر سراسر جهان هستي از جمله فرشتگان تسلط داشته باشد.[33] در همين حال، انسان سقوط كرده كه هنوز داراي گناه اصيل است، براي حمله‌هاي شيطاني مستعد باقي مي‌ماند. اما عيسي، بدون داشتن گناه اصيل، فاقد چنين حساسيتي است. انسان سقوط كرده قلب و خواست خدا را نمي‌داند، و اگر هم داراي چنين دانشي باشد، بي‌نهايت محدود است. اما، عيسي در مقامي زندگي مي‌كرد كه در آن بطور كامل از قلب خدا آگاه بوده و احساس او را مثل اينكه احساس خودش است تجربه مي‌كرد.
به اين ترتيب، انسان تا موقعيكه در حالت سقوط كرده باقي مانده باشد، ارزشي ندارد، ولي وقتي از طريق مسيح، والدين راستين، دوباره متولد شده، و وقتي از اين راه فرزند خوبي شده، و گناه اصيل خود را پاك كند، بعنوان انساني كه هدف آفرينش را اجابت كرده است، بازسازي مي‌شود. اين به رابطة پدر و پسر شباهت دارد كه در آن ارزش هر دو هيچگونه تفاوتي ندارد، فقط در ترتيب (تقدم و تأخر) تفاوت دارند كه يكي پدر و ديگري پسر است.
بنابراين، عيسي در رأس كليسا است[34] و ما بدن و اجزاء او هستيم،[35] از اينرو، عيسي معبد اصلي و ما معبدهاي فرعي هستيم،[36] و ما بعنوان زيتون وحشي، بايد به عيسي بعنوان درخت زيتون راستين پيوند بخوريم تا شاخه‌هاي راستين آن بشويم.[37] از اينرو، عيسي ما را دوستان ناميد.[38] همينطور، كتاب مقدس مي‌گويد، وقتي عيسي ظهور كند، ما مثل او خواهيم شد.[39] كتاب مقدس همينطور مي‌گويد كه مسيح "اولين ميوه" است و ما كه به او تعلق داريم، دومين ميوه خواهيم بود كه اين فقط به تفاوت زماني و تقدم و تأخر دلالت مي‌كند.[40]
 
 
بخش 4
تولد دوباره و تثليث
 
تئوري تثليث بعنوان يكي از مشكلترين سؤالات مورد بحث در دنياي علوم الهي مطرح بوده است. در عين حال، يك سؤال ديگر كه بدون جواب اساسي مانده است، مربوط به تئوري تولد دوباره مي‌باشد كه در اينجا ما آن را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
 
1. تولد دوباره

الف) عيسي و روح‌القدس از نظر تولد دوباره

عيسي به نيقوديموس، يكي از رؤساي يهود، گفت تا كسي از نو متولد نشود نمي‌تواند پادشاهي خدا را ببيند.[41] "تولد دوباره" يعني متولد شدن براي بار دوم. اجازه دهيد تا دليل تولد دوبارة ضروري انسان سقوط كرده را مطالعه كنيم.
اگر آدم و حوا ايده‌آل آفرينش را اجابت مي‌كردند و والدين راستين بشريت مي‌شدند، اولاد آنها، بعنوان فرزند خوبي، بدون داشتن گناه اصيل، پادشاهي بهشت بر روي زمين را بواقعيت در‌مي‌آوردند. ولي آنها با سقوط،  والدين پليد بشريت شده و فرزندان پليد تكثير داده و از اين راه جهنم زميني را بوجود آوردند. بدين‌جهت، همانطور كه عيسي به نيقوديموس گفت، انسانهاي سقوط كرده نمي‌توانند پادشاهي خدا را ببينند مگر اينكه بعنوان فرزندان بدون گناه از نو متولد شوند.
ما نمي‌توانيم بدون والدين خود متولد شويم. در اين صورت، چه كساني والدين خوبي هستند كه به ما بعنوان فرزندان بدون گناه اصيل، لايق ورود به پادشاهي خدا، براي بار دوم تولد بدهند؟
براي والدين پليد با گناه اصيل غير ممكن است كه به فرزندان خوبي بدون گناه تولد بدهند. طبعاً ما نمي‌توانيم انتظار داشته باشيم كه والدين خوبي را در ميان انسانهاي سقوط كرده پيدا كنيم. چنين والديني بايد از بهشت نازل شوند. عيسي والدين راستين بشريت بود كه در اين هيبت آمد. بعبارت ديگر، او بعنوان پدر راستين آمد تا با دادن تولد به انسانهاي سقوط كرده بعنوان فرزندان خوبي بدون گناه اصيل پادشاهي بهشت را بر روي زمين به واقعيت در‌آورد.
بدين‌جهت، كتاب مقدس مي‌گويد: "... بحسب رحمت عظيم خود ما را بوساطت برخاستن عيسي مسيح از مردگان از نو توليد نمود براي اميد زنده."[42] عيسي بعنوان پدر راستين آمد، مقامي را كه آدم بجا نياورده بود. به همين دليل است كه كتاب مقدس مي‌گويد: "عيسي دومين آدم است"[43] يعني او "پدر جاوداني" است،[44] و اينكه خدا ايلياي نبي را دوباره مي‌فرستد و او قلب فرزندان (انسانهاي سقوط كرده) را به قلب پدرشان (عيسي) هدايت مي‌كند، تا آنها بتوانند فرزندان او بشوند.[45] همينطور نوشته شده است كه عيسي قرار است دوباره با فرشتگانش در عظمت پدرش بيايد.[46]
اما يك پدر تنها نمي‌تواند به فرزندان تولد بدهد، يك مادر راستين هم همراه با پدر راستين مي‌بايد وجود داشته باشد، تا به فرزندان سقوط كرده بعنوان فرزندان خوبي تولد بدهند. او روح‌القدس است. به همين علت است كه عيسي به نيقوديموس گفت كه هيچكس نمي‌تواند وارد پادشاهي خدا شود مگر اينكه از طريق روح‌القدس از نو متولد شود.[47]
عدة زيادي الهام مي‌گيرند كه روح القدس يك روح مؤنث است، علت اين است كه او بعنوان مادر راستين يعني دومين حوا آمد. همينطور، از آنجائي كه روح‌القدس يك روح مؤنث است، ما نمي‌توانيم "عروس عيسي" شويم مگر اينكه روح‌القدس را دريافت كنيم. از اينرو، روح‌القدس يك روح مؤنث است كه قلب مردم را تسكين داده و آنها را تحت تأثير قرار مي‌دهد.[48] او همينطور براي بازسازي مردم گناهان آنها را پاك مي‌كند، بدين‌ترتيب براي گناهي كه حوا مرتكب شد، غرامت مي‌پردازد. عيسي بعنوان مذكر (مثبت) در بهشت كار مي‌كند، در حاليكه روح‌القدس بعنوان مؤنث (منفي) بر روي زمين كار مي‌كند.
 

ب) عيسي و روح‌القدس از ديد صفات مشخصة دوگانة كلام

"لوگوس" يك كلمة هلينيك به معني "كلام" يا "قانون" است. در يوحنا[49] نوشته شده است، كه كلام در برابر خدا در مقام مفعول است. در عين حال،  از آنجائي كه خدا بعنوان فاعل كلام، در وجودش صفات مشخصة دوگانه دارد، كلام بعنوان مفعول او هم همينطور بايد شامل صفات مشخصة دوگانه باشد. اگر كلام خدا بدون صفات مشخصة دوگانه بود، مخلوقات آفرينش كه از طريق كلام آفريده شدند،[50] هم صفات مشخصة دوگانه نمي‌داشتند. آدم و حوا، بعنوان مفعولهاي واقعي خدا، از صفات مشخصة دوگانة كلام تقسيم شده بودند.[51]
اگر آدم درخت زندگي مي‌شد، بعنوان يك مذكر ايده‌آل آفرينش را به واقعيت درمي‌آورد، و اگر حوا، سمبول درخت معرفت خوب و بد بعنوان يك مونث، ايده‌آل آفرينش را در خود بواقعيت درمي‌آورد، و اگر آنها به اين ترتيب والدين راستين بشريت مي‌شدند، آنگاه سه بركت بزرگ خدا، به انسان اجابت شده و پادشاهي بهشت بر روي زمين بواقعيت در مي‌آمد. ولي در نتيجة سقوط آنها، دنيا تبديل به جهنم زميني شد. بدين‌جهت، عيسي بعنوان پدر راستين تمام بشريت با مأموريت درخت زندگي[52] يعني دومين آدم آمد،[53] و اين زماني مي‌تواند منطقي باشد كه يك نفر بعنوان مادر راستين بشريت، با مأموريت درخت معرفت خوب و بد[54] يعني دومين حوا وجود داشته باشد. روح‌القدس بعنوان مادر راستين آمد تا به انسان سقوط كرده تولد دوباره بدهد.
 

ج) تولد روحي از طريق عيسي و روح‌القدس

يك كودك از طريق عشق بين والدين متولد مي‌شود. همانطور كه در قرنتيان اول[55] نوشته است، وقتي ما از طريق الهام روح‌القدس به عيسي بعنوان نجات دهنده ايمان بياوريم، عشق والدين راستين روحي نتيجه شده از عمل داد و گرفت بين عيسي، پدر راستين روحي، و روح‌القدس، مادر راستين روحي، را دريافت مي‌كنيم. سپس، از طريق اين عشق به كساني كه به مسيح ايمان بياورند زندگي نوين دميده شده و هر كدام در وجود روحي تازه‌اي دوباره متولد مي‌شوند. اين"تولد دوباره روحي" ناميده مي‌شود.
انسان هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي سقوط كرد، پس مي‌بايد حتي گناه اصيل را از طريق "تولد جسمي" دفع كند. بدين‌جهت، براي انجام رستگاري انسان، مسيح بايد با تولد بر روي زمين دوباره بيايد.
 
2. تثليث
با توجه به اصل آفرينش، هدف اصيل خدا تنها از طريق چهار پاية اساسي كه با تشكيل سه هدف مفعولي از طريق عمل، منشاء، تقسيم، وحدت تأسيس مي‌شود، به واقعيت درمي‌آيد. ازاينرو، براي اينكه هدف آفرينش اجابت شود، عيسي و روح‌القدس بايد با يكي شدن از طريق عمل داد و گرفت، هر كدام بعنوان مفعول خدا، جدا شده بشكل واقعي از صفات مشخصة دوگانة او، چهار پاية اساسي را متمركز بر خدا تشكيل دهند. در اين حالت عيسي، روح‌القدس متمركز بر خدا يك وجود واحد مي‌شوند كه اين اتحاد "تثليث" ناميده مي‌شود.
در اصل، هدف خدا از آفرينش آدم و حوا اين بود كه با اتحاد آنها در در عشق بعنوان والدين راستين بشري يك تثليث بوجود آورده، و به اين‌ ترتيب چهار پاية اساسي متمركز بر خدا را بوجود آورد. اگر آنها بدون سقوط خودشان را به كمال ‌رسانده، بعنوان والدين راستين متمركز بر خدا يك تثليث بوجود آورده و به فرزندان خوبي تولد مي‌دادند، تمامي بازماندگان آنها رشد كرده تا زوجهاي ازدواج كردة متمركز بر خدا شده و هر جفت يك تثليث با خدا تشكيل مي‌دادند. طبعاً، مطابق با تحقق سه بركت خدا به انسان، پادشاهي بهشت بر روي زمين متمركز بر اولين زوج بشري بواقعيت درمي‌آمد. ولي بواسطة سقوط آدم و حوا چهار پاية اساسي را متمركز بر شيطان بوجود آورده و بدين‌ترتيب باعث تشكيل تثليث متمركز بر شيطان شدند. بدين‌جهت، اجداد آنها هم تثليث‌هائي متمركز بر شيطان بوجود آورده و جامعة فاسد بشري را به ارمغان آوردند.
بنابراين، خدا مي‌بايد كار كند تا به تمام انسانهاي سقوط كرده از طريق والدين راستين بشريت، عيسي و روح‌القدس، -يكي بعنوان دومين آدم و ديگري بعنوان دومين حوا- از نو تولد داده و سپس همه تثليث مربوط به خود را متمركز بر خدا تشكيل دهند. اما، بعلت مرگ نارواي عيسي، او و روح‌القدس با تشكيل تثليث روحي متمركز بر خدا فقط مأموريت والدين راستين روحي را انجام دادند. از آنجائي كه عيسي و روح‌القدس فقط مأموريت تولد دوبارة روحي را اجرا كردند، مقدسين كه فقط از طريق تثليث روحي بازسازي شده‌اند، هنوز در مقام فرزندان روحي آنها هستند.
مسيح براي اينكه بتواند با تشكيل تثليث واقعي متمركز بر خدا، هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي والدين راستين بشود، بايد با جسم بيايد. آنگاه او با دادن تولد دوبارة روحي و جسمي به انسان‌هاي سقوط كرده، اجازه مي‌دهد تا تمامي آنها پس از پاك كردن گناه اصيلي، (بصورت زوج) تثليث‌هاي واقعي را متمركز بر خدا بوجود آورند. وقتي انسان‌هاي سقوط كرده چهار پاية اساسي را در شكل اصيلش متمركز بر خدا بوجود آوردند، آنگاه از طريق تحقق سه بركت بزرگ خدا به انسان، پادشاهي بهشتي بر روي زمين بازسازي خواهد شد.
 

[1]  16 : 3 قرنتيان اول
[2] قسمت1، فصل 1، بخش 3
[3] متي 48 : 5
[4]  قسمت1، فصل1، بخش3
[5]  28 : 1 پيدايش
[6] 26 : 16
[7] 14 : 22 مكاشفه
[8] 24 : 3 پيدايش
[9] 9 : 2 پيدايش
[10]14 : 22 مكاشفه
[11] 9 : 2 پيدايش
[12] 24 : 3 پيدايش
[13] 14 : 22 مكاشفه، 12 : 13 امثال
[14] 14 : 22 مكاشفه
[15] 14 : 22 مكاشفه
[16] 48 : 5 متي
[17] 5 :2
[18] 19 : 5
[19] 21 : 15 قرنتيان
[20] 31 : 17 اعمال
[21] 26 : 17
[22] 10- 9 : 14 يوحنا
[23] 10 : 1 يوحنا
[24] 58 : 8 يوحنا
[25] 10- 9 :14 يوحنا
[26] 14 : 1
[27] 3 :1 يوحنا
[28]10 : 1 يوحنا
[29] 10 : 1 يوحنا
[30] 58 : 8 يوحنا
[31] 34 : 8 روميان
[32] 1 : 17 يوحنا، 46 : 27 متي
[33] 27 : 15 قرنتيان اول
[34] 22 :1 افسسيان
[35] 27‌: 12 قرنتيان اول
[36] 5 : 15 يوحنا
[37] 17 : 11 روميان
[38] 14 : 15 يوحنا
[39] 2 : 3 يوحنا اول
[40] 23 : 15 قرنتيان اول
[41] 3 : 3 يوحنا
[42] 3 : 1 پطرس اول
[43] 45 : 15 قرنتيان اول
[44] 6 : 8 اشعياء
[45] 6 : 4 متي
[46] 27 : 16 متي
[47] 5 : 3 يوحنا
[48] 3 : 12 قرنتيان اول
[49] در 1: 1يوحنا
[50] 3 : 1 يوحنا
[51]  قسمت 1، فصل 1، بخش 1
[52] 14 : 24 مكاشفه
[53] 45 : 15 قرنتيان اول
[54] 17 :22 مكاشفه
[55] 3 :12 قرنتيان اول