اگر قرار بود كه تمام پيشگوئيهاي مندرج در كتاب مقدس را از نظر مفهوم لغوي آن قبول كنيم، بايد اين احتمال را قبول كنيم كه در دومين ظهور ناجي، بدن جسمي تمام مقدسين كه دفن شده و تجزيه گرديده، يكبار ديگر با گوشت و خون به حالت اولية زندگي خودشان بر خواهند گشت.[1] از آنجائي كه اين پيشگوئيها از جانب خدا است، انسان با ايمان بايد آن را قبول كند. اما، اين پيشگوئي نميتواند عقل انسانهاي متمدن را قانع سازد، هر چه نباشد زندگي با ايمان ما در هرج و مرج و آشفتگي سقوط كرده است. بنابراين، آشكارسازي سرشت واقعي اين موضوع اهميت حياتي دارد.
بخش 1
رستاخيز
رستاخيز يعني بازگشت به زندگي. زيرا چون يكبار مرديم، لازم است به زندگي برگرديم. براي دانستن مفهوم راستين رستاخيز، بايد مفهوم زندگي و مرگ را در كتاب مقدس درك كنيم.
1. منظور كتاب مقدس از زندگي و مرگ
در لوقا[2] ميخوانيم كه عيسي به يكي از حواريون كه ميخواست برود و پدر خود را دفن كند گفت: "بگذار مردگان مردة خود را دفن كنند." در اين سخنان عيسي، ما دو نوع مفهوم متفاوت از زندگي و مرگ را ميتوانيم پيدا كنيم.
نخست عقيدة زندگي و مرگ در ارتباط با مرگ بدن جسمي است كه خاتمة زندگي جسمي بوده و اين حالت پدر آن حواري بود كه قرار بود بدنش دفن شود. زندگي كه نقطة مخالف اين نوع مرگ است، حالتي است كه بدن جسمي به اعمال فيزيكي خود ادامه ميدهد.
دوم، مفهوم زندگي و مرگ مربوط به اشخاصي -كه عيسي آنها را مرده ناميد- ميباشد كه دور هم جمع شده بودند تا پدر را دفن كنند. در اين صورت چرا عيسي آن عده را كه در واقع زنده بودند، مرده خطاب كرد؟ علت اين بود كه آنها در حالتي بودند كه از عشق خدا بريده شده بودند، يعني اينكه آنها تحت سلطة شيطان بودند. بدينجهت، مرگ به معني پايان زندگي جسمي نبوده بلكه حالتي تحت سلطة شيطان و جدا از آغوش عشق الهي است. به همين شكل، معني زندگي در مقابل اين نوع مرگ، زندگي فعالانة تحت تسلط عشق لايتناهي خدايي است. بدينجهت، بدن يك شخص هر قدر فعال باشد، وقتي انسان جدا از عشق الهي تحت سلطة شيطان باقي بماند، بر طبق معيار ارزش اصيل اعطاء شده در آغاز آفرينش اين شخص در حقيقت مرده است.
فهم ما، با خواندن مكاشفه يوحنا،[3] سخناني به مردم كليسائي در سارديس، بيشتر خواهد شد كه ميگويد: "... شما زنده ناميده ميشويد، ولي مردهايد." از طرف ديگر، حتي اگر يك نفر از نظر جسمي مرده باشد، اگر روحش در پادشاهي بهشت در سلطة او مسكن كند، در حقيقت او زنده است. وقتي عيسي گفت: "كسي كه به من ايمان آورد، اگرچه بميرد، هنوز زندگي ميكند،[4] منظورش اين بود كه اگر كسي به عيسي ايمان بياورد و تحت سلطة خدا زندگي كند، هنوز زنده است، اگر چه بطور جسمي مرده و به خاك تبديل شده باشد، چون روح او تحت تسلط خدا باقي ميماند.
عيسي ادامه داد و گفت: "هر كسي كه به من ايمان بياورد و با من زندگي كند، هرگز نخواهد مرد." اين بدين معني نيست كه آنهائي كه به عيسي ايمان بياورند از نظر جسمي هرگز نخواهند مرد، و از زندگي ابدي بر روي زمين بهرهمند خواهند شد. آنهائي كه به عيسي ايمان بياورند، نه تنها وقتي كه روي زمين هستند زنده باقي ميمانند، بلكه حتي پس از مرگ جسمي به دنياي روح منتقل خواهند شد و بدون چشيدن طعم مرگ در آنجا تا ابد در آغوش عشق الهي زندگي خواهند كرد. در اينجا بيان عيسي دلالت بر اين دارد كه مرگ جسمي انسان به زندگي ابدي او در دنياي روح لطمهاي نميزند. همينطور او گفت: "هر كسي كه در جستجو است تا زندگي خود را بدست بياورد، آن را از دست خواهد داد، اما هركسي كه زندگيش را بدهد، آن را بدست خواهد آورد."[5] منظورش اين بود آنهائي كه براي كسب و اندوختن زندگي جسمي به خواست خدا خيانت ميكنند، اگر چه از نظر فيزيكي و جسمي فعال باشند مردهاند. از طرف ديگر، روح آنهائي كه زندگي خودشان را براي خواست خدا فدا ميكنند، اگر چه از نظر جسمي بميرند و بدنشان تجزيه شود، در آغوش عشق خدا تا ابد زندگي ميكنند و به اين ترتيب جاودانه زنده خواهند بود.
2. مرگ ناشي از سقوط
آموختيم كه دو مفهوم و استنباط مختلف از مرگ وجود دارد كه هر كدام با ديگري فرق ميكند. در اين صورت، كداميك از اين دو نوع مرگ از سقوط اولين اجداد بشري ناشي شد؟
خدا انسان را آفريد تا پير شود و به خاك برگردد، اين حالت حتي اگر انسان سقوط نكرده بود پيش ميآمد. بدينجهت، وقتي آدم همانطور كه كتاب مقدس ميگويد در سن 930 سالگي مرد و به خاك برگشت، اين مرگي نبود كه از سقوط ناشي شده باشد. بر طبق اصل آفرينش، بدن جسمي ما مثل لباسي براي روح ما است و اين براي ما طبيعي است كه وقتي بدن ما كهنه و درمانده و خسته شده است، آن را دور بياندازيم، درست همانطور كه لباسهاي ژنده و كهنة خودمان را به دور ميريزيم. سپس وجود روحي ما به دنياي نامرئي ميرود تا براي ابد در آنجا زندگي كند. هيچ موجودي وجود ندارد كه بتواند زندگي جسمي خودش را تا ابد ادامه دهد. انسان هم از اين اصل آفرينش مورد استثناء نيست، جسم انسان نميتواند براي ابد زندگي كند.
اگر قرار بود كه انسانها تا ابد بر روي زمين زندگي كنند، آنگاه در همان آغاز نيازي به آفرينش دنياي نامرئي نبود، جائي كه انسانها قرار بود پس از مرگ جسمي خود به آنجا بروند. دنياي نامرئي پس سقوط بشر آفريده نشد تا روحهاي انسانهاي سقوط كرده به آنجا بروند، بلكه اين دنيا قبل از آفرينش انسان خلق شد تا پس از انجام هدف آفرينش، و پس از زندگي جسميشان يعني پس از دور انداختن بدن جسمي خود به آنجا رفته و براي ابد در آنجا زندگي كنند.
انسانهاي سقوط كرده شديداً به زندگي جسمي خود بر روي زمين دلبستگي دارند، زيرا بواسطة سقوط از اين حقيقت دچار جهل شدند كه آنها آفريده شدند تا پس از دور انداختن بدن جسمي خود بطور جاودان در دنياي زيباي نامرئي زندگي كنند. زندگي جسمي بر روي زمين و زندگي روحي در دنياي روح را ميتوانيم با دورة تغيير و تحول كرم و پروانه مقايسه كنيم، اگر يك كرم كه در خاك زندگي ميكند، هوشيار ميبود، درست همانطور كه انسان در زندگي جسمي بر روي زمين دلبستگي دارد، او هم بخاطر دلبستگي خود براي زندگي در زير خاك، از مردن خودداري ميكرد. علت اين است كه كرم نميداند كه پس از مرگ يك دنياي جديد وجود دارد كه در آن ميتواند از گلهاي خوشبو و عسلهاي شيرين بهرهمند شود.
رابطة بين انسان زميني و انسان روح به رابطة بين كرم و پروانه شباهت دارد. اگر انسان سقوط نكرده بود، ميدانست كه دور انداختن زندگي خود بدان معني نيست كه از محبوبش تا ابد جدا شود. زيرا انسانهاي زميني آفريده شدند تا آزادانه همانطور كه بين خودشان ارتباط دارند، با انسانهاي روح هم در ارتباط باشند. علاوه براين، اگر انسانها ميدانستند كه دنياي روح چه زيبا و مملو از شادي است، با اشتياق در انتظار روز عزيمت از اين دنيا به دنياي ديگر ميبودند.
اگر از ميان دو نوع مرگ، نوع جسمي آن نتيجة سقوط نيست، ميبايد به اين نتيجه برسيم كه مرگ روحي كه به مفهوم نزول به سلطة شيطاني است، مرگ واقعي نتيجه شده از سقوط ميباشد.
بيائيم در مورد اين سؤال با توجه به كتاب مقدس جزئيات بيشتري را بررسي كنيم. مرگي كه نتيجة سقوط بود يعني مرگي كه با خوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد به وسيلة اولين اجداد بشري ناشي شد چه نوع مرگي است؟ پيدايش[6] ميگويد كه خدا، پس از آفريدن آدم و حوا به آنها گفت كه از آن ميوه نخورند. زيرا روزي كه از آن ميوه بخورند مطمئناً خواهند مرد. پس اگر به آنچه كه خدا گفت ايمان داريم، بايد به اين نتيجه برسيم كه در آن روز كه آنها از ميوة درخت خوردند، مسلماً مردند. اما، آدم و حوا به زندگي جسمي خود بر روي زمين ادامه دادند، مثل خود ما در اين عصر، به فرزندان خود تولد داده و سرانجام جوامع فاسد بشري را بوجود آوردند.
از اين حقيقت بروشني ميتوانيم بفهميم كه مرگي كه به علت سقوط ناشي شد، به مفهوم انقضاي زندگي جسمي نبود، بلكه وضعيت سقوط از سلطة خوب خدا به سلطة پليد شيطان ميباشد.
بيايم مثالي از كتاب مقدس بياوريم. يوحنا اول[7] ميگويد: "... كسي كه عشق ندارد در مرگ ساكن است." در اينجا منظور از عشق يعني عشق خدا. اين بدان معني است كه آنان كه همسايگان خود را با عشق الهي دوست ندارند، مردهاند، مهم نيست كه چقدر فعالانه بر روي زمين زندگي ميكنند. دوباره در روميان[8] ميخوانيم: "مزد گناه مرگ است، اما نعمت خدا زندگي ابدي است،" و در روميان[9] ميخوانيم "تفكر جسم موت است، اما تفكر روح حيات و سلامتي است."
3. مفهوم رستاخيز
انسان تاكنون در يك عقيدة غلط اسير بوده است كه انقضاي زندگي جسمي انسان بر روي زمين از سقوط ناشي شده است. در نتيجه، عقيده داشتهايم كه رستاخيز مقدسين ايام قديم از طريق بازسازي بدنهاي جسمي آنها كه پوسيده و تجزيه شده به حالت اصليشان تحقق خواهد يافت.
بر طبق اصل آفرينش، اين نوع مرگ با سقوط اولين اجداد بشري ناشي نشده است. از ابتدا، بدن جسمي انسان آفريده شد تا پس از پيري و مرگ به خاك تبديل شود. بنابراين، بدن انسان كه يكبار به خاك تجزيه شده باشد، نميتواند بصورت اصلي خود دوباره زنده شود. براي انسان روح اصلاً ضرورتي وجود ندارد كه به زندگي جسمياش باز گردد در حاليكه دنياي روح بسيار وسيعي وجود دارد كه قرار است انسان به آنجا رفته و تا ابد در آن زندگي كند.
بدينجهت،"رستاخيز" يعني، وقايعي كه بر طبق مشيت الهي در بازسازي در جريان بازسازي انسان، از حالت سقوط كرده تحت سلطة شيطان به سلطة مستقيم خدا، روي ميدهد. ازاينرو، وقتي ما از گناهان خود توبه كرده و خود را روز به روز بهتر و بهتر كنيم، به رستاخيز نزديكتر ميشويم.
براي آوردن مثالهائي از رستاخيز در كتاب مقدس، در يوحنا[10] ميخوانيم: "... كسي كه كلام مرا بشنود و به كسي كه مرا فرستاده است ايمان بياورد، زندگي ابدي دارد، و به روز مكافات نميآيد، بلكه از مرگ به زندگي رسيده است." اين بدان مفهوم است كه رستاخيز يعني ترك حوزة شيطاني، با ايمان به عيسي و بازگشت به آغوش الهي. باز هم قرنتيان اول[11] ميگويد: "همانطور كه با آدم همه مردند با مسيح همه زنده خواهند شد." منظور اين است كه رستاخيز يعني، بازگشت به نسب بهشتي از طريق مسيح و ترك نسب شيطاني كه از سقوط آدم و حوا ناشي شده است.
4. رستاخيز چگونه انسان را عوض ميكند؟
همانطور كه خدا در پيدايش[12] پيشگوئي كرد: آدم و حوا، كه از ميوة درخت معرفت خوب و بد خوردند، در اثر آن مردند (مرگ روحي). با اين وجود، هيچ تغيير بيروني حاصل نشد، اگر هم تغييري بوجود آمد يك تغيير لحظهاي بود كه به علت ترس و ناراحتي وجدان گناهكارشان چند لحظة زودگذر در سيمايشان ظاهر شد. بدينجهت، حتي پس از اينكه انسان سقوط كرده به حالت اصلي و اوليه قبل از خوردن ميوه رستاخيز شود، در او هيچگونه تغيير بيروني بوجود نخواهد آمد. آنهائي كه از طريق روحالقدس تولد دوباره ميگيرند، در مقايسه با آنچه كه قبلاً بودند، در يك سطح معيني رستاخيز ميشوند. بيائيم يك انسان رستاخيز شده را با يك دزد مقايسه كنيم. اولي كه در حالت رستاخيز قرار دارد به نسبت درجة تولد دوبارهاش به حوزة بهشتي تعلق دارد، در حاليكه، دومي كه در حالت مرگ است به جهنم تعلق دارد. ولي بين اين دو هيچ اختلاف بيروني وجود ندارد.
همانطور كه قبلاً با مثال ثابت شد، آنهائي كه در اطاعت از كلام عيسي به خدا ايمان بياورند، مطمئناً از مرگ به زندگي رسيدهاند. معهذا، هيچ نوع تغيير جسمي محسوسي وجود ندارد كه با آن بتوانيم در يك شخص در حالت مرگ قبل از ايمان به عيسي با همان شخص پس از رستاخيز كه از طريق ايمان به عيسي به زندگي منتقل شده، تفاوتي قائل شويم.
اين درست است كه عيسي بعنوان شخصي آمد كه هدف آفرينش را به انجام رسانيده است (به مسيح شناسي مراجعه شود). ولي عيسي از ظاهر بيرونياش هيچ تفاوتي با انسانهاي سقوط كردة معمولي نداشت. اگر او چنين تفاوتي ميداشت، تمام كساني را كه در آن زمان با او ارتباط داشتند مطمئناً از او پيروي ميكردند. انسانها از طريق رستاخيز سلطة شيطاني را ترك ميكنند و با وحدت با قلب خدا، از الوهيت بهرهمند ميشوند.
وقتي به اين ترتيب انسسان سقوط كرده از طريق رستاخيز تحت تسلط خدا قرار ميگيرد، ضرورتاً تغييرات روحي روي ميدهد. در حقيقت، تغييرات روحي به بدن شخص تقدس داده، آن را از منزل شيطان به معبدي تبديل ميكند كه خدا ميتواند در آن ساكن شود. در اين حالت ممكن است گفته شود كه بدن جسمي هم رستاخيز كرده است. اين مثل يك ساختمان است كه براي اهداف پليد مورد استفاده قرار گرفته بود، وقتي بعنوان معبد خدا مورد استفاده قرار گيرد، به يك بناي مقدس تبديل خواهد شد، اگر چه هيچ نوع تغييري از لحاظ بيروني در آن بوجود نميآيد.
بخش 2
رستاخيز يعني بازگشت به زندگي. زيرا چون يكبار مرديم، لازم است به زندگي برگرديم. براي دانستن مفهوم راستين رستاخيز، بايد مفهوم زندگي و مرگ را در كتاب مقدس درك كنيم.
1. منظور كتاب مقدس از زندگي و مرگ
در لوقا[2] ميخوانيم كه عيسي به يكي از حواريون كه ميخواست برود و پدر خود را دفن كند گفت: "بگذار مردگان مردة خود را دفن كنند." در اين سخنان عيسي، ما دو نوع مفهوم متفاوت از زندگي و مرگ را ميتوانيم پيدا كنيم.
نخست عقيدة زندگي و مرگ در ارتباط با مرگ بدن جسمي است كه خاتمة زندگي جسمي بوده و اين حالت پدر آن حواري بود كه قرار بود بدنش دفن شود. زندگي كه نقطة مخالف اين نوع مرگ است، حالتي است كه بدن جسمي به اعمال فيزيكي خود ادامه ميدهد.
دوم، مفهوم زندگي و مرگ مربوط به اشخاصي -كه عيسي آنها را مرده ناميد- ميباشد كه دور هم جمع شده بودند تا پدر را دفن كنند. در اين صورت چرا عيسي آن عده را كه در واقع زنده بودند، مرده خطاب كرد؟ علت اين بود كه آنها در حالتي بودند كه از عشق خدا بريده شده بودند، يعني اينكه آنها تحت سلطة شيطان بودند. بدينجهت، مرگ به معني پايان زندگي جسمي نبوده بلكه حالتي تحت سلطة شيطان و جدا از آغوش عشق الهي است. به همين شكل، معني زندگي در مقابل اين نوع مرگ، زندگي فعالانة تحت تسلط عشق لايتناهي خدايي است. بدينجهت، بدن يك شخص هر قدر فعال باشد، وقتي انسان جدا از عشق الهي تحت سلطة شيطان باقي بماند، بر طبق معيار ارزش اصيل اعطاء شده در آغاز آفرينش اين شخص در حقيقت مرده است.
فهم ما، با خواندن مكاشفه يوحنا،[3] سخناني به مردم كليسائي در سارديس، بيشتر خواهد شد كه ميگويد: "... شما زنده ناميده ميشويد، ولي مردهايد." از طرف ديگر، حتي اگر يك نفر از نظر جسمي مرده باشد، اگر روحش در پادشاهي بهشت در سلطة او مسكن كند، در حقيقت او زنده است. وقتي عيسي گفت: "كسي كه به من ايمان آورد، اگرچه بميرد، هنوز زندگي ميكند،[4] منظورش اين بود كه اگر كسي به عيسي ايمان بياورد و تحت سلطة خدا زندگي كند، هنوز زنده است، اگر چه بطور جسمي مرده و به خاك تبديل شده باشد، چون روح او تحت تسلط خدا باقي ميماند.
عيسي ادامه داد و گفت: "هر كسي كه به من ايمان بياورد و با من زندگي كند، هرگز نخواهد مرد." اين بدين معني نيست كه آنهائي كه به عيسي ايمان بياورند از نظر جسمي هرگز نخواهند مرد، و از زندگي ابدي بر روي زمين بهرهمند خواهند شد. آنهائي كه به عيسي ايمان بياورند، نه تنها وقتي كه روي زمين هستند زنده باقي ميمانند، بلكه حتي پس از مرگ جسمي به دنياي روح منتقل خواهند شد و بدون چشيدن طعم مرگ در آنجا تا ابد در آغوش عشق الهي زندگي خواهند كرد. در اينجا بيان عيسي دلالت بر اين دارد كه مرگ جسمي انسان به زندگي ابدي او در دنياي روح لطمهاي نميزند. همينطور او گفت: "هر كسي كه در جستجو است تا زندگي خود را بدست بياورد، آن را از دست خواهد داد، اما هركسي كه زندگيش را بدهد، آن را بدست خواهد آورد."[5] منظورش اين بود آنهائي كه براي كسب و اندوختن زندگي جسمي به خواست خدا خيانت ميكنند، اگر چه از نظر فيزيكي و جسمي فعال باشند مردهاند. از طرف ديگر، روح آنهائي كه زندگي خودشان را براي خواست خدا فدا ميكنند، اگر چه از نظر جسمي بميرند و بدنشان تجزيه شود، در آغوش عشق خدا تا ابد زندگي ميكنند و به اين ترتيب جاودانه زنده خواهند بود.
2. مرگ ناشي از سقوط
آموختيم كه دو مفهوم و استنباط مختلف از مرگ وجود دارد كه هر كدام با ديگري فرق ميكند. در اين صورت، كداميك از اين دو نوع مرگ از سقوط اولين اجداد بشري ناشي شد؟
خدا انسان را آفريد تا پير شود و به خاك برگردد، اين حالت حتي اگر انسان سقوط نكرده بود پيش ميآمد. بدينجهت، وقتي آدم همانطور كه كتاب مقدس ميگويد در سن 930 سالگي مرد و به خاك برگشت، اين مرگي نبود كه از سقوط ناشي شده باشد. بر طبق اصل آفرينش، بدن جسمي ما مثل لباسي براي روح ما است و اين براي ما طبيعي است كه وقتي بدن ما كهنه و درمانده و خسته شده است، آن را دور بياندازيم، درست همانطور كه لباسهاي ژنده و كهنة خودمان را به دور ميريزيم. سپس وجود روحي ما به دنياي نامرئي ميرود تا براي ابد در آنجا زندگي كند. هيچ موجودي وجود ندارد كه بتواند زندگي جسمي خودش را تا ابد ادامه دهد. انسان هم از اين اصل آفرينش مورد استثناء نيست، جسم انسان نميتواند براي ابد زندگي كند.
اگر قرار بود كه انسانها تا ابد بر روي زمين زندگي كنند، آنگاه در همان آغاز نيازي به آفرينش دنياي نامرئي نبود، جائي كه انسانها قرار بود پس از مرگ جسمي خود به آنجا بروند. دنياي نامرئي پس سقوط بشر آفريده نشد تا روحهاي انسانهاي سقوط كرده به آنجا بروند، بلكه اين دنيا قبل از آفرينش انسان خلق شد تا پس از انجام هدف آفرينش، و پس از زندگي جسميشان يعني پس از دور انداختن بدن جسمي خود به آنجا رفته و براي ابد در آنجا زندگي كنند.
انسانهاي سقوط كرده شديداً به زندگي جسمي خود بر روي زمين دلبستگي دارند، زيرا بواسطة سقوط از اين حقيقت دچار جهل شدند كه آنها آفريده شدند تا پس از دور انداختن بدن جسمي خود بطور جاودان در دنياي زيباي نامرئي زندگي كنند. زندگي جسمي بر روي زمين و زندگي روحي در دنياي روح را ميتوانيم با دورة تغيير و تحول كرم و پروانه مقايسه كنيم، اگر يك كرم كه در خاك زندگي ميكند، هوشيار ميبود، درست همانطور كه انسان در زندگي جسمي بر روي زمين دلبستگي دارد، او هم بخاطر دلبستگي خود براي زندگي در زير خاك، از مردن خودداري ميكرد. علت اين است كه كرم نميداند كه پس از مرگ يك دنياي جديد وجود دارد كه در آن ميتواند از گلهاي خوشبو و عسلهاي شيرين بهرهمند شود.
رابطة بين انسان زميني و انسان روح به رابطة بين كرم و پروانه شباهت دارد. اگر انسان سقوط نكرده بود، ميدانست كه دور انداختن زندگي خود بدان معني نيست كه از محبوبش تا ابد جدا شود. زيرا انسانهاي زميني آفريده شدند تا آزادانه همانطور كه بين خودشان ارتباط دارند، با انسانهاي روح هم در ارتباط باشند. علاوه براين، اگر انسانها ميدانستند كه دنياي روح چه زيبا و مملو از شادي است، با اشتياق در انتظار روز عزيمت از اين دنيا به دنياي ديگر ميبودند.
اگر از ميان دو نوع مرگ، نوع جسمي آن نتيجة سقوط نيست، ميبايد به اين نتيجه برسيم كه مرگ روحي كه به مفهوم نزول به سلطة شيطاني است، مرگ واقعي نتيجه شده از سقوط ميباشد.
بيائيم در مورد اين سؤال با توجه به كتاب مقدس جزئيات بيشتري را بررسي كنيم. مرگي كه نتيجة سقوط بود يعني مرگي كه با خوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد به وسيلة اولين اجداد بشري ناشي شد چه نوع مرگي است؟ پيدايش[6] ميگويد كه خدا، پس از آفريدن آدم و حوا به آنها گفت كه از آن ميوه نخورند. زيرا روزي كه از آن ميوه بخورند مطمئناً خواهند مرد. پس اگر به آنچه كه خدا گفت ايمان داريم، بايد به اين نتيجه برسيم كه در آن روز كه آنها از ميوة درخت خوردند، مسلماً مردند. اما، آدم و حوا به زندگي جسمي خود بر روي زمين ادامه دادند، مثل خود ما در اين عصر، به فرزندان خود تولد داده و سرانجام جوامع فاسد بشري را بوجود آوردند.
از اين حقيقت بروشني ميتوانيم بفهميم كه مرگي كه به علت سقوط ناشي شد، به مفهوم انقضاي زندگي جسمي نبود، بلكه وضعيت سقوط از سلطة خوب خدا به سلطة پليد شيطان ميباشد.
بيايم مثالي از كتاب مقدس بياوريم. يوحنا اول[7] ميگويد: "... كسي كه عشق ندارد در مرگ ساكن است." در اينجا منظور از عشق يعني عشق خدا. اين بدان معني است كه آنان كه همسايگان خود را با عشق الهي دوست ندارند، مردهاند، مهم نيست كه چقدر فعالانه بر روي زمين زندگي ميكنند. دوباره در روميان[8] ميخوانيم: "مزد گناه مرگ است، اما نعمت خدا زندگي ابدي است،" و در روميان[9] ميخوانيم "تفكر جسم موت است، اما تفكر روح حيات و سلامتي است."
3. مفهوم رستاخيز
انسان تاكنون در يك عقيدة غلط اسير بوده است كه انقضاي زندگي جسمي انسان بر روي زمين از سقوط ناشي شده است. در نتيجه، عقيده داشتهايم كه رستاخيز مقدسين ايام قديم از طريق بازسازي بدنهاي جسمي آنها كه پوسيده و تجزيه شده به حالت اصليشان تحقق خواهد يافت.
بر طبق اصل آفرينش، اين نوع مرگ با سقوط اولين اجداد بشري ناشي نشده است. از ابتدا، بدن جسمي انسان آفريده شد تا پس از پيري و مرگ به خاك تبديل شود. بنابراين، بدن انسان كه يكبار به خاك تجزيه شده باشد، نميتواند بصورت اصلي خود دوباره زنده شود. براي انسان روح اصلاً ضرورتي وجود ندارد كه به زندگي جسمياش باز گردد در حاليكه دنياي روح بسيار وسيعي وجود دارد كه قرار است انسان به آنجا رفته و تا ابد در آن زندگي كند.
بدينجهت،"رستاخيز" يعني، وقايعي كه بر طبق مشيت الهي در بازسازي در جريان بازسازي انسان، از حالت سقوط كرده تحت سلطة شيطان به سلطة مستقيم خدا، روي ميدهد. ازاينرو، وقتي ما از گناهان خود توبه كرده و خود را روز به روز بهتر و بهتر كنيم، به رستاخيز نزديكتر ميشويم.
براي آوردن مثالهائي از رستاخيز در كتاب مقدس، در يوحنا[10] ميخوانيم: "... كسي كه كلام مرا بشنود و به كسي كه مرا فرستاده است ايمان بياورد، زندگي ابدي دارد، و به روز مكافات نميآيد، بلكه از مرگ به زندگي رسيده است." اين بدان مفهوم است كه رستاخيز يعني ترك حوزة شيطاني، با ايمان به عيسي و بازگشت به آغوش الهي. باز هم قرنتيان اول[11] ميگويد: "همانطور كه با آدم همه مردند با مسيح همه زنده خواهند شد." منظور اين است كه رستاخيز يعني، بازگشت به نسب بهشتي از طريق مسيح و ترك نسب شيطاني كه از سقوط آدم و حوا ناشي شده است.
4. رستاخيز چگونه انسان را عوض ميكند؟
همانطور كه خدا در پيدايش[12] پيشگوئي كرد: آدم و حوا، كه از ميوة درخت معرفت خوب و بد خوردند، در اثر آن مردند (مرگ روحي). با اين وجود، هيچ تغيير بيروني حاصل نشد، اگر هم تغييري بوجود آمد يك تغيير لحظهاي بود كه به علت ترس و ناراحتي وجدان گناهكارشان چند لحظة زودگذر در سيمايشان ظاهر شد. بدينجهت، حتي پس از اينكه انسان سقوط كرده به حالت اصلي و اوليه قبل از خوردن ميوه رستاخيز شود، در او هيچگونه تغيير بيروني بوجود نخواهد آمد. آنهائي كه از طريق روحالقدس تولد دوباره ميگيرند، در مقايسه با آنچه كه قبلاً بودند، در يك سطح معيني رستاخيز ميشوند. بيائيم يك انسان رستاخيز شده را با يك دزد مقايسه كنيم. اولي كه در حالت رستاخيز قرار دارد به نسبت درجة تولد دوبارهاش به حوزة بهشتي تعلق دارد، در حاليكه، دومي كه در حالت مرگ است به جهنم تعلق دارد. ولي بين اين دو هيچ اختلاف بيروني وجود ندارد.
همانطور كه قبلاً با مثال ثابت شد، آنهائي كه در اطاعت از كلام عيسي به خدا ايمان بياورند، مطمئناً از مرگ به زندگي رسيدهاند. معهذا، هيچ نوع تغيير جسمي محسوسي وجود ندارد كه با آن بتوانيم در يك شخص در حالت مرگ قبل از ايمان به عيسي با همان شخص پس از رستاخيز كه از طريق ايمان به عيسي به زندگي منتقل شده، تفاوتي قائل شويم.
اين درست است كه عيسي بعنوان شخصي آمد كه هدف آفرينش را به انجام رسانيده است (به مسيح شناسي مراجعه شود). ولي عيسي از ظاهر بيرونياش هيچ تفاوتي با انسانهاي سقوط كردة معمولي نداشت. اگر او چنين تفاوتي ميداشت، تمام كساني را كه در آن زمان با او ارتباط داشتند مطمئناً از او پيروي ميكردند. انسانها از طريق رستاخيز سلطة شيطاني را ترك ميكنند و با وحدت با قلب خدا، از الوهيت بهرهمند ميشوند.
وقتي به اين ترتيب انسسان سقوط كرده از طريق رستاخيز تحت تسلط خدا قرار ميگيرد، ضرورتاً تغييرات روحي روي ميدهد. در حقيقت، تغييرات روحي به بدن شخص تقدس داده، آن را از منزل شيطان به معبدي تبديل ميكند كه خدا ميتواند در آن ساكن شود. در اين حالت ممكن است گفته شود كه بدن جسمي هم رستاخيز كرده است. اين مثل يك ساختمان است كه براي اهداف پليد مورد استفاده قرار گرفته بود، وقتي بعنوان معبد خدا مورد استفاده قرار گيرد، به يك بناي مقدس تبديل خواهد شد، اگر چه هيچ نوع تغييري از لحاظ بيروني در آن بوجود نميآيد.
بخش 2
مشيت رستاخيز
1.مشيت رستاخيز چطور انجام ميشود؟
رستاخيز يعني وقايعي كه در مسير بازسازي انسانهاي سقوط كرده به سرشت اصيل آنها اعطاء شده در آغاز آفرينش روي ميدهد. بنابراين، مشيت رستاخيز يعني مشيت بازسازي. به عبارت ديگر، از آنجائي كه مشيت بازسازي مشيت خدا در بازآفريني است، مشيت خدا در رستاخيز هم همان مشيت خدا در بازآفريني است. در نتيجه، مشيت رستاخيز، بر طبق اصل آفرينش به روش زير انجام ميشود:
نخست، در تاريخ مشيت رستاخيز، اشخاصي كه در مأموريت مخصوص به خود مسئوليت معيني به عهده ميگيرند، اگر چه نمنتوانستند بطور كامل سهم مسئوليت خودشان را انجام دهند، اما صادقانه بخاطر خواست خدا حداكثر كوشش خود را انجام دادند. آنها به تناسب كاميابيهاي خود، قادر بودند پايهاي را كه بر اساس آن انسانهاي سقوط كرده بتوانند رابطة خود را با خدا آغاز كنند توسعه دهند. همانطور كه زمان ميگذرد، مردمي كه جانشين نسلهاي گذشته ميشوند، بر طبق مشيت الهي در بازسازي ميتوانند در عصر خود از مزاياي بيشتري بهرهمند شوند. بنابراين مشيت رستاخيز، بر طبق منافع يا شايستگي آن عصر انجام ميشود.
دوم، بر طبق اصل آفرينش، انسان بعنوان بخشي از سهم مسئوليت خدا آفريده شد، تا با ايمان به فرمان خدا، و عمل كردن به آن بعنوان سهم مسئوليت خود، كامل شود. بدينجهت، براي انجام مشيت رستگاري بايد "كلام" خدا، بعنوان سهم مسئوليت او براي خاطر مشيت الهي وجود داشته باشد. تنها با ايمان به كلام و عمل كردن به آن، بعنوان سهم مسئوليت بشر، خواست و ارادة خدا را به انجام ميرسد.
سوم، در پرتو اصل آفرينش انسان روح ساخته شد تا فقط از طريق بدن جسمي رشد كرده و به كمال نائل شود. بدين ترتيب، رستاخيز انسان روح، بر طبق مشيت الهي در بازسازي هم تنها از طريق زندگي جسمي بر روي زمين انجام ميشود.
چهارم، انسان آفريده شد تا با طي طريق از سه مرحلة متناوب رشد، بر طبق اصل آفرينش كامل شود. بدينجهت، مشيت الهي در رستگاري براي انسان سقوط كرده هم ميبايد از طريق سه مرحلة متناوب رشد برآورده شود.
2. مشيت رستاخيز براي انسانهاي زميني
نخست، در تاريخ مشيت رستاخيز، اشخاصي كه در مأموريت مخصوص به خود مسئوليت معيني به عهده ميگيرند، اگر چه نمنتوانستند بطور كامل سهم مسئوليت خودشان را انجام دهند، اما صادقانه بخاطر خواست خدا حداكثر كوشش خود را انجام دادند. آنها به تناسب كاميابيهاي خود، قادر بودند پايهاي را كه بر اساس آن انسانهاي سقوط كرده بتوانند رابطة خود را با خدا آغاز كنند توسعه دهند. همانطور كه زمان ميگذرد، مردمي كه جانشين نسلهاي گذشته ميشوند، بر طبق مشيت الهي در بازسازي ميتوانند در عصر خود از مزاياي بيشتري بهرهمند شوند. بنابراين مشيت رستاخيز، بر طبق منافع يا شايستگي آن عصر انجام ميشود.
دوم، بر طبق اصل آفرينش، انسان بعنوان بخشي از سهم مسئوليت خدا آفريده شد، تا با ايمان به فرمان خدا، و عمل كردن به آن بعنوان سهم مسئوليت خود، كامل شود. بدينجهت، براي انجام مشيت رستگاري بايد "كلام" خدا، بعنوان سهم مسئوليت او براي خاطر مشيت الهي وجود داشته باشد. تنها با ايمان به كلام و عمل كردن به آن، بعنوان سهم مسئوليت بشر، خواست و ارادة خدا را به انجام ميرسد.
سوم، در پرتو اصل آفرينش انسان روح ساخته شد تا فقط از طريق بدن جسمي رشد كرده و به كمال نائل شود. بدين ترتيب، رستاخيز انسان روح، بر طبق مشيت الهي در بازسازي هم تنها از طريق زندگي جسمي بر روي زمين انجام ميشود.
چهارم، انسان آفريده شد تا با طي طريق از سه مرحلة متناوب رشد، بر طبق اصل آفرينش كامل شود. بدينجهت، مشيت الهي در رستگاري براي انسان سقوط كرده هم ميبايد از طريق سه مرحلة متناوب رشد برآورده شود.
2. مشيت رستاخيز براي انسانهاي زميني
الف) مشيت الهي براي پاية رستاخيز
خدا مشيت خود براي رستاخيز را از خانوادة آدم شروع كرد، ولي در نتيجة شكست اشخاص مركزي مسئول انجام خواست خدا، در انجام سهم مسئوليتشان، به درازا كشيده شد. دو هزار سال بعد، خدا ابراهيم را بعنوان پدر ايمان تعيين كرد و از طريق او، انجام خواست خدا آغاز گرديد. در نتيجه، دو هزار سال دوره از آدم تا ابراهيم به تأسيس پايه براي مشيت رستاخيز نتيجه داد، كه قرار شد در زمانهاي بعدي تكميل شود. ما اين دوره را "عصر مشيت شده براي پاية رستاخيز" ميناميم.
ب) مشيت رستاخيز در مرحلة تشكيل
در طول دو هزار سال از زمان ابراهيم تا عصر عيسي، وقتي مشيت رستاخيز آغاز شد، خدا "عصر مشيت شده براي مرحلة تشكيل رستاخيز" را بكار گرفت. انسان زميني اين دوره ميتوانست بر طبق مشيت رستاخيز در مرحلة تشكيل از مزاياي آن بهرهمند شود. خدا مشيت خود براي رستاخيز را در مرحلة تشكيل طوري تعيين نمود كه مردم با ايمان و عمل به قانون عهد قديم، كه خدا بخاطر مشيت آن زمان داده بود، و با انجام سهم مسئوليت خودشان قضاوت شوند. بدينجهت، ما اين عصر را "عصر داوري بر اساس اعمال" ميناميم. مردم اين عصر ميتوانستند از طريق رستاخيز انسان روحشان در مرحلة تشكيل و با عمل كردن قانون، به "مرحلة روح متشكل" برسند. وقتي انسان كه بر روي زمين به اين مرحله دست يافته است، بدن جسمي خود را ترك كند، روحش به مرحلة روح متشكل دنياي روح ميرود.
ج) مشيت رستاخيز در مرحله رشد
در نتيجة مصلوب شدن عيسي، مشيت رستاخيز ناتمام ماند و تا زمان دومين ظهور ناجي به درازا كشيده شده است. دورة دو هزار سالة تمديد شده را "عصر مشيت شده براي مرحلة رشد رستاخيز" ميناميم. زيرا اين زماني است كه در آن مشيت رستاخيز در مرحلة رشد، از طريق رستگاري روحي انجام ميشود. انسان زميني متعلق به اين عصر، ميتواند مطابق با مشيت رستاخيز در مرحله رشد مزايايي را دريافت كند. خدا مشيت خود در رستاخيز در مرحلة رشد را طوري بكار گرفت كه مردم آن عصر با ايمان به كلام "عهد جديد"، كه خدا بخاطر مشيت خود در آن عصر به آنها داده بود و با انجام سهم مسئوليت خودشان مورد داوري قرار مي گرفتند. بدينجهت، آن عصر را ميتوان "عصر داوري بر اساس ايمان" ناميد. مردم آن عصر ميتوانند از طريق رستاخيز انسان روحشان در مرحلة رشد و با ايمانشان به انجيل به "مرحلة روح زندگي" دست يابند. وقتي انساني كه به اين مرحله نائل شده است، بدن جسمي خود را ترك كرده به "فردوس" ميرود كه دنياي روحي كساني است كه به مرحلة روح زندگي دست يافتهاند.
د) مشيت رستاخيز در مرحلة كمال
عصري كه در آن ما مشيت رستاخيز را از طريق رستاخيز روح و جسم بوسيلة سرور عهد دوم كامل كنيم، "عصر مشيت شده براي مرحلة كمال رستاخيز" ناميده ميشود. مردم زميني اين عصر ميتوانند از مزاياي اين زمان از طريق مشيت رستاخيز مرحلة كمال بهرهمند شوند. سرور عهد دوم كسي است كه با كلام تازه ميآيد تا كلام عهد قديم و عهد جديد را كامل كند.[13] بدينجهت، خدا مشيت خود در رستاخيز را در مرحلة كمال در مسيري بكار ميگيرد كه مردم، با ايمان به كلام تازه (عهد تكميل شده)، كه براي اتمام عهد قديم و عهد جديد داده شده، و با خدمت مستقيم به ناجي، سهم مسئوليت خودشان را به انجام برسانند. از اينرو، اين عصر را هم ميتوان "عصر داوري بر اساس ملازمت" ناميد. انسان روحي متعلق به اين عصر ميتواند با ايمان به سرور عهد دوم و خدمت به او، به "مرحلة روح الهي"، رستاخيز كامل روحي و جسمي، نائل آيد. حوزة زميني كه در آن مردم با روح الهي زندگي ميكنند، "پادشاهي بهشت بر روي زمين" ناميده ميشود. وقتي يك انسان كامل ساكن پادشاهي بهشت بر روي زمين، بدن جسمي خود را ترك كند، براي ادامة زندگي به پادشاهي بهشتي خدا، كه حوزة دنياي روح متعلق به روحهاي الهي است ميرود.
ه) بهشت و فردوس
مسيحيان، تا اين زمان در فهم خود در مورد بهشت و فردوس سردرگم بودهاند، زيرا اصل را نميدانستند. اگر عيسي هدف از آمدن خود به روي زمين را در مقام ناجي به انجام رسانده بود، پادشاهي بهشت بر روي زمين در آن زمان بنا ميشد. اگر انسان كاملي كه در پادشاهي بهشت بر روي زمين زندگي كرده بود، بعنوان يك انسان روحي كه به مرحلة روح الهي دست يافته است به دنياي روح رفته بود، پادشاهي بهشتي خدا در آن زمان بواقعيت درميآمد.
ولي، پادشاهي خدا بر روي زمين به علت مصلوب شدن عيسي به واقعيت در نيامد و حتي يك شخص بر روي زمين به مرحلة روح الهي نرسيد. در نتيجه، هيچ انسان روحي به پادشاهي بهشتي خدا، كه براي زندگي انسانهاي مرحلة روح الهي آفريده شده بود وارد نشده است. بدينجهت، پادشاهي بهشتي خدا، هنوز خالي از سكنه باقي مانده است. از ديدگاه انسانها كه قرار است ساكن بهشت شوند، براحتي ميتوان گفت كه پادشاهي بهشت هنوز بواقعيت در نيامده است. در اينصورت، چرا عيسي گفت كه هر كسي كه به او ايمان بياورد وارد پادشاهي بهشتي خواهد شد؟ علت اين است كه هدف اولية ظهور او بر روي زمين تحقق پادشاهي بهشت بود. با اين وجود، عيسي بعلت بياعتقادي مردم بدون تحقق پادشاهي بهشت بر روي زمين بر روي صليب جان سپرد.
عيسي به يك دزد كه در كنار او مصلوب شده بود اجازه داد تا با او وارد فردوس شود، زيرا دزد تنها كسي بود كه سرانجام به او ايمان آورد، در حاليكه مردم آن زمان به او ايمان نياورده بودند.[14] عيسي وقتي كه هنوز اميد داشت كه ماموريتش را به عنوان ناجي به انجام ميرساند، بر احتمال ورود به پادشاهي بهشت تأكيد كرد. اما با مصلوب شدنش، كه مانع اجابت خواست خدا شد، بر اين حقيقت تأكيد كرد كه قرار است او وارد فردوس شود. فردوس حوزهاي از دنياي روح است كه انسانهاي روح نائل آمده به مرحلة روح الهي بر اساس ايمان به عيسي در طول زندگي خود بر روي زمين، پس از مرگ جسمي به آنجا رفته و تا گشايش دروازة پادشاهي بهشت در آنجا ميمانند.
و) پديدههاي روحي كه در آخر زمان روي ميدهد.
بشر كه در سطح كمال مرحلة رشد سقوط كرد، وارد عصري ميشود كه در آن پس از گذشتن از عهد قديم (نمايندة مرحلة تشكيل)، با بازسازي سطح كمال عهد جديد (نمايندة مرحلة رشد)، ميتواند مقام خود را قبل از سقوط اولين اجداد بشري بازسازي نمايد. اين عصر "آخر زمان" ناميده ميشود.
از آنجائي كه اين عصري است كه در آن انسان، مثل قبل از سقوط آدم و حوا، ميتواند با خدا بطور مستقيم ارتباط داشته باشد، مردم بسياري در اين زمان ميتوانند با دنياي روح تماس بگيرند. دليل اينكه خدا قول داد كه در آخر زمان از روح خود بر تمام بدنها ميريزد،[15] تنها ميتواند از طريق چنين اصلي فهميده شود.
در آخر زمان ممكن است كه يك نفر وحي دريافت كند كه او ناجي است. در موارد زيادي اين اشخاص با ايمان به خودشان بعنوان سرور عهد دوم، در يافتن راه واقعي شكست ميخورند. دليل اين امر چيست؟
در اصل خدا انسان را آفريد و به او بعنوان سرور و سلطان تمامي مخلوقات بركت داد.[16] با وجود اين، انسان بواسطة سقوط در تحقق اين بركت شكست خورد. وقتي انسان سقوط كرده با بازسازي روحي خود به سطح كمال مرحلة رشد از طريق مشيت بازسازي، به سطح روحي مشابه با مقام آدم و حوا درست قبل از اينكه سقوط نائل شود، آنگاه خدا به او وحي ميدهد كه او ناجي است، اشاره به اينكه او به مقام فردي متبرك با عنوان سرور آفرينش بازسازي شده است.
مقدسيني كه در آخر زمان چنين ايمان صادقانهاي را ابراز كرده و از طريق وحي ملقب به ناجي شدهاند، در مقام مشابه يحيي تعميد دهنده هستند كه در زمان عيسي با مأموريت هموار ساختن راه براي عيسي آمده بود.[17] ازاينرو، به تناسب توانائيشان به آنها هم ماموريتي براي آماده ساختن راه سرور عهد دوم داده شده است، به همين خاطر آنها وحي دريافت ميكنند كه ملقب به ناجي شدهاند زيرا براي اين مأموريت انتخاب شدهاند.
آنهائي كه قدرت ارتباط روحي دارند، مستعدند كه ضد مسيح شوند. آنها با دريافت اين وحي كه ناجي هستند ممكن است كه مسير غلط را پيش گيرند، با اين عنوان كه آنها سرور عهد دوم هستند، چون از اصل آگاهي ندارند، از وضعيت نيز بيخبر هستند. به همين دليل پيشگوئي شده است كه در آخر زمان تعداد زيادي ضد مسيح پديدار خواهد شد.
اين مسئله متعارف و عمومي است كه آنهائي كه قدرت ارتباط روحي دارند بين خودشان به مجادله و هرج و مرج ميافتند، زيرا مفاد وحي آنها، طبقه و سطح دنياي روحي كه به آن تعلق دارند، با يكديگر فرق ميكند.[18] اين اشخاص با ارتباط روحي در حقيقت، همه عازم يك مقصد هستند، اما بعلت اختلاف معيار روحيشان، بخشي از دنياي روح را كه هر كدام از آنها ميبينند با يكديگر فرق داشته و اين تفاوتها آنها را به هرج و مرج و مجادله ميكشاند.
آنهائي كه در مشيت بازسازي در يك مأموريت بخصوص مسئول هستند، اغلب در رابطة افقي با ديگر كساني كه ارتباط روحي دارند داراي جهل هستند، زيرا فقط يك رابطة عمودي با خدا دارند كه به مأموريت جزئي آنها در مشيت الهي مرتبط است. به همين علت، آنها با يكديگر درگير ميشوند چون خواست خدا، كه آنها مسئوليت انجام آن را بعهده گرفتهاند، براي هر كدام به گونهاي ظاهر ميشود، اين نوع مجادلات افقي غير قابل اجتناب است زيرا خدا به هر كدام وحي ميدهد كه تو ناجي هستي، تا او را تشويق كند كه حداكثر نيروي خود را در انجام هدف مشيت الهي در بازسازي بكار گيرد. در اين مأموريت مخصوص، كه جزئي و محدود است، شخص مسئول در حقيقت تنها شخص و بهترين شخص است، از اينرو، او چنين الهامي دريافت ميكند.
در همين حال، وقتي مردم پرهيزگار با ايمان پس از نيل به سطح روحي مشابه با آدم و حوا قبل از سقوط، ارتباطات روحي خود را توسعه دهند، مستعد ميشوند كه از طريق يك آزمايش يا وسوسه، از همان نوعي كه آدم و حوا در غلبه بر آن شكست خوردند، سقوط كنند. در حقيقت تا وقتي كه شخص در مورد اصل جهالت داشته باشد، خيلي مشكل است كه بر چنين وسوسهاي غلبه كند. اين واقعاً جاي تاسف بسيار دارد كه مردم مذهبي بسياري با شكست در غلبه بر اين آزمايش، شايستگي و لياقت بدست آمده از طريق آزمايشهاي تلخ و طولاني زندگي پر از رياضت خود را بر باد دادهاند.
در اينصورت، ما چگونه ميتوانيم از چنين هرج و مرجي در بين مردمي كه با دنياي روح ارتباط دارند جلوگيري كنيم؟ خدا به افراد بيشماري مأموريت جزئي داده است تا هر كدام در ارتباط عمودي با خود او در طي دورههاي مشيت الهي، بسرعت هدف مشيت بازسازي را به انجام برساند، بدينجهت، مجادلات افقي بين مردم با لياقت روحي اجتناب ناپذير است. سرانجام، در كمال تاريخ بشري همگي درك خواهند كرد كه مأموريت محول شده به آنها با يك هدف مشخص يعني انجام مشيت بازسازي به آنها تفويض شده است. آنها با تأسيس رابطة افقي بين خود، در كوششهاي خود براي انجام تام هدف مشيت بازسازي، از طريق كلام تازة حقيقت كه در زمان مناسب به آنها داده خواهد شد، با هم متحد مي شوند. سپس، تمام اشخاص با لياقت ارتباط روحي از مقاومت سرسختانة خود در اينكه راه آنها تنها راه خواست خدا است، دست خواهند كشيد و از مأموريت مشيت شدة خود فهمي درست بدست خواهند آورد. بدينترتيب، آنها نه تنها قادر خواهند شد بر هرج و مرج و مناقشات غلبه كنند، بلكه همينطور هر كدام در مسير زندگي با ايمان خود خواهند توانست مأموريت خود را تكميل كنند.
ولي، پادشاهي خدا بر روي زمين به علت مصلوب شدن عيسي به واقعيت در نيامد و حتي يك شخص بر روي زمين به مرحلة روح الهي نرسيد. در نتيجه، هيچ انسان روحي به پادشاهي بهشتي خدا، كه براي زندگي انسانهاي مرحلة روح الهي آفريده شده بود وارد نشده است. بدينجهت، پادشاهي بهشتي خدا، هنوز خالي از سكنه باقي مانده است. از ديدگاه انسانها كه قرار است ساكن بهشت شوند، براحتي ميتوان گفت كه پادشاهي بهشت هنوز بواقعيت در نيامده است. در اينصورت، چرا عيسي گفت كه هر كسي كه به او ايمان بياورد وارد پادشاهي بهشتي خواهد شد؟ علت اين است كه هدف اولية ظهور او بر روي زمين تحقق پادشاهي بهشت بود. با اين وجود، عيسي بعلت بياعتقادي مردم بدون تحقق پادشاهي بهشت بر روي زمين بر روي صليب جان سپرد.
عيسي به يك دزد كه در كنار او مصلوب شده بود اجازه داد تا با او وارد فردوس شود، زيرا دزد تنها كسي بود كه سرانجام به او ايمان آورد، در حاليكه مردم آن زمان به او ايمان نياورده بودند.[14] عيسي وقتي كه هنوز اميد داشت كه ماموريتش را به عنوان ناجي به انجام ميرساند، بر احتمال ورود به پادشاهي بهشت تأكيد كرد. اما با مصلوب شدنش، كه مانع اجابت خواست خدا شد، بر اين حقيقت تأكيد كرد كه قرار است او وارد فردوس شود. فردوس حوزهاي از دنياي روح است كه انسانهاي روح نائل آمده به مرحلة روح الهي بر اساس ايمان به عيسي در طول زندگي خود بر روي زمين، پس از مرگ جسمي به آنجا رفته و تا گشايش دروازة پادشاهي بهشت در آنجا ميمانند.
و) پديدههاي روحي كه در آخر زمان روي ميدهد.
بشر كه در سطح كمال مرحلة رشد سقوط كرد، وارد عصري ميشود كه در آن پس از گذشتن از عهد قديم (نمايندة مرحلة تشكيل)، با بازسازي سطح كمال عهد جديد (نمايندة مرحلة رشد)، ميتواند مقام خود را قبل از سقوط اولين اجداد بشري بازسازي نمايد. اين عصر "آخر زمان" ناميده ميشود.
از آنجائي كه اين عصري است كه در آن انسان، مثل قبل از سقوط آدم و حوا، ميتواند با خدا بطور مستقيم ارتباط داشته باشد، مردم بسياري در اين زمان ميتوانند با دنياي روح تماس بگيرند. دليل اينكه خدا قول داد كه در آخر زمان از روح خود بر تمام بدنها ميريزد،[15] تنها ميتواند از طريق چنين اصلي فهميده شود.
در آخر زمان ممكن است كه يك نفر وحي دريافت كند كه او ناجي است. در موارد زيادي اين اشخاص با ايمان به خودشان بعنوان سرور عهد دوم، در يافتن راه واقعي شكست ميخورند. دليل اين امر چيست؟
در اصل خدا انسان را آفريد و به او بعنوان سرور و سلطان تمامي مخلوقات بركت داد.[16] با وجود اين، انسان بواسطة سقوط در تحقق اين بركت شكست خورد. وقتي انسان سقوط كرده با بازسازي روحي خود به سطح كمال مرحلة رشد از طريق مشيت بازسازي، به سطح روحي مشابه با مقام آدم و حوا درست قبل از اينكه سقوط نائل شود، آنگاه خدا به او وحي ميدهد كه او ناجي است، اشاره به اينكه او به مقام فردي متبرك با عنوان سرور آفرينش بازسازي شده است.
مقدسيني كه در آخر زمان چنين ايمان صادقانهاي را ابراز كرده و از طريق وحي ملقب به ناجي شدهاند، در مقام مشابه يحيي تعميد دهنده هستند كه در زمان عيسي با مأموريت هموار ساختن راه براي عيسي آمده بود.[17] ازاينرو، به تناسب توانائيشان به آنها هم ماموريتي براي آماده ساختن راه سرور عهد دوم داده شده است، به همين خاطر آنها وحي دريافت ميكنند كه ملقب به ناجي شدهاند زيرا براي اين مأموريت انتخاب شدهاند.
آنهائي كه قدرت ارتباط روحي دارند، مستعدند كه ضد مسيح شوند. آنها با دريافت اين وحي كه ناجي هستند ممكن است كه مسير غلط را پيش گيرند، با اين عنوان كه آنها سرور عهد دوم هستند، چون از اصل آگاهي ندارند، از وضعيت نيز بيخبر هستند. به همين دليل پيشگوئي شده است كه در آخر زمان تعداد زيادي ضد مسيح پديدار خواهد شد.
اين مسئله متعارف و عمومي است كه آنهائي كه قدرت ارتباط روحي دارند بين خودشان به مجادله و هرج و مرج ميافتند، زيرا مفاد وحي آنها، طبقه و سطح دنياي روحي كه به آن تعلق دارند، با يكديگر فرق ميكند.[18] اين اشخاص با ارتباط روحي در حقيقت، همه عازم يك مقصد هستند، اما بعلت اختلاف معيار روحيشان، بخشي از دنياي روح را كه هر كدام از آنها ميبينند با يكديگر فرق داشته و اين تفاوتها آنها را به هرج و مرج و مجادله ميكشاند.
آنهائي كه در مشيت بازسازي در يك مأموريت بخصوص مسئول هستند، اغلب در رابطة افقي با ديگر كساني كه ارتباط روحي دارند داراي جهل هستند، زيرا فقط يك رابطة عمودي با خدا دارند كه به مأموريت جزئي آنها در مشيت الهي مرتبط است. به همين علت، آنها با يكديگر درگير ميشوند چون خواست خدا، كه آنها مسئوليت انجام آن را بعهده گرفتهاند، براي هر كدام به گونهاي ظاهر ميشود، اين نوع مجادلات افقي غير قابل اجتناب است زيرا خدا به هر كدام وحي ميدهد كه تو ناجي هستي، تا او را تشويق كند كه حداكثر نيروي خود را در انجام هدف مشيت الهي در بازسازي بكار گيرد. در اين مأموريت مخصوص، كه جزئي و محدود است، شخص مسئول در حقيقت تنها شخص و بهترين شخص است، از اينرو، او چنين الهامي دريافت ميكند.
در همين حال، وقتي مردم پرهيزگار با ايمان پس از نيل به سطح روحي مشابه با آدم و حوا قبل از سقوط، ارتباطات روحي خود را توسعه دهند، مستعد ميشوند كه از طريق يك آزمايش يا وسوسه، از همان نوعي كه آدم و حوا در غلبه بر آن شكست خوردند، سقوط كنند. در حقيقت تا وقتي كه شخص در مورد اصل جهالت داشته باشد، خيلي مشكل است كه بر چنين وسوسهاي غلبه كند. اين واقعاً جاي تاسف بسيار دارد كه مردم مذهبي بسياري با شكست در غلبه بر اين آزمايش، شايستگي و لياقت بدست آمده از طريق آزمايشهاي تلخ و طولاني زندگي پر از رياضت خود را بر باد دادهاند.
در اينصورت، ما چگونه ميتوانيم از چنين هرج و مرجي در بين مردمي كه با دنياي روح ارتباط دارند جلوگيري كنيم؟ خدا به افراد بيشماري مأموريت جزئي داده است تا هر كدام در ارتباط عمودي با خود او در طي دورههاي مشيت الهي، بسرعت هدف مشيت بازسازي را به انجام برساند، بدينجهت، مجادلات افقي بين مردم با لياقت روحي اجتناب ناپذير است. سرانجام، در كمال تاريخ بشري همگي درك خواهند كرد كه مأموريت محول شده به آنها با يك هدف مشخص يعني انجام مشيت بازسازي به آنها تفويض شده است. آنها با تأسيس رابطة افقي بين خود، در كوششهاي خود براي انجام تام هدف مشيت بازسازي، از طريق كلام تازة حقيقت كه در زمان مناسب به آنها داده خواهد شد، با هم متحد مي شوند. سپس، تمام اشخاص با لياقت ارتباط روحي از مقاومت سرسختانة خود در اينكه راه آنها تنها راه خواست خدا است، دست خواهند كشيد و از مأموريت مشيت شدة خود فهمي درست بدست خواهند آورد. بدينترتيب، آنها نه تنها قادر خواهند شد بر هرج و مرج و مناقشات غلبه كنند، بلكه همينطور هر كدام در مسير زندگي با ايمان خود خواهند توانست مأموريت خود را تكميل كنند.
ز ) اولين رستاخيز
اولين رستاخيز يعني رستاخيزي كه براي اولين بار از زمان آغاز تاريخ مشيت الهي در بازسازي، هدف آفرينش را به انجام برساند. وجود اصيل با از بين رفتن گناه اصيل انسان از طريق دومين ظهور ناجي بازسازي خواهد شد.
بدين جهت، اميد تمام مسيحيان، مشاركت در اولين رستاخيز است. چه نوع اشخاصي در اين نوع رستاخيز شركت ميكنند؟ اولين شركت كنندگان كساني هستند كه به سرور عهد دوم ايمان آورده و از او پيروي كنند. آنها با انجام اين كار در تأسيس شرط غرامت در سطح كلي و در مقياس جهاني براي مسير مشيت الهي در بازسازي با ناجي همكاري ميكنند. آنها به اينترتيب، با دفع گناه اصيل قبل از ديگر مردم، انسانهاي روح حوزة روح الهي شده و هدف آفرينش را اجابت ميكنند. اينها كساني هستند كه ميتوانند در اولين رستاخيز شركت كنند.
سپس اجازه دهيد تا در مورد مفهوم "يكصد و چهل و چهار هزار" اشاره شده در كتاب مقدس، مطالعه كنيم. براي اينكه ناجي مشيت الهي در بازسازي را در دومين ظهور به انجام برساند، بايد پاية پيروزي بر دنياي شيطاني را تأسيس نمايد. او ميبايد بطور افقي، در طول زندگي خود مردمي را تعيين كند كه بتوانند از طريق غرامت مقام مقدسين و پيشوايان مذهبي در تاريخ را كه بوسيلة شيطان تصاحب شده و يا در انجام سهم مسئوليت خودشان شكست خوردند، بازسازي كنند. مجموع تعداد مقدسيني كه سرور عهد دوم بايد پيدا كرده و آنها را براي اين منظور تعيين نمايد، بطوريكه در مكاشفه 4 :7 و 4 : 14 نوشته شده است، يكصد و چهل و چهار هزار نفر ميباشد.
در مسير مشيت الهي در بازسازي، يعقوب كه مأموريت بازسازي خانواده را داشت، مأموريت خود را متمركز بر دوازده پسر خود آغاز كرد، و موسي مأموريت خود را براي بازسازي يك ملت با دوازده قبيلة تحت تسلط خود آغاز نمود. وقتي هر قبيله با الگوي دوازده پسر تكثير شوند، مجموع آنها يكصد چهل و چهار نفر خواهد بود. عيسي با بعهده داشتن مأموريت بازسازي جهان، دوازده حواري داشت تا از طريق غرامت عدد يكصد و چهل و چهار هزار نفر را هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي بازسازي نمايد. اما بواسطة مصلوب شدنش، او براي بازسازي از طريق غرامت تنها توانست از طريق روحي كار كند. بدينجهت، درست همانطور كه يعقوب براي بازسازي افقي دوازده نسل عمودي از نوح تا ابراهيم -تسخير شده به وسيلة شيطان- از طريق غرامت دوازده پسر داشت، سرور عهد دوم بايد تعداد لازم و معيني از مقدسين را مطابق با عدد يكصد و چهل و چهار تعيين نمايد تا از طريق غرامت بطور افقي اين عدد را هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي بازسازي كند.
3. مشيت رستاخيز براي انسان روح
بدين جهت، اميد تمام مسيحيان، مشاركت در اولين رستاخيز است. چه نوع اشخاصي در اين نوع رستاخيز شركت ميكنند؟ اولين شركت كنندگان كساني هستند كه به سرور عهد دوم ايمان آورده و از او پيروي كنند. آنها با انجام اين كار در تأسيس شرط غرامت در سطح كلي و در مقياس جهاني براي مسير مشيت الهي در بازسازي با ناجي همكاري ميكنند. آنها به اينترتيب، با دفع گناه اصيل قبل از ديگر مردم، انسانهاي روح حوزة روح الهي شده و هدف آفرينش را اجابت ميكنند. اينها كساني هستند كه ميتوانند در اولين رستاخيز شركت كنند.
سپس اجازه دهيد تا در مورد مفهوم "يكصد و چهل و چهار هزار" اشاره شده در كتاب مقدس، مطالعه كنيم. براي اينكه ناجي مشيت الهي در بازسازي را در دومين ظهور به انجام برساند، بايد پاية پيروزي بر دنياي شيطاني را تأسيس نمايد. او ميبايد بطور افقي، در طول زندگي خود مردمي را تعيين كند كه بتوانند از طريق غرامت مقام مقدسين و پيشوايان مذهبي در تاريخ را كه بوسيلة شيطان تصاحب شده و يا در انجام سهم مسئوليت خودشان شكست خوردند، بازسازي كنند. مجموع تعداد مقدسيني كه سرور عهد دوم بايد پيدا كرده و آنها را براي اين منظور تعيين نمايد، بطوريكه در مكاشفه 4 :7 و 4 : 14 نوشته شده است، يكصد و چهل و چهار هزار نفر ميباشد.
در مسير مشيت الهي در بازسازي، يعقوب كه مأموريت بازسازي خانواده را داشت، مأموريت خود را متمركز بر دوازده پسر خود آغاز كرد، و موسي مأموريت خود را براي بازسازي يك ملت با دوازده قبيلة تحت تسلط خود آغاز نمود. وقتي هر قبيله با الگوي دوازده پسر تكثير شوند، مجموع آنها يكصد چهل و چهار نفر خواهد بود. عيسي با بعهده داشتن مأموريت بازسازي جهان، دوازده حواري داشت تا از طريق غرامت عدد يكصد و چهل و چهار هزار نفر را هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي بازسازي نمايد. اما بواسطة مصلوب شدنش، او براي بازسازي از طريق غرامت تنها توانست از طريق روحي كار كند. بدينجهت، درست همانطور كه يعقوب براي بازسازي افقي دوازده نسل عمودي از نوح تا ابراهيم -تسخير شده به وسيلة شيطان- از طريق غرامت دوازده پسر داشت، سرور عهد دوم بايد تعداد لازم و معيني از مقدسين را مطابق با عدد يكصد و چهل و چهار تعيين نمايد تا از طريق غرامت بطور افقي اين عدد را هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي بازسازي كند.
3. مشيت رستاخيز براي انسان روح
الف) دليل و روش رستاخيز انسان روح از طريق ظهور دوم
بر طبق اصل آفرينش، روح انسان آفريده شد تا فقط از طريق داد و گرفت بين عنصر زندگي از خدا و عنصر حياتي از بدن جسمي انسان رشد كند. بدينجهت، انسان روح جدا از بدن جسمي نه ميتواند رشد كند و نه رستاخيز شود. پس براي اينكه انسانهاي روح، كساني كه بدون دستيابي به كمال در طول زندگي جسمي بر روي زمين درگذشتهاند، رستاخيز شوند، دوباره بايد به روي زمين آمده و مسئوليت عقيم ماندة خود را در زندگي جسمي بر روي زمين، از طريق بدنهاي جسمي انسانهاي زميني، با همكاري با مقدسين زميني و كمك به آنها در انجام مأموريتي مشابه، به انجام برسانند. به همين دليل است كه در يهودا[19] ميگويد در آخر زمان ناجي با همراهان مقدس خود خواهد آمد.
انسانهاي روح براي انجام خواست خدا به چه ترتيبي با انسانهاي زميني همكاري ميكنند؟ وقتي مقدسين زميني از طريق دعا و ديگر فعاليتهاي روحي يك رابطة دوجانبه با انسانهاي روح تشكيل دهند، انسانهاي روح نازل شده و با روح انسانهاي زميني رابطة دوجانبه تشكيل ميدهند كه بر اساس آن، آنها با هم همكاري ميكنند. بدينترتيب، انسانهاي روح بر روي انسانهاي زميني آتش روحي ريخته، به آنها قدرت شفا بخشيدن بيماريها را داده، و به آنها كمك ميكنند تا كارهاي خارقالعاده بسياري انجام دهند. از اينها گذشته، آنها به انسانهاي زميني قدرت ميدهند تا در حالت خلسه حقايق زيادي را در دنياي روح ديده و پيشگوئي كنند، و از نظر روحي به آنها الهام ميدهند. آنها از چنين فعاليتهايي، در جايگاه روحالقدس، با انسانهاي زميني همكاري ميكنند تا خواست خدا را به انجام برسانند.
ب) رستاخيز از طريق دومين ظهور انسانهاي روح مسيحي
(1) رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة رشد
روحهاي متشكل عهد قديم كه در مدت زندگيشان با رعايت قانون بر روي زمين با صداقت به خدا خدمت كردند، همه پس از ظهور ناجي به زمين نازل شده و براي انجام خواست خدا با مقدسين زميني همكاري كردند، و بدينترتيب به حوزة روح زندگي وارد شدند. انسانهاي روح كه بدينترتيب دوباره آمده و با انسانهاي زميني همكاري كردند، ميتوانند مزايايي مشابه با مردم زميني، كسب نموده و با نيل به روح زندگي وارد فردوس شوند. ما اين را "رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة رشد" ميناميم.
بيائيم به مثالهائي از كتاب مقدس نظري بياندازيم. از اين آيه كه ايليا بصورت روح در مقابل عيسي و حواريونش ظاهر شد،[20] واضح است كه ايليا هنوز در دنياي روح است. در عين حال، عيسي يحيي تعميد دهنده را "ايليا" ناميد. عيسي اين را گفت چون ايليا بر يحيي تعميد دهنده نازل شده و با او همكاري نمود تا مأموريت ناتمام ماندة او را بر روي زمين به انجام رسانده، و بدينترتيب، به هدف رستاخيز از طريق دومين ظهور نائل شود. بنابراين، از ديد مأموريت آنها، بدن جسمي يحيي تعميد دهنده جانشين بدن جسمي ايليا شد.
از طرف ديگر انجيل متي[21] اظهار ميدارد كه با مصلوب شدن عيسي قبرها دهان باز كرده و مقدسين زيادي كه در آن آرميده بودند، برخاستند. اين بدان معني نيست كه بدنهاي جسمي آنها، كه در خاك تجزيه شده بودند از جا برخاسته است. اين نكته منحصراً نگارش اين حقيقت است كه انسانهاي روح عهد قديم، كه به صورت روحهاي متشكل در دنياي روح مانده بودند، نازل شده تا با همكاري با مقدسين بر روي زمين كه در موقعيت بهرهگيري از نجات به وسيلة صليب بودند، به مرحلة روح زندگي دست يابند. اگر مقدسين عهد قديم به معني لغوي آن از قبرهاي خود برخاسته بودند، مسلماً به عيسي بعنوان ناجي شهادت ميدادند، در اين صورت آيا مردم به عيسي كه به وسيلة مقدسين برخاسته از قبرهاي خود بعنوان ناجي تصديق و تأئيد شده بود، ايمان نميآوردند؟ آيا فعاليتهاي آنان در كتاب مقدس ثبت نميشد؟ اما ما غير از اين حقيقت كه آنها از قبرهاي خود برخاستند، مطلب ديگري در كتاب مقدس نداريم. از اين نكته ميتوانيم بفهميم كه آنها انسانهاي روح بودند كه فقط در يك فاصلة زماني كوتاه توانستند فقط بوسيلة آنهائي كه چشمهاي روحيشان باز بود، ديده شوند.
در مقايسه با فردوس، كه مردم بازخريد شده از طريق صليب عيسي ميتوانند وارد آن شوند، حوزهاي كه در آن انسانهاي روح عهد قديم زندگي ميكردند، تاريكتر و پر از بدبختي و عذاب بود، به اين علت آنجا را "قبر" ناميدند.
(2) رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة كمال
روحهاي دورة عهد جديد كه بر روي زمين به عيسي ايمان داشته و بدينوسيله به فردوس رفتند، قرار است دوباره پس از دومين ظهور ناجي به زمين بيايند. اين روحها، از طريق همكاري با مقدسين زميني در ايمان و خدمت به سرور عهد دوم، آنها را به مرحلة روح الهي ارتقاء داد و بدينترتيب، خودشان هم روحهاي الهي ميشوند. آنها بدين گونه ميتوانند به پادشاهي بهشتيدر دنياي روح وارد شوند همراه با مقدسين زميني كه پس از ترك بدنهاي جسمي خود به آنجا ميروند. اين مشيت رستاخيز "مشيت الهي از طريق دومين ظهور در مرحلة كمال" ناميده ميشود. از ديد مشيت الهي، انسانهاي زميني با انسانهاي روح همكاري كنند، نه اينكه انسانهاي روح با انسانهاي زميني مشاركت داشته باشند.
رساله به عبرانيان[22] ميگويد: "جميع ايشان [مقدسين عهد قديم] با اينكه از ايمان شهادت داده شدند وعده را نيافتند [اجازة ورود به پادشاهي بهشت] زيرا خدا براي ما چيزي نيكوتر مهيا كرده است [پادشاهي بهشت براي انسانهاي زميني] تا آنكه بدون ما [انسانهاي زميني]، آنها [انسانهاي روح] كامل نشوند [ساكنان پادشاهي بهشت]." اين آية كتاب مقدس نشان ميدهد كه بدون همكاري انسانهاي زميني، انسانهاي روح در دنياي روح نميتوانند خودشان را كامل كنند. همينطور، در انجيل متي[23] گفته شده است: "هر آينه به شما [مقدسين زميني] ميگويم آنچه بر زمين ببنديد در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمين گشائيد در آسمان گشوده شده باشد." اين آيه روشن ميكند كه هرچه كه بوسيلة انسانهاي روح بسته شده، از دست نخواهد رفت مگر اينكه مقدسين زميني آن را از دست بدهند. از اينرو انسانهاي روح فقط با نزول بر مقدسين زميني و همكاري با آنها ميتوانند رستاخيز كنند. بدينجهت، همانطور كه در متي[24] ميخوانيم، عيسي كليد پادشاهي بهشت را به پطرس كه نمايندة مقدسين زميني بود داد تا او بتواند دروازة بهشت در روي زمين را بگشايد.
ج) رستاخيز از طريق دومين ظهور انسانهاي روح خارج از فردوس
نخست اجازه دهيد تا حالتي را بررسي كنيم كه در آن انسانهاي روح معتقد به مذاهبي غير از مسيحيت در طي زندگيشان بر روي زمين، ميتوانند از طريق دومين ظهورشان رستاخيز كنند. درست مثل ديگر انسانها، كه براي انجام يك هدف مشترك ابتدا بايد پاية دو جانبه بنا شود، انسانهاي زميني و انسانهاي روح ميبايد براي تكميل هدف مشترك مشيت بازسازي يك پاية دو جانبه بين خود تأسيس كنند. بدينجهت، انسانهاي روح كه براي رستاخيز مراجعت ميكنند، ابتدا انسانهاي زميني هم مذهب خود را بعنوان مفعولهاي مناسب براي كار از طريقشان انتخاب كرده و سپس بر آنها نازل ميشوند. آنها بدين طريق آنها با كمك به آنها در انجام هدف بازسازي از همان مزاياي انسانهاي زميني برخوردار خواهند شد.
دوم، اجازه دهيد تا چگونگي رستاخيز انسانهاي روح خوب را كه در طول زندگيشان بدون ايمان به هيچ مذهبي با وجدان زيستهاند، از طريق ظهور دوباره بررسي كنيم. در ميان انسانهاي سقوط كرده، هيچ انسان مطلقاً خوبي وجود ندارد، چون همه گناه اصيل را به ارث بردهاند. بدينجهت منظور ما از "انسانهاي روح خوب" آنهائي هستند كه در وجودشان نسبت به بدي داراي خوبي بيشتري هستند. اين گونه انسانهاي روح خوب به انسانهاي زميني خوب نازل شده، و با همكاري با آنها در انجام هدف مشيت بازسازي، سرانجام با آنها از مزايائي مشابه بهرهمند ميشوند.
سوم، اجازه دهيد تا در مورد چگونگي رستاخيز انسانهاي روح پليد از طريق دومين ظهور خود بررسي كنيم. در انجيل متي[25] ما در بارة نفرين شدگاني كه محكوم به آتش ابدي آماده شده براي "ابليس و فرشتگانش" ميخوانيم. فرشتگان ابليس، يعني انسانهاي روح پليد كه تحت كنترل شيطان كار ميكنند. موجودات روحي كه معمولاً "اشباح" [جن] ناميده ميشوند، و ذات واقعي آنها ناشناخته است، كسي جز انسانهاي روح پليد نيستند. اين روحهاي پليد هم با نزول بر انسانهاي زميني از مزاياي عصر مورد نظر استفاده ميكنند.
ولي تمام كارهاي انسانهاي روح پليد، به كسب منافع رستاخيز ازطريق دومين ظهور نتيجه نميدهد. كار آنها نخست تأسيس شرط غرامت براي خواست خدا در پاكسازي گناهان انسانهاي زميني از طريق تنبيه ميباشد، قبل از اينكه آنها بتوانند از مزاياي رستاخيز از طريق دومين ظهور بهرهمند شوند. در اين صورت، چطور كار ارواح پليد به اجراي قضاوت از جانب خدا نتيجه ميدهد؟
مثال ديگري را در نظر بگيريم. فرض كنيد كه يك انسان زميني هست كه از طريق مزاياي عصر مشيت بازسازي، مستحق است از حوزة خانوادگي به حوزة قبيلهاي برود. ولي اگر اين شخص يا اجدادش بدهي مشخصي از گناه داشته باشند، او بدون پاكسازي گناه از طريق شرط غرامت مربوط به آن گناه، نميتواند به حوزهاي با مزاياي در سطح قبيله برود. در اين حالت، خدا ميتواند به روح پليد اجازه دهد تا بعنوان تنبيه براي گناه شخص زميني او را عذاب دهد. سپس اگر اين شخص با آغوش باز عذابي را كه بوسيلة انسان روح به او داده شده تحمل كند، با اين ايستادگي بعنوان شرط غرامت ميتواند از حوزة مزيت روحي در سطح خانوادگي فارغالتحصيل شده و به حوزة قبيلهاي برود. در اين حالت، آن انسان روح پليد، در مزاياي اين ارتقاء شريك ميشود. از اين راه، مشيت بازسازي مطابق با مزيت عصر مربوطه، از مزيت روحي در سطح خانوادگي به سطح قبيلهاي ، سطح ملي و سرانجام به سطح جهاني توسعه مييابد. هر وقت يك شخص از يك سطح فارغالتحصيل شده و به سطح ديگري ميرود، شخص مسئول در مشيت الهي ميبايد الزاماً يك شرط غرامت مطابق با بدهي گناهي كه چه خودش و چه اجدادش مرتكب شدهاند، ايجاد كند. دو روش وجود دارد كه با آن انسانهاي روح پليد ميتوانند براي انسانهاي گناهكار زميني شرط غرامت برپا كنند:
اول، روشي است كه در آن انسان زميني براي پاكسازي گناهش يك شرط غرامت تأسيس ميكند، كه در آن انسان روح پليد مستقيماً بر روي انسان زميني، كه روحش تسخير شده، كار ميكند. روش دوم در تأسيس شرط غرامت براي گناه يك انسان زميني اين است كه روح پليد بر يك انسان زميني پليد نزول ميكند، آنگاه روح پليد انسان زميني را تحت نفوذ خود قرار ميدهد تا بطور واقعي اعمال پليد مورد نظر او را بر عليه شخصي اجرا كند كه در حال تأسيس شرط غرامت ميباشد.
در هر دو حالت، اگر شخص با آغوش باز كارهاي انسان روح پليد را (بعنوان عوارض) تحمل كند، ميتواند براي گناه خود و اجدادش يك شرط غرامت برپا كند. به اين ترتيب، او اجازه مييابد به حوزة بالاتر در عصر تازة مزيت روحي وارد شود. پس كار انسان روح پليد باعث اعمال قضاوت از جانب خدا بر انسان زميني بخاطر گناهانش ميشود. انسانهاي روح پليد هم از طريق كارشان اجازه مييابند با همان مزايايي كه انسانهاي زميني بدست آوردهاند، وارد حوزة عصر جديد مزاياي روحي بشوند.
4. نظرية تناسخ از ديدگاه رستاخيز از طريق ظهور دوباره
خدا براي مشيت بازسازي، در تكميل هدف كلي، افراد زيادي را فراخوانده و به هر كدام سهمي بجا از مجموع مأموريت داده است. در عين حال، هر شخص مأموريت خود را به عدة زيادي از افراد مشابه در حكم جانشين منتقل كرده است، تا پس از دست به دست گشتن مأموريت از طريق افراد بسياري در تاريخ بشر، سرانجام بطور كامل انجام شود.
مشيت بازسازي آغاز شده در سطح فردي پس از گذشتن از سطوح خانوادگي، قومي و جهاني بسوي هدف نهائي بازسازي سرتاسر عالم هستي پيش ميرود. بدينجهت مأموريت يك شخص معين، اگر چه قسمتي از كل است، ابتدا، بعنوان يك مأموريت فردي شروع ميشود، سپس به حوزة مأموريت در سطح خانواده، قوم و سرانجام به مأموريت در سطح جهاني توسعه مييابد. مثالهائي از كتاب مقدس در اين باره: ابراهيم با هر دو مأموريت فردي و خانوادگي، موسي با مأموريت قومي، و عيسي با مأموريت جهاني.
همچنين، انسانهاي روح كه مأموريتشان بر روي زمين را ناتمام رها كردند، بر انسانهاي زميني، كه مأموريتشان شبيه مأموريتي است كه انسانهاي روح در زمان زندگي زميني خود مسئول بودند، نازل شده و براي انجام خواست خدا با آنها همكاري ميكنند. اگر از ديد مأموريت نگاه كنيم، بدن جسمي انسان زميني، بعنوان بدن انسان روح خدمت ميكند. انسان زميني، با قبول همكاري انسان روح، هم مأموريت انسان روح و هم مأموريت خودش را به انجام ميرساند. در اين حالت، انسان زميني "ظهور دوم" انسان روحي است كه با او همكاري ميكند، بدينجهت، او اغلب نام انسان روح را بخود ميگيرد. بنابراين، انسان زميني اغلب بنظر ميرسد كه تناسخ آن انسان روح باشد. مثالي از كتاب مقدس: يحيي تعميد دهنده، در مسير انجام مأموريتش از طريق همكاري ايليا، ميبايست مأموريتي را كه ايليا در طول زندگي خود بر روي زمين ناتمام رها كرده بود، به پايان برساند. عيسي، يحيي تعميد دهنده را "ايليا" ناميد، زيرا بدن جسمي يحيي جانشين بدن ايليا بود.
در آخر زمان، انسانهاي زميني مسئول مأموريت جهاني مشخصي در موقعيتي هستند كه جانشين انسانهاي روحي بشوند كه قبلاً بر روي زمين اين مأموريتها را بعهده داشتند و بايد اين مأموريتها را انجام دهند. بر طبق همين، انسانهاي روح بر انسانهاي زميني منتخب خود نازل شده و در همكاري با آنها مأموريتهاي عقيم مانده در زمان زندگيشان را بر روي زمين به انجام ميرسانند. بدينجهت، انسان زميني، با قبول همكاري انسان روح، ظهور دوم انسان روح است، او همينطور بنظر ميرسد كه تناسخ آن انسان روح باشد. به همين دليل است كه عدة زيادي از مردم در آخر زمان ادعا ميكنند كه عيسي، بودا، كنفوسيوس يا "درخت زيتون" و يا درخت زندگي هستند. عقيدة تناسخ كه با بوديسم تقويت شده است، بدون آگاهي از تئوري "رستاخيز از طريق دومين ظهور"، از يك تفسير ظواهر بيروني شكل گرفته و در افكار مردم جاي گرفته است.
بخش 3
انسانهاي روح براي انجام خواست خدا به چه ترتيبي با انسانهاي زميني همكاري ميكنند؟ وقتي مقدسين زميني از طريق دعا و ديگر فعاليتهاي روحي يك رابطة دوجانبه با انسانهاي روح تشكيل دهند، انسانهاي روح نازل شده و با روح انسانهاي زميني رابطة دوجانبه تشكيل ميدهند كه بر اساس آن، آنها با هم همكاري ميكنند. بدينترتيب، انسانهاي روح بر روي انسانهاي زميني آتش روحي ريخته، به آنها قدرت شفا بخشيدن بيماريها را داده، و به آنها كمك ميكنند تا كارهاي خارقالعاده بسياري انجام دهند. از اينها گذشته، آنها به انسانهاي زميني قدرت ميدهند تا در حالت خلسه حقايق زيادي را در دنياي روح ديده و پيشگوئي كنند، و از نظر روحي به آنها الهام ميدهند. آنها از چنين فعاليتهايي، در جايگاه روحالقدس، با انسانهاي زميني همكاري ميكنند تا خواست خدا را به انجام برسانند.
ب) رستاخيز از طريق دومين ظهور انسانهاي روح مسيحي
(1) رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة رشد
روحهاي متشكل عهد قديم كه در مدت زندگيشان با رعايت قانون بر روي زمين با صداقت به خدا خدمت كردند، همه پس از ظهور ناجي به زمين نازل شده و براي انجام خواست خدا با مقدسين زميني همكاري كردند، و بدينترتيب به حوزة روح زندگي وارد شدند. انسانهاي روح كه بدينترتيب دوباره آمده و با انسانهاي زميني همكاري كردند، ميتوانند مزايايي مشابه با مردم زميني، كسب نموده و با نيل به روح زندگي وارد فردوس شوند. ما اين را "رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة رشد" ميناميم.
بيائيم به مثالهائي از كتاب مقدس نظري بياندازيم. از اين آيه كه ايليا بصورت روح در مقابل عيسي و حواريونش ظاهر شد،[20] واضح است كه ايليا هنوز در دنياي روح است. در عين حال، عيسي يحيي تعميد دهنده را "ايليا" ناميد. عيسي اين را گفت چون ايليا بر يحيي تعميد دهنده نازل شده و با او همكاري نمود تا مأموريت ناتمام ماندة او را بر روي زمين به انجام رسانده، و بدينترتيب، به هدف رستاخيز از طريق دومين ظهور نائل شود. بنابراين، از ديد مأموريت آنها، بدن جسمي يحيي تعميد دهنده جانشين بدن جسمي ايليا شد.
از طرف ديگر انجيل متي[21] اظهار ميدارد كه با مصلوب شدن عيسي قبرها دهان باز كرده و مقدسين زيادي كه در آن آرميده بودند، برخاستند. اين بدان معني نيست كه بدنهاي جسمي آنها، كه در خاك تجزيه شده بودند از جا برخاسته است. اين نكته منحصراً نگارش اين حقيقت است كه انسانهاي روح عهد قديم، كه به صورت روحهاي متشكل در دنياي روح مانده بودند، نازل شده تا با همكاري با مقدسين بر روي زمين كه در موقعيت بهرهگيري از نجات به وسيلة صليب بودند، به مرحلة روح زندگي دست يابند. اگر مقدسين عهد قديم به معني لغوي آن از قبرهاي خود برخاسته بودند، مسلماً به عيسي بعنوان ناجي شهادت ميدادند، در اين صورت آيا مردم به عيسي كه به وسيلة مقدسين برخاسته از قبرهاي خود بعنوان ناجي تصديق و تأئيد شده بود، ايمان نميآوردند؟ آيا فعاليتهاي آنان در كتاب مقدس ثبت نميشد؟ اما ما غير از اين حقيقت كه آنها از قبرهاي خود برخاستند، مطلب ديگري در كتاب مقدس نداريم. از اين نكته ميتوانيم بفهميم كه آنها انسانهاي روح بودند كه فقط در يك فاصلة زماني كوتاه توانستند فقط بوسيلة آنهائي كه چشمهاي روحيشان باز بود، ديده شوند.
در مقايسه با فردوس، كه مردم بازخريد شده از طريق صليب عيسي ميتوانند وارد آن شوند، حوزهاي كه در آن انسانهاي روح عهد قديم زندگي ميكردند، تاريكتر و پر از بدبختي و عذاب بود، به اين علت آنجا را "قبر" ناميدند.
(2) رستاخيز از طريق دومين ظهور در مرحلة كمال
روحهاي دورة عهد جديد كه بر روي زمين به عيسي ايمان داشته و بدينوسيله به فردوس رفتند، قرار است دوباره پس از دومين ظهور ناجي به زمين بيايند. اين روحها، از طريق همكاري با مقدسين زميني در ايمان و خدمت به سرور عهد دوم، آنها را به مرحلة روح الهي ارتقاء داد و بدينترتيب، خودشان هم روحهاي الهي ميشوند. آنها بدين گونه ميتوانند به پادشاهي بهشتيدر دنياي روح وارد شوند همراه با مقدسين زميني كه پس از ترك بدنهاي جسمي خود به آنجا ميروند. اين مشيت رستاخيز "مشيت الهي از طريق دومين ظهور در مرحلة كمال" ناميده ميشود. از ديد مشيت الهي، انسانهاي زميني با انسانهاي روح همكاري كنند، نه اينكه انسانهاي روح با انسانهاي زميني مشاركت داشته باشند.
رساله به عبرانيان[22] ميگويد: "جميع ايشان [مقدسين عهد قديم] با اينكه از ايمان شهادت داده شدند وعده را نيافتند [اجازة ورود به پادشاهي بهشت] زيرا خدا براي ما چيزي نيكوتر مهيا كرده است [پادشاهي بهشت براي انسانهاي زميني] تا آنكه بدون ما [انسانهاي زميني]، آنها [انسانهاي روح] كامل نشوند [ساكنان پادشاهي بهشت]." اين آية كتاب مقدس نشان ميدهد كه بدون همكاري انسانهاي زميني، انسانهاي روح در دنياي روح نميتوانند خودشان را كامل كنند. همينطور، در انجيل متي[23] گفته شده است: "هر آينه به شما [مقدسين زميني] ميگويم آنچه بر زمين ببنديد در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمين گشائيد در آسمان گشوده شده باشد." اين آيه روشن ميكند كه هرچه كه بوسيلة انسانهاي روح بسته شده، از دست نخواهد رفت مگر اينكه مقدسين زميني آن را از دست بدهند. از اينرو انسانهاي روح فقط با نزول بر مقدسين زميني و همكاري با آنها ميتوانند رستاخيز كنند. بدينجهت، همانطور كه در متي[24] ميخوانيم، عيسي كليد پادشاهي بهشت را به پطرس كه نمايندة مقدسين زميني بود داد تا او بتواند دروازة بهشت در روي زمين را بگشايد.
ج) رستاخيز از طريق دومين ظهور انسانهاي روح خارج از فردوس
نخست اجازه دهيد تا حالتي را بررسي كنيم كه در آن انسانهاي روح معتقد به مذاهبي غير از مسيحيت در طي زندگيشان بر روي زمين، ميتوانند از طريق دومين ظهورشان رستاخيز كنند. درست مثل ديگر انسانها، كه براي انجام يك هدف مشترك ابتدا بايد پاية دو جانبه بنا شود، انسانهاي زميني و انسانهاي روح ميبايد براي تكميل هدف مشترك مشيت بازسازي يك پاية دو جانبه بين خود تأسيس كنند. بدينجهت، انسانهاي روح كه براي رستاخيز مراجعت ميكنند، ابتدا انسانهاي زميني هم مذهب خود را بعنوان مفعولهاي مناسب براي كار از طريقشان انتخاب كرده و سپس بر آنها نازل ميشوند. آنها بدين طريق آنها با كمك به آنها در انجام هدف بازسازي از همان مزاياي انسانهاي زميني برخوردار خواهند شد.
دوم، اجازه دهيد تا چگونگي رستاخيز انسانهاي روح خوب را كه در طول زندگيشان بدون ايمان به هيچ مذهبي با وجدان زيستهاند، از طريق ظهور دوباره بررسي كنيم. در ميان انسانهاي سقوط كرده، هيچ انسان مطلقاً خوبي وجود ندارد، چون همه گناه اصيل را به ارث بردهاند. بدينجهت منظور ما از "انسانهاي روح خوب" آنهائي هستند كه در وجودشان نسبت به بدي داراي خوبي بيشتري هستند. اين گونه انسانهاي روح خوب به انسانهاي زميني خوب نازل شده، و با همكاري با آنها در انجام هدف مشيت بازسازي، سرانجام با آنها از مزايائي مشابه بهرهمند ميشوند.
سوم، اجازه دهيد تا در مورد چگونگي رستاخيز انسانهاي روح پليد از طريق دومين ظهور خود بررسي كنيم. در انجيل متي[25] ما در بارة نفرين شدگاني كه محكوم به آتش ابدي آماده شده براي "ابليس و فرشتگانش" ميخوانيم. فرشتگان ابليس، يعني انسانهاي روح پليد كه تحت كنترل شيطان كار ميكنند. موجودات روحي كه معمولاً "اشباح" [جن] ناميده ميشوند، و ذات واقعي آنها ناشناخته است، كسي جز انسانهاي روح پليد نيستند. اين روحهاي پليد هم با نزول بر انسانهاي زميني از مزاياي عصر مورد نظر استفاده ميكنند.
ولي تمام كارهاي انسانهاي روح پليد، به كسب منافع رستاخيز ازطريق دومين ظهور نتيجه نميدهد. كار آنها نخست تأسيس شرط غرامت براي خواست خدا در پاكسازي گناهان انسانهاي زميني از طريق تنبيه ميباشد، قبل از اينكه آنها بتوانند از مزاياي رستاخيز از طريق دومين ظهور بهرهمند شوند. در اين صورت، چطور كار ارواح پليد به اجراي قضاوت از جانب خدا نتيجه ميدهد؟
مثال ديگري را در نظر بگيريم. فرض كنيد كه يك انسان زميني هست كه از طريق مزاياي عصر مشيت بازسازي، مستحق است از حوزة خانوادگي به حوزة قبيلهاي برود. ولي اگر اين شخص يا اجدادش بدهي مشخصي از گناه داشته باشند، او بدون پاكسازي گناه از طريق شرط غرامت مربوط به آن گناه، نميتواند به حوزهاي با مزاياي در سطح قبيله برود. در اين حالت، خدا ميتواند به روح پليد اجازه دهد تا بعنوان تنبيه براي گناه شخص زميني او را عذاب دهد. سپس اگر اين شخص با آغوش باز عذابي را كه بوسيلة انسان روح به او داده شده تحمل كند، با اين ايستادگي بعنوان شرط غرامت ميتواند از حوزة مزيت روحي در سطح خانوادگي فارغالتحصيل شده و به حوزة قبيلهاي برود. در اين حالت، آن انسان روح پليد، در مزاياي اين ارتقاء شريك ميشود. از اين راه، مشيت بازسازي مطابق با مزيت عصر مربوطه، از مزيت روحي در سطح خانوادگي به سطح قبيلهاي ، سطح ملي و سرانجام به سطح جهاني توسعه مييابد. هر وقت يك شخص از يك سطح فارغالتحصيل شده و به سطح ديگري ميرود، شخص مسئول در مشيت الهي ميبايد الزاماً يك شرط غرامت مطابق با بدهي گناهي كه چه خودش و چه اجدادش مرتكب شدهاند، ايجاد كند. دو روش وجود دارد كه با آن انسانهاي روح پليد ميتوانند براي انسانهاي گناهكار زميني شرط غرامت برپا كنند:
اول، روشي است كه در آن انسان زميني براي پاكسازي گناهش يك شرط غرامت تأسيس ميكند، كه در آن انسان روح پليد مستقيماً بر روي انسان زميني، كه روحش تسخير شده، كار ميكند. روش دوم در تأسيس شرط غرامت براي گناه يك انسان زميني اين است كه روح پليد بر يك انسان زميني پليد نزول ميكند، آنگاه روح پليد انسان زميني را تحت نفوذ خود قرار ميدهد تا بطور واقعي اعمال پليد مورد نظر او را بر عليه شخصي اجرا كند كه در حال تأسيس شرط غرامت ميباشد.
در هر دو حالت، اگر شخص با آغوش باز كارهاي انسان روح پليد را (بعنوان عوارض) تحمل كند، ميتواند براي گناه خود و اجدادش يك شرط غرامت برپا كند. به اين ترتيب، او اجازه مييابد به حوزة بالاتر در عصر تازة مزيت روحي وارد شود. پس كار انسان روح پليد باعث اعمال قضاوت از جانب خدا بر انسان زميني بخاطر گناهانش ميشود. انسانهاي روح پليد هم از طريق كارشان اجازه مييابند با همان مزايايي كه انسانهاي زميني بدست آوردهاند، وارد حوزة عصر جديد مزاياي روحي بشوند.
4. نظرية تناسخ از ديدگاه رستاخيز از طريق ظهور دوباره
خدا براي مشيت بازسازي، در تكميل هدف كلي، افراد زيادي را فراخوانده و به هر كدام سهمي بجا از مجموع مأموريت داده است. در عين حال، هر شخص مأموريت خود را به عدة زيادي از افراد مشابه در حكم جانشين منتقل كرده است، تا پس از دست به دست گشتن مأموريت از طريق افراد بسياري در تاريخ بشر، سرانجام بطور كامل انجام شود.
مشيت بازسازي آغاز شده در سطح فردي پس از گذشتن از سطوح خانوادگي، قومي و جهاني بسوي هدف نهائي بازسازي سرتاسر عالم هستي پيش ميرود. بدينجهت مأموريت يك شخص معين، اگر چه قسمتي از كل است، ابتدا، بعنوان يك مأموريت فردي شروع ميشود، سپس به حوزة مأموريت در سطح خانواده، قوم و سرانجام به مأموريت در سطح جهاني توسعه مييابد. مثالهائي از كتاب مقدس در اين باره: ابراهيم با هر دو مأموريت فردي و خانوادگي، موسي با مأموريت قومي، و عيسي با مأموريت جهاني.
همچنين، انسانهاي روح كه مأموريتشان بر روي زمين را ناتمام رها كردند، بر انسانهاي زميني، كه مأموريتشان شبيه مأموريتي است كه انسانهاي روح در زمان زندگي زميني خود مسئول بودند، نازل شده و براي انجام خواست خدا با آنها همكاري ميكنند. اگر از ديد مأموريت نگاه كنيم، بدن جسمي انسان زميني، بعنوان بدن انسان روح خدمت ميكند. انسان زميني، با قبول همكاري انسان روح، هم مأموريت انسان روح و هم مأموريت خودش را به انجام ميرساند. در اين حالت، انسان زميني "ظهور دوم" انسان روحي است كه با او همكاري ميكند، بدينجهت، او اغلب نام انسان روح را بخود ميگيرد. بنابراين، انسان زميني اغلب بنظر ميرسد كه تناسخ آن انسان روح باشد. مثالي از كتاب مقدس: يحيي تعميد دهنده، در مسير انجام مأموريتش از طريق همكاري ايليا، ميبايست مأموريتي را كه ايليا در طول زندگي خود بر روي زمين ناتمام رها كرده بود، به پايان برساند. عيسي، يحيي تعميد دهنده را "ايليا" ناميد، زيرا بدن جسمي يحيي جانشين بدن ايليا بود.
در آخر زمان، انسانهاي زميني مسئول مأموريت جهاني مشخصي در موقعيتي هستند كه جانشين انسانهاي روحي بشوند كه قبلاً بر روي زمين اين مأموريتها را بعهده داشتند و بايد اين مأموريتها را انجام دهند. بر طبق همين، انسانهاي روح بر انسانهاي زميني منتخب خود نازل شده و در همكاري با آنها مأموريتهاي عقيم مانده در زمان زندگيشان را بر روي زمين به انجام ميرسانند. بدينجهت، انسان زميني، با قبول همكاري انسان روح، ظهور دوم انسان روح است، او همينطور بنظر ميرسد كه تناسخ آن انسان روح باشد. به همين دليل است كه عدة زيادي از مردم در آخر زمان ادعا ميكنند كه عيسي، بودا، كنفوسيوس يا "درخت زيتون" و يا درخت زندگي هستند. عقيدة تناسخ كه با بوديسم تقويت شده است، بدون آگاهي از تئوري "رستاخيز از طريق دومين ظهور"، از يك تفسير ظواهر بيروني شكل گرفته و در افكار مردم جاي گرفته است.
بخش 3
اتحاد اديان با رستاخيز از طريق ظهور دوباره
1. اتحاد مسيحيت با رستاخيز از طريق ظهور دوباره
همانطور كه در بخش قبلي اشاره شد، انسانهاي روح در مرحلة روح زندگي، فردوس، بر مقدسين زميني كه لياقت دارند تا با ايمان و خدمت به سرور عهد دوم به حوزة روح الهي دست يابند، نازل ميشوند. آنها سرانجام با همكاري با مقدسين زميني در انجام خواست خدا در مشيت بازسازي با مزيتي مشابه با مقدسين زميني، ميتوانند وارد پادشاهي بهشتي شوند. از اينرو، در زمان دومين ظهور، تمام انسانهاي روح در فردوس بر مقدسين زميني نازل شده و با آنها همكاري خواهند كرد.
زمان ملاقات با توجه به ايمان فردي، حالت طبيعي، و نتايج كار اجدادي در انجام خواست خدا، فرق ميكند. در اين حالت، مقدر شده است كه مقدسين زميني دير يا زود به سرور عهد دوم ملازمت كرده و از طريق همكاري با انسانهاي روح كه از فردوس بر آنها نازل شدهاند، خودشان را براي خواست خدا وقف كنند. بنابراين، مقدر شده است تا مسيحيت اتحاد خود را بواقعيت درآورد.
2. اتحاد تمام اديان ديگر با رستاخيز از طريق دومين ظهور
همانطور كه در "مقصود تاريخ بشري" بحث شد، نميتوانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه تمام اديان كه در واقع يك هدف شناخته شده دارند، به تدريج در حال جذب شدن به قلمرو فرهنگي مسيحيت هستند. بنابراين، مسيحيت يك مذهب تنها براي مسيحيان نيست، بلكه مأموريت انجام هدف نهائي تمام اديان ظهور كرده در گذشته را بعهده دارد. طبعاً، سرور عهد دوم كه بعنوان شخص مركزي مسيحيت ميآيد، نقش بودا را هم كه بودائيان معتقدند دوباره ميآيد ايفا ميكند، همينطور نقش "مرد راستين" را كه پيروان كنفوسيوس در انتظارش هستند، و "چونگ دو ريونگ" (منادي راه حق) كه بسياري از كرهايها انتظار ظهورش را ميكشند، بازي خواهد كرد. بعلاوه، او همينطور نقش شخص مركزي را كه تمامي ديگر اديان و مذاهب منتظرش هستند ايفا خواهد كرد.
به اين دليل، انسانهاي روح، كه در مدت زندگي خود بر روي زمين به اديان ديگري غير از مسيحيت ايمان دارند، هم بايد مثل انسانهاي روح فردوس، دوباره بيايند تا به مزاياي مشابه رستاخيز از طريق ظهور دوباره را نائل شوند، اگر چه ممكن است كه زمان ملاقات آنها با توجه به مقام روحيشان فرق ميكند. در اين حالت، تقدير آنها اين است كه به انسانهاي زميني هم مذهب خود نازل شده، آنها را به سوي سرور عهد دوم هدايت كرده، براي ايمان و خدمت به او در انجام خواست خدا با آنها همكاري نمايند. بنابراين، تمام اديان سرانجام متمركز بر مسيحيت متحد خواهند شد.
3. اتحاد اشخاص بي دين بوسيلة رستاخيز از طريق ظهور دوباره
انسانهاي روح كه در مدت زندگي خود به هيچ مذهبي معتقد نبودند، اما با وجدان زيستهاند، همينطور در زمان معيني دوباره خواهند آمد تا از مزاياي رستاخيز از طريق دومين ظهور بهرهمند شوند. از اين راه، آنها با انسانهاي زميني با وجدان همكاري ميكنند تا سرور عهد دوم را بيابند و به او خدمت نموده و در انجام خواست خدا با او مشاركت داشته باشند. داستان سه مرد عاقل كه از شرق آمده و عيسي[26] را كه خردسال بود پرستيدند، يك مثال بارز در اين مورد است.
هدف نهائي مشيت الهي در بازسازي نجات تمامي بشريت است. بدينجهت، اين قصد و ارادة خدا است كه پس از سپري شدن يك دورة لازم براي پرداخت كامل غرامت، جهنم را از ميان بردارد. اگر جهنم حتي پس از انجام هدف خوبي خدا تا ابد در دنياي آفرينش باقي بماند، باعث ميشود كه نتيجه بگيريم كه ايدهآل آفرينش خدا، مشيت بازسازي، و حتي خود خدا ناقص ميباشد.
در خانوادههاي سقوط كرده كه ناراحتي حتي يكي از فرزندان باعث اندوه قلبي والدين ميشود، اين اندوه در قلب خدا بعنوان والدين بهشتي! چقدر بيشتر خواهد بود. در پطرس دوم[27] ميخوانيم: " خداودن در وعدة خود تأخير نمينمايد چنانكه بعضي تأخير ميپندارند بلكه بر شما تحمل مينمايد چون نميخواهد كه كسي هلاك گردد بلكه همه به توبه گرايند." بر اين اساس، در دنياي ايدهآل كه قرار است مطابق با خواست خدا به واقعيت درآيد، جهنم نميتواند باقي بماند. حتي نيروهاي شيطان تصديق كردند كه عيسي پسر خدا است.[28] وقتي آخر زمان بيايد، حتي روحهاي پليد به انسانهاي زميني با همان سطح نازل شده و با همكاري آنها در انجام خواست خدا شركت خواهند كرد. سرانجام، پس از يك دورة زماني لازم، هدف يكپارچة آفرينش در دسترس خواهد بود.
[1] 52 : 27 متي، 16 :4 تسالونكيان
[2] 60:90
[3] 1 :3
[4] 25 :11 يوحنا
[5] 33 :17 لوقا
[6] 17 : 2
[7] 14 : 3
[8] 23 : 6
[9] 6 :8
[10] 24: 5
[11] 22 :15
[12] 17 : 2 پيدايش
[13] قسمت1، فصل3، بخش5
[14] 43 : 23 لوقا
[15] 7- 1 :2 اعمال
[16] 28 : 1 پيدايش
[17] 23 : 1 يوحنا
[18] 41 : 15 قرنتيان اول
[19] 14 :1 يهودا
[20] 3: 17 متي
[21] متي 52 : 27
[22] 40- 39 :11
[23] 18 : 18 متي
[24] 19 : 16 متي
[25] 41 :25 متي
[26] 16- 1 : 2 متي
[27] 9 : 3 پطرس دوم
[28] 29 : 8 متي