فصل دوم مشيت بازسازي متمركز بر موسي و عيسي

 
كتاب مقدس ميگويد: "براستي كه خداي بزرگ بدون آشكار كردن اسرارش به بندگان خود، پيامبران، هيچ‌كاري نمي‌كند."[1] كتاب مقدس شامل مطالب بيشماري در مورد رازهاي مشيت الهي براي رستگاري است. ولي بشر بدون دانستن اصل مشيت خدا، قادر نيست كه مفهوم عميق و رمزي كلام خدا را در كتاب مقدس بفهمد. حتي گزارش زندگي يك پيامبر در كتاب مقدس فقط تاريخ يك انسان نيست، بلكه در حقيقت بررسي راهي است كه انسان سقوط كرده ميبايست در آن گام بردارد. در اينجا ما چگونگي الگوي مسير مشيت شدة الهي را در زندگي عيسي براي رستگاري بشر كه خدا با واداشتن يعقوب و موسي به رفتن از طريق يك دورة مشيت شده براي بازسازي آشكار كرد را مطالعه مي‌كنيم.
 
بخش 1

الگوي غلبه بر شيطان

 
در مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة اسحق، تمام مسيري كه يعقوب طي كرد الگويي براي دورة موسي و همينطور مسير واقعي زندگي عيسي بود. اين الگو همينطور مسيري براي اسرائيلي‌ها و تمام بشريت تعيين كرد كه براي تحقق هدف مشيت بازسازي مي‌بايست شيطان را از پاي درآورند.
 
1. چرا خدا خط سير زندگي يعقوب و موسي را بعنوان الگويي براي
 مسير زندگي عيسي تعيين كرد؟
هدف مشيت بازسازي بطور نهائي وقتي انجام مي‌شود كه انسان قادر باشد بطور طبيعي از طريق انجام سهم مسئوليت خود شيطان را از پاي درآورده و بر او مسلط شود. عيسي با مأموريت ناجي بعنوان جد كامل بشر ظهور كرد تا در غلبة نهائي بر شيطان پيشگام شود، و به تمام مقدسين پيروي از اين مسير را تعليم دهد.
شيطان كه متابعت نكرد و حتي در مقابل خدا تسليم نشد، به هيچ‌ وجه در مقابل عيسي بعنوان جد بشري متابعت نكرده و تسليم نخواهد شد و به همين ترتيب، در مقابل مقدسين اين احتمال بسيار كمتر است. بنابراين، خدا با قبول مسئوليت در اصل آفرينش براي آفريدن بشر، يك خط سير سمبوليك براي از پاي درآوردن شيطان از طريق الگوي يعقوب تعيين كرد.
موسي با رفتن از طريق خط سير "فرضي" با خط سير يعقوب بعنوان الگو توانست شيطان را از پاي درآورد، چون خدا از طريق يعقوب يك خط سير معين را براي مغلوب كردن شيطان پيش‌بيني كرده بود. عيسي هم همينطور با رفتن از طريق يك خط سير واقعي، با الگوي خط سير موسي توانست شيطان را از پاي درآورد، زيرا موسي در مسيري كه يعقوب قبلاً نشان داده بود، پا گذاشت. تمام مقدسين همينطور با گذشتن از چنين مسيري توانستند شيطان را از پاي درآورند.
وقتي موسي گفت كه خدا پيامبري مثل او را بر خواهد گزيد،[2] منظورش اين بود كه عيسي بر خط سير مشيت بازسازي در كنعان در سطح جهاني و با استفاده از خط سير موسي بعنوان يك الگو قدم خواهد گذاشت. كتاب مقدس مي‌گويد: "پسر هيچ كاري بر طبق خواست خودش نمي‌تواند انجام دهد، بلكه آنچه كه او در پدرش مي‌بيند، انجام مي‌دهد. چون هر چه را كه او انجام مي‌دهد، به همان طريق پسر انجام مي‌دهد."[3] مفهوم كتاب مقدس اين است كه عيسي داشت از همان خط سيري عبور مي‌كرد كه خدا از طريق موسي بر او آشكار كرده بود. بدين‌ترتيب، موسي بعدها يك مدل و نمونه براي اعمال عيسي شد.[4]
 
2. خط سير زندگي موسي و عيسي پس از الگوي زندگي يعقوب
خط سير زندگي يعقوب، او را قادر ساخت تا شيطان را از پاي درآورد. مسير مغلوب كردن شيطان بايد از راهي بر خلاف جهت يا آنچه كه شيطان از آن نفوذ خود را آشكار كرده است، باشد. اكنون خط سير موسي و خط سير عيسي را كه از خط سير يعقوب بعنوان الگو استفاده كردند، مورد بررسي قرار ميدهيم.
 
(1) انسان اصولاً مي‌بايست با خطر انداختن زندگي خود فرمان خدا را در نخوردن ميوه حفظ كند. بشر با شكست در فائق آمدن بر وسوسه‌اي كه بزرگ فرشته در وجود او گذاشت سقوط كرد. يعقوب براي تكميل بازسازي كنعان در سطح خانواده، با بازسازي پايه براي دريافت ناجي، وقتي با خانواده و تمام دارايي خود از هران به كنعان مراجعت كرد در سطح خانوادگي مجبور بود به قيمت زندگيش در جنگ بر عليه شيطان پيروز شود. براي پيروزي در چنين امتحاني، يعقوب با فرشته در عرض رودخانة جابوك جنگيد. با مغلوب كردن فرشته لقب اسرائيل را دريافت كرد.[5] خدا با قرار دادن فرشته در جايگاه شيطان از يعقوب آزمايش به عمل آورد. هدف اين نبود كه يعقوب را به بدبختي بكشاند. منظور خدا اين بود كه با واداشتن او به بنا كردن مقام هابيل با پيروزي خود در جنگ براي بازسازي سلطه بر فرشته، او را در مقام سرور بازسازي در سطح خانواده قرار دهد. دنياي فرشتگان هم مي‌بايست از طريق عمل فرشته در بازي كردن نقش اصلي در آزمايش بازسازي شود.
در مورد موسي، براي اينكه با مراجعت به كنعان به اتفاق اسرائيلي‌ها، سرور بازسازي كنعان در سطح قومي بشود، مي‌بايست در آزمايشي كه در آن خدا سعي در كشتن او داشت، موفق شود.[6] اگر انسان نه از طرف خدا بلكه از طرف شيطان مورد آزمايش قرار ميگرفت، در صورت شكست در دام شيطان سقوط مي‌كرد. بنابراين بايد بدانيم كه بواسطة عشق خدا نسبت به انسان است كه از او در حوزة خودش آزمايش به عمل مي‌آورد. عيسي هم همينطور در 40 روز وسوسه در بيابان، ميبايست به قيمت زندگيش با شيطان بجنگد.[7]
(2) بواسطة نفوذ شيطان بر جسم و روح انسان طبيعت سقوط كرده شكل گرفت و يعقوب مي‌بايست براي رفع آن شرطي تأسيس نمايد. بدين‌ترتيب، او مجبور بود با برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده با گرفتن حق نخست‌زادگي از عيسو در مقابل نان و شوربا كه سمبول جسم و روح بود، مقام هابيل را بازسازي نمايد.[8]
به همين منظور، خدا در خط سير موسي مقدر كرد كه اسرائيلي‌ها در سطح قومي، با تغذيه از گوشت و نان (سلوي و شبنم)[9] كه سمبول جسم و روح است، شرطي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده برپا كنند، و از طريق دادن يك احساس قوي قدرداني و اين آگاهي كه آنها برگزيدگان خدا هستند، انتظار داشت تا آنها از موسي پيروي كنند.
عيسي گفت:
 
"پدران شما در بيابان منا خوردند و مردند…… من به شما مي‌گويم تا موقعيكه از جسم پسر انسان نخوريد و خون او را ننوشيد، در خود حيات نداريد."[10]
 
و اين حاكي از آن است كه عيسي هم در همان خط سير الگوئي بنا شده توسط يعقوب و موسي، قدم گذاشت. اين بدان معني است كه انسانهاي سقوط كرده نمي‌توانند ذات اصيل اعطاء شده در زمان آفرينش را بازسازي نمايند، مگر اينكه پس از تأسيس شرط غرامت در سطح جهاني براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، با ايمان به عيسي و اطاعت از او در مقام يحيي تعميد دهنده، به او خدمت كرده و ياري برسانند.[11]
(3) در نتيجة سقوط بشر، حتي جسم مردة انسان تحت تسلط شيطان قرار گرفت. بدن يعقوب كه با دريافت بركت تقديس شده بود، به مدت 40 روز موميائي شد تا براي جدائي جسمش از شيطان، با پيروزي در جنگ بر عليه او، شرطي تأسيس شود.[12] در مورد موسي هم كه در اين خط سير گام نهاد، در مورد محل جسدش پس از مرگ اختلاف وجود دارد.[13] پس از مرگ عيسي نيز، مسائلي مربوط به جسد او وجود داشت.[14]
(4) بعلت سقوط اولين اجداد بشري، شيطان وقتي كه بشر هنوز در مرحلة رشد بود بر او نفوذ يافت. براي بازسازي از طريق غرامت، خدا مشيت خود را بصورت اعدادي كه نشان دهندة دوره‌ به اين شرح اعمال كرد:[15] يك دورة سه روزة جدائي از شيطان در مسير بازگشت يعقوب از هران به سرزمين كنعان وجود داشت،[16] همينطور يك دورة سه روزه از همين نوع در زمان بازگشت موسي از مصر به كنعان همراه با هدايت بني‌اسرائيل وجود داشت.[17] و يوشع نيز توانست پس از يك دورة سه روزه از رود اردن عبور كند.[18] عيسي نيز در مسير روحي بازسازي كنعان در سطح جهاني، يك دورة سه روزة جدائي از شيطان را در قبر سپري كرد.
براي اينكه بطور افقي از طريق غرامت در نسل يعقوب شرايط عمودي غرامت بوجود آمده در طي دوازده نسل از نوح تا يعقوب در دست شيطان افتاده بود، بازسازي شود، يعقوب مي‌بايست دوازده پسر داشته باشد.[19] به همين سبب موسي دوازده قبيله داشت،[20] و عيسي دوازده حواري داشت.[21]
براي اينكه شرط غرامتي براي جدائي از شيطان، كه در هفت روز دورة آفرينش مداخله كرده بود، برپا شود، خانوادة يعقوب هفتاد عضو داشت.[22] موسي هفتاد شيخ (بزرگ قبيله) داشت،[23] و عيسي هفتاد پيرو داشت،[24] و هر گروه بترتيب نقش اصلي خود را در هر مسيري ايفا مي‌كرد.
(5) چوبدستي نشانة سمبوليكي زدن بيعدالتي، هدايت راه، و حمايت كردن و سمبول ناجي است كه مي‌بايد بيايد.[25] به اين سبب، اين حقيقت كه يعقوب با تكيه بر عصا، كه داراي چنين مفهوم ژرف و عميقي است، از رود اردن عبور كرد و وارد كنعان شد،[26] پيش بيني مي‌كند كه انسان‌هاي سقوط كرده با پيروي از سرمشق ناجي به بيعدالتي ضربه زده و با هدايت از جانب او و تكيه به او، از دنياي گناه‌آلود عبور كرده و وارد دنياي ايده‌آل آفرينش خواهند شد. به اين ترتيب، موسي بني‌اسرائيل را در عبور از درياي سرخ با چوبدستي خود هدايت كرد.[27] در حاليكه عيسي هم همينطور مي‌بايست تمام بشريت را با يك عصاي آهنين، نشان دهندة خودش، در عبور از اين دنياي فلاكت‌بار به سوي دنياي ايده‌آل آفرينش خدا هدايت نمايد.[28]
(6) گناه حوا ريشة تمامي گناهان شد، و وقتي كه قابيل هابيل را كشت، گناهش به ميوه نشست. بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت، مادر و پسر مي‌بايد براي جدائي از شيطان همكاري دوجانبة موثري داشته باشند، زيرا شيطان از طريق يك مادر و يك پسر به بشر نفوذ كرد و به اين ترتيب ميوة گناه را بوجود آورد.
بنابراين، يعقوب پس از دريافت بركت، توانست از شيطان جدا شود، زيرا مادرش با او همكاري مثبت داشت.[29] موسي نيز بدون همكاري مادرش نمي‌توانست در انجام خواست خدا خدمت كند.[30] عيسي نيز از همكاري مادرش برخوردار بود، كسي كه بهمراهي پسرش از دست شاه هرود كه قصد كشتن عيسي را داشت فرار كرد و به مصر مهاجرت نمود.[31]
(7) شخص مركزي مسئول براي انجام خواست خداوند در مشيت الهي براي انجام بازسازي مي‌بايد در مسير بازسازي از حوزه شيطاني به حوزه الهي طي طريق نمايد. به همين منظور، يعقوب در خط سير بازسازي، از هران سرزمين شيطاني به سرزمين متبرك كنعان، قدم گذاشت.[32] موسي در مسير بازسازي از مصر دنياي شيطاني به سرزمين متبرك كنعان قدم گذاشت.[33] عيسي هم همينطور بلافاصله پس از تولدش مجبور شد به مصر مهاجرت كرده و مجدداً بازگردد تا از همين خط سير بگذرد.[34]
(8) هدف نهائي مشيت بازسازي نابودي شيطان است. به همين دليل، يعقوب بت‌ها را در زير درخت كاج دفن كرد.[35] در حاليكه موسي مجسمة گوسالة طلائي را سوزاند و آن را خاكستر كرد و خاكستر آن را روي آب ريخت و بني‌اسرائيل را واداشت تا از آن آب بنوشند.[36] عيسي هم ميبايست با از پا درآوردن شيطان از طريق كلام و قدرت خود دنياي گناه‌آلود را نابود كند.[37]
 
بخش 2

مشيت بازسازي متمركز بر موسي

 
1. ديدگاه عمومي از مشيت بازسازي متمركز بر موسي
مشيت بازسازي متمركز بر موسي قرار بود بر اساس پاية پذيرش ناجي كه قبلاً در مشيت بازسازي متمركز بر ابراهيم تأسيس شده بود، انجام شود. بهرحال، موسي از اصل بازسازي مستثني نبود، و او مجبور بود پس از بازسازي پاية ايمان و پاية واقعيت از طريق غرامت، پاية پذيرش ناجي را تأسيس كند. از آنجائي كه شخص مركزي‌ مسئول مشيت خدا عوض شد، اشخاص تازه نمي‌توانستند بدون انجام سهم مسئوليت خود، خواست خدا را در مشيت بازسازي برآورده نمايند. علاوه بر اين، حدود و وسعت مشيت الهي از سطح خانوادگي به سطح قومي توسعه يافته بود. بهرحال در مشيت بازسازي متمركز بر موسي، همانطور كه در زير نشان داده خواهد شد، شرطهاي غرامت براي برپائي اين پايه در مقايسه با شرطهاي غرامت قبلي در سطح وسيعي تغيير كرد.
 
(1) پاية ايمان
الف. شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان
موسي شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان در خط سير بازگشت بني‌اسرائيل به سرزمين متبرك كنعان پس از 400 سال بردگي در مصر بود كه از شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك ناشي شده بود. قبل از دانستن چگونگي تأسيس پاية ايمان از جانب موسي، بايد بدانيم كه موسي در چه موردي از شخصيت‌هاي ديگر مثل آدم، نوح يا ابراهيم كه براي بازسازي پاية ايمان در مسير مشيت الهي قبل از موسي تلاش داشتند، تفاوت داشت.
اول، بايد بدانيم كه موسي بجاي خدا و جانشين خود خدا بود. بنابراين، خدا به موسي گفت كه او در برابر هارون پيامبر بني‌اسرائيل مثل خدا بود.[38] و دوباره به موسي گفت كه او را در برابر فرعون خدا خواهد ساخت.[39]
دوم، موسي براي عيسي كه قرار بود در آينده بيايد، يك الگو بود. همانطور كه در بالا گفته شد، خدا موسي را در مقابل هارون و فرعون مثل خدا ساخت. بهرحال از آنجائي كه عيسي خدا در جسم (تجسم خدا) است، اين توصيف كه خدا موسي را مثل خود ساخت، به اين مفهوم است كه خدا او را طوري آماده كرد كه در خط سيري قدم بگذارد كه قرار بود تا عيسي بعدها در آن گام بردارد. در اين حالت موسي الگوي عيسي بود، درست مثل يحيي تعميد دهنده كه ميبايست راه عيسي را آماده كند.[40] اكنون چگونگي گام برداشتن موسي را در اين مسير بررسي كنيم.
موسي، بعنوان يكي از بازماندگان يعقوب، كه پاية پذيرش ناجي را تأسيس كرده بودند، نه تنها شخص مركزي بازسازي بود، بلكه كسي بود كه الگوي خط سير يعقوب را طي كرد كه عيسي مي‌بايست در آينده در آن قدم بگذارد. موسي همينطور بر پايه‌اي كه در مسير ورود خانوادة يعقوب به مصر بوسيلة يوسف بنا نهاده شده بود، ايستاده بود.
يوسف يك الگوي ديگر براي عيسي بود. يوسف پسري بود كه از راحيل، همسر يعقوب در حوزة بهشتي، متولد شد و برادر كوچكتر پسران ليه بود. يوسف در مقام هابيل، وقتي كه برادران بزرگترش، در مقام قابيل، توطئه چيدند كه او را بكشند، به زحمت از مرگ رهائي يافت. بهرحال او به بازرگاني فروخته شد و قبل از همه به مصر رفت. در سن سي سالگي نخست وزير كشور مصر گرديد، سپس برادران و والدينش به مصر آمدند و در مقابل او تعظيم (با تسليم) كردند. درست مثل آنچه كه در كودكي در خواب به او آموخته شده بود.[41] بر اساس آن پايه در مشيت الهي، مسير بردگي بني‌اسرائيل در مصر براي جدائي از شيطان آغاز شد. اين خط سير يوسف پيش بيني مي‌كرد كه عيسي بعدها به دنياي شيطاني خواهد آمد و پس از اينكه در سن سي سالگي از طريق رنج و عذاب، شاه شاهان شد، تمام  بشريت، از جمله پدران خود، را تحت استيلاي خود در آورده، آنها را از دنياي شيطاني جدا نموده و به اين ترتيب همه را بسوي حوزة بهشتي بازسازي خواهد كرد. از اينرو، سراسر زندگي يوسف، براي مسير عيسي يك الگو بود.
از طرف ديگر، تولد موسي، رشد و مرگ او الگوئي شد براي آنچه كه عيسي قرار بود از آن بگذرد. موسي در زمان تولد، در اين خطر بود كه بوسيلة فرعون كشته شود. وقتي كه مادرش او را پنهاني بزرگ كرد، به قصر فرعون رفت و با تمام رنج و عذابي كه وجود داشت، به سلامت تربيت شد. به همين نحو، عيسي هم در خطر بود كه بوسيلة شاه هرود كشته شود. پس از اينكه مادرش او را به مصر برده و پنهاني بزرگ كرد، به فرمانروايي شاه هرود برگشت داده شد و حتي در ميان عداوت و مخالفتها در سلامت رشد كرد. بعلاوه، هيچ‌ كس جاي تقريبي جسد موسي را پس از مرگش نمي‌داند.[42] اين همينطور، الگويي بود براي آنچه كه قرار بود بر سر جسم عيسي بيايد.
علاوه بر اين، خط سير موسي براي بازسازي كنعان در سطح قومي،  خط سير جهاني بازسازي بود كه قرار بود بعدها عيسي در آن قدم بگذارد. به خوبي مي‌توانيم از كتاب مقدس بفهميم كه موسي چنين الگوئي براي عيسي بود كه مي‌گويد:
 
"نبي را براي ايشان از ميان بردران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هركسي كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.[43]
 
باز هم در كتاب مقدس[44] مي‌گويد كه عيسي بر طبق ميل خود هيچ كار نخواهد كرد، بلكه فقط آنچه را كه پدر انجام مي‌دهد مي‌بيند. اين نكته همچنين به اين مفهوم است كه خدا قبلاً از طريق موسي آنچه را كه عيسي قرار بود در آينده انجام دهد، نشان داده بود.
 

ب. مفعولهاي شرطي براي بازسازي پاية ايمان

همانطور كه قبلاً بحث شد، موسي در مقامي متفاوت با آنچه كه ديگر اشخاص مركزي كه پاية ايمان را در مسير مشيت خدا قبل از او بازسازي كرده بودند، قرار داشت. بنابراين موسي توانست از طريق غرامت پاية ايمان را صرفاً با بنا كردن 40 روز روزه بر پاية جدائي از شيطان متمركز بر كلام خدا بازسازي كند، حتي بدون تقديم پيشكش سمبوليك آنطور كه هابيل، نوح و ابراهيم انجام دادند.
اول، موسي بر اساس پاية مشيت الهي تكميل شده از طريق پيشكش‌هاي سمبوليك بنا نهاده شده در سه بار پيشكش سمبوليك موفقيت آميز هابيل، نوح و اسحق قرار گرفت.
دوم، پيشكش مفعول شرطي‌ بود كه جايگزين كلام خدا شد، زيرا انسان سقوط كرده قادر نبود تا بطور مستقيم كلام خدا را دريافت كند. در زمان موسي پيشكش سمبوليك براي پاية ايمان غير ضروري شد، زيرا دورة مشيت شده براي پاية بازسازي (عصر قبل از ابراهيم) كه در آن پاية ايمان بعنوان مفعول شرطي برپا مي‌شد، به زمان مشيت خدا براي بازسازي (عهد قديم) كه در آن انسان توانست كلام خدا را مستقيماً دريافت كند، تغيير يافته بود.
سوم، از آنجائيكه مشيت خدا متمركز بر خانوادة آدم بطور مرتب تمديد  شده بود، مي‌بايست شرطهايي تأسيس شود تا از طريق غرامت دوره‌هاي مشيت شده، كه به علت دخالت شيطان به درازا كشيده شده بود، بازسازي شود. نوح براي اينكه از طريق كشتي پاية ايمان را بازسازي نمايد، 40 روز پاية جدائي از شيطان ضرورت پيدا كرد. همينطور ابراهيم در گذراندن 40 روز پاية جدائي از شيطان با بازسازي از طريق غرامت در دورة 400 ساله، مي‌توانست با تقديم قرباني سمبوليك پاية ايمان را بنا كند. بني‌اسرائيل از 400 سال بردگي در مصر رنج بردند تا از طريق غرامت پاية ايمان را كه به خاطر شكست ابراهيم بوسيلة شيطان تسخير شده بود، با بازسازي از طريق پاية 40 روز جدائي از شيطان، بازسازي نمايد.
بدين‌ترتيب، در دورة مشيت شدة بازسازي، قرار بود چنانچه كسي بتواند متمركز بر كلام خدا بجاي پيشكش‌ها بر پاية 40 روز جدائي از شيطان بايستد، پاية ايمان بازسازي شود.
 
(2) پاية واقعيت
در دورة مشيت شده براي پاية بازسازي، خدا مشيت تأسيس پاية واقعيت در سطح خانوادگي را اعمال كرد. بهرحال، در دورة مشيت شده  بازسازي، خدا مشيت خود را در تأسيس پاية واقعيت در سطح قومي انجام داد. در همين حال، موسي كه قرار بود پاية ايمان را در سطح قومي بنا نهد، در مقام عيسي بود، زيرا او جانشين خدا بود.[45] به همين دليل موسي نسبت به قوم اسرائيل در مقام والدين (پدر) بود. موسي همينطور در مقابل عيسي بعنوان پيامبري پيشگام در راه عيسي، در مقام فرزند بود. بنابراين، او همچنين توانست بعنوان شخص مركزي براي تأسيس پاية واقعيت در سطح قومي، در مقام هابيل بايستد.
هابيل توانست مقام خود را براي پيشكش واقعي همزمان با پاية ايمان كه آدم مي‌بايست بنا كند، با موفقيت در تقديم پيشكش، تأسيس كند، زيرا هابيل قرباني‌ها را بجاي آدم در مقام والدين (پدر) تقديم كرد. بر طبق همين اصل، موسي با قرار گرفتن در موقعيت هم والدين و هم فرزند در يك زمان، توانست در مقام فرزند مقام هابيل (را كه قرار بود پيشكش واقعي را تقديم كند) بازسازي نمايد، اگر از طريق غرامت پاية ايمان را در مقام والدين بازسازي كرده بود.
از اينرو، پس از اينكه موسي مقام هابيل را تأسيس كرده بود، اگر بني‌اسرائيل شرط غرامت را در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده برپا كرده بودند، از طريق موسي، از موقعيت هابيل، پاية واقعيت در سطح قومي مي‌توانست بنا نهاده شود.
 
(3) پايه براي پذيرش ناجي
اگر وقتي كه موسي از طريق غرامت، پاية ايمان را در سطح قومي بازسازي كرده بود و بني‌اسرائيل متمركز بر او از طريق غرامت پاية واقعيت را در سطح قومي بازسازي مي‌كردند، اين خود ميتوانست پايه‌اي در سطح قومي براي دريافت ناجي بشود.
اگر بني‌اسرائيل بر اساس آن پايه ناجي را پذيرفته، گناه اصيل را از طريق تولد دوباره پاك كرده و ذات اصيل اعطاء شده در آغاز آفرينش را با وحدت با خدا در قلب و احساس بازسازي مي‌كردند، توانائي اين را بدست مي‌آوردند كه "افراد واقعي كامل شدة" بشوند.
 
2. خط سير بازسازي كنعان در سطح قومي متمركز بر موسي
خط سير بازگشت موسي به كنعان سرزمين موعود خدا، با هدايت قوم بني‌اسرائيل در خروج از مصر دنياي شيطاني، معجزات و نشانها و سپس هدايت آنها در عبور از درياي سرخ و سرگرداني در بيابان، يك پيش‌بيني واقعي از راه عيسي بود. عيسي مي‌رفت تا باغ عدن را به شكل اصيل آفرينش خود طبق وعدة خدا، با هدايت مسيحيان يا اسرائيل دوم به خارج از دنياي گناه‌آلود همراه با معجزات و نشانه‌ها و عبور آنها از دنياي گناه آلود فلاكت‌بار و سرگرداني در صحراي بدون آب زندگي، بازسازي نمايد.
همانطور كه مسير بازسازي كنعان در سطح قومي متمركز بر موسي بخاطر بي‌اعتقادي مردم اسرائيل سه بار تمديد شد، مسير بازسازي كنعان در سطح جهاني متمركز بر عيسي نيز بخاطر بي‌اعتقادي مردم يهود سه بار تمديد شد.
اجازه دهيد از توضيحات پيچيده و جزئيات مقايسه بين خط سير موسي و خط سير عيسي اجتناب ‌كنيم. رابطة آنها در مقايسه اين بخش با بخش بعدي روشن خواهد شد.
 
1) اولين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي
(الف) پاية ايمان
دورة غرامت در سطح قومي كه در نتيجة شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك تعيين شده بود، پس از 400 سال رنج و مشقت قوم اسرائيل با بردگي در مصر تمام شد. سپس موسي براي اينكه شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان بشود، مجبور بود پاية 40 روزة جدائي از شيطان را با پرداخت غرامت دوباره در سطح فردي، 400 دورة غرامت در سطح قومي را بنا كند.
به اين منظور، موسي مجبور شد 40 سال در قصر فرعون، مركز دنياي شيطاني سپري كند تا از طريق غرامت عدد 40 را كه آدم قبل از سقوط مي‌بايست براي پاية ايمان برپا كند، بازسازي نمايد.[46]
موسي به دورة 40 سالة خود در قصر فرعون پايان داد، جائيكه از جانب مادرش، كه بدون آگاهي ديگران بعنوان پرستار استخدام شده بود، تربيت شد. اين تعليمات وجدان قوي او را در برگزيدة خدا بودن قوم اسرائيل ترغيب نمود. با وفاداري تغييرناپذير و فداكاري نسبت به قوم برگزيده،  ترجيح داد بجاي اينكه غرق در خوشي‌هاي گناه آلود و بي دوام قصر فرعون شود، با مردم خدا رنج ببرد و قصر فرعون را ترك كرد.[47]
موسي در برپائي شرط غرامت در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده موفق شد و 40 روز پاية جدائي از شيطان را از طريق غرامت40 سال زندگي در قصر فرعون بنا گذاشت.
 
(ب) پاية واقعيت
همانطور كه در بالا شرح داده شد، موسي آمد تا همزمان با تأسيس پاية ايمان، با برپا كردن شرط غرامت در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، مقام هابيل را بنا كند. بني‌اسرائيل كه در موقعيت قابيل بودند، مي‌بايست از موسي كه بعنوان والدين و فرزند بطور همزمان و در موقعيت هابيل بود، با ايمان متابعت كرده و خود را به او تسليم نمايند. آنها با به ارث بردن خواست خدا از موسي مي‌بايست خوبي را تكثير دهند، آنگاه مي‌توانستند با تأسيس شرط غرامت در سطح قومي براي رفع طبيعت سقوط كرده، با پرداخت غرامت پاية واقعيت را در سطح قومي بازسازي نمايند. دوره‌اي كه بني‌اسرائيل با پيروي از موسي مصر را ترك گفته و به كنعان بازگشت، همينطور دوره‌اي براي تأسيس پاية واقعيت شد.
با عمل كشتن يك مصري توسط موسي، خدا "مشيت براي شروع" را آغاز نمود. موسي با ديدن برادران و خواهران خود كه بطور ناهنجاري مورد رنج و آزار مصريان قرار مي‌گرفتند، نتوانست از حرارت عشق خود نسبت به آنها جلوگيري كند و مرد مصري را به قتل رساند.[48] در حقيقت، اين تجلي احساس قلبي رنج و اندوه خدا در هنگام ديدن بدبختي مردم خود بود.[49] اينكه بني‌اسرائيل متمركز بر رهبري چون موسي با هم متحد شدند يا نه، سؤالي بود كه جواب آن پس از مشخص شدن اينكه آيا آنها توانستند دورة بازسازي بسوي كنعان را تحت رهبري موسي در بيابان، با موفقيت شروع كنند يا نه، روشن خواهد شد.
دليل اينكه چرا موسي كه بوسيلة خدا برگزيده شده بود، مي‌بايست مرد مصري را بكشد، اين بود كه از طريق عمل بزرگ فرشته كه باعث سقوط اولين اجداد بشري شد، و با قتل هابيل توسط قابيل، شيطان در مقام پسر بزرگتر تاريخ گناه‌آلود بشري را شروع كرد، بدين‌جهت، تا زمانيكه حوزة بهشتي نتواند با ضربه زدن به حوزة شيطاني از مقام فرزند بزرگتر، شرطي را براي بازسازي از طريق غرامت برپا كند، نخواهد توانست مسير بازسازي به كنعان را آغاز نمايد. 
همينطور قرار بود موسي وابستگي خود را با قصر فرعون قطع كند و در موقعيتي قرار گيرد كه ديگر نتواند به آنجا بازگردد. در حاليكه در همين زمان مي‌بايست كاري كند كه با نشان دادن وطن‌پرستي خود به بني‌اسرائيل، اعتماد آنها را نسبت به خود جلب نمايد. به همين دليل بود كه خدا به همة نخست‌زادگان و احشام مردم مصر در دومين خط سير بازسازي كنعان ضربه زد.
اگر بني‌اسرائيل بدنبال مشاهدة چنين حركتي از طرف موسي، با احساس قلبي مشابه با احساس خدا عميقاً تحت تأثير قرار گرفته و به او احترام گذاشته، اعتماد كرده، خدمت نموده و با شوق بيشتري از او پيروي مي‌كردند، مي‌توانستند متمركز بر موسي كه مثل خدا آنها را هدايت مي‌كرد، بدون نياز به عبور از درياي سرخ و سرگرداني در بيابان سينا، بطور مستقيم از سرزمين فلسطين به سرزمين متبرك كنعان وارد شوند. آنگاه آنها مي‌توانستند پاية واقعيت را در آنجا تأسيس كنند. دوباره اين سفر 21 روز در مسير مستقيم فلسطين به كنعان، مي‌توانست يك دوره براي بازسازي مسير 21 سالة يعقوب در هران باشد. در كتاب مقدس ثبت شده است:
 
"و واقع شد كه چون فرعون قوم را رها كرده بود خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان رهبري نكرد هر چند آن نزديكتر بود زيرا خدا گفت مبادا كه چون قوم جنگ ببينند پشيمان شوند و به مصر برگردند."[50]
 
از اين رو مي‌فهميم كه خدا مقدر كرده بود كه مردم اسرائيل در اولين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي از راه مستقيم فلسطين وارد كنعان بشوند، اما در نتيجة بي‌اعتقادي مردم به موسي اين مسير پيش از اينكه حتي شروع شود، لغو شد. در زمان دومين مسير بازسازي به سوي كنعان در سطح قومي، خدا آنها را در عبور از درياي سرخ و بيابان هدايت كرد و به آنها هشدار داد كه مبادا در راه بازسازي بسوي كنعان بخاطر بي‌اعتقادي به مصر مراجعت كنند.
 
(پ) ناكامي در اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي
اگر بني‌اسرائيل كه در موقعيت قابيل بودند، با اطاعت و ايمان نسبت به موسي كه در مقام هابيل بود وارد سرزمين كنعان مي‌شدند، مي‌توانستند شرط غرامتي در سطح ملي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده تأسيس نموده و سپس پاية واقعيت را بنا كنند. ولي وقتي ديدند كه موسي مرد مصري را كشت، آن را سؤتعبير كرده و حقيقت را وارونه جلوه دادند. فرعون با شنيدن اين خبر تصميم گرفت موسي را بكشد.[51] آنگاه موسي مجبور شد كه از دست فرعون فرار كند و بني‌اسرائيل را ترك كرده و به صحراي ميديان پناه ببرد. طبعاً پاية واقعيت تأسيس نشد و مسير بازسازي اسرائيلي‌ها بسوي كنعان، متمركز بر موسي براي دومين بار و پس از آن براي سومين بار تمديد شد.
 
2) دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي
الف. پاية ايمان
بعلت شكست در اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، در نتيجة بي‌اعتقادي مردم بني‌اسرائيل، 40 سال دورة موسي در قصر فرعون، بعنوان پاية ايمان كه خودش آنها را تأسيس كرده بود، بوسيلة شيطان تسخير شد. بنابراين، براي اينكه موسي دومين مسير بازسازي بسوي كنعان را در سطح قومي شروع كند، مجبور بود تا دوباره براي 40 سال زندگي‌اش در قصر فرعون كه با دخالت شيطان از دست رفته بود، از طريق غرامت دورة بازسازي را تأسيس نموده و سپس ميبايست پاية ايمان را بازسازي ميكرد. هدف از دورة 40 سالة موسي در بيابان ميديان، بدنبال  فرار از دست فرعون، در اينجا نهفته است. در طي اين دورة 40 ساله، ملت اسرائيل هم در نتيجة بي‌اعتقادي به موسي زندگي فلاكت باري را گذراندند.
موسي دوباره از طريق 40 سال زندگي در صحراي ميديان، پاية 40 روزه براي جدائي از شيطان را بنا نهاد، و به اين ترتيب، توانست پاية ايمان را براي دومين بار در خط سير بازسازي كنعان در سطح خانوادگي بازسازي كند. از اينرو، خدا بر موسي ظاهر گشت و گفت:
 
" هر آينه مصيبت قوم خود را كه در مصرند ديدم و استغاثة ايشان را از دست سركاران ايشان شنيدم زيرا غم‌هاي ايشان را ميدانم و نزول كردم تا ايشان را از دست مصريان خلاصي دهم و ايشان را از آن زمين به زمين نيكو و وسيع برآورم و به زميني كه به شير و شهد جاري است به مكان كنعانيان اينك استقاثة بني‌اسرائيل نزد من رسيده است و ظلمي را نيز كه مصريان برايشان مي‌كنند ديده‌ام پس اكنون بيا تا تو را نزد فرعون بفرستم و قوم من بني‌اسرائيل را از مصر بيرون آوري  ."[52]
 

ب. پاية واقعيت

40 سال زندگي موسي در صحراي ميديان دوباره دورة 40 روز جدائي از شيطان را بنا نهاده و پاية ايمان را بازسازي كرد. در همين زمان، او مقام هابيل را در برپا كردن شرط غرامت در سطح قومي براي رفع طبيعت سقوط كرده تاْسيس كرد. از اينرو بسان اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، بني‌اسرائيل، در مقام قابيل، مي‌بايست صد در صد به موسي، در مقام هابيل، اعتماد داشته و از او متابعت كنند. آنگاه آنها مي‌توانستند به سرزمين كنعان، كه بنا به گفتة خدا در آن شير و عسل روان است وارد شوند، و در آنجا سرانجام مي‌توانستند براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده شرط غرامتي را در سطح قومي برقرار كنند و سپس مي‌توانستند پاية واقعيت را بنا كنند.
به همان منظور مشابه در زمانيكه موسي مرد مصري را كشت، در شروع دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، خدا با دادن قدرت سه‌ معجزة بزرگ و ده فاجعه، به او اجازه داد تا مصريان را بزند، و از اين طريق خدا مشيت خود را آغاز نمود.
دليل اينكه موسي مجبور بود آنهائي را كه در حوزة شيطان بودند بزند، همانطور كه قبلاً اشاره شد از اين قرار است: اول، از طريق غرامت، مقام پسر بزرگ را كه بوسيلة شيطان تسخير شده بود بازسازي كند، دوم،  بني‌اسرائيل وابستگي‌هاي خود را با مصر قطع كنند، و سوم، بني‌اسرائيل بدانند كه موسي از طرف خدا فرستاده شده است.[53] باز هم دليل ديگري وجود داشت كه به موسي توانائي دهد تا مرد مصري را بكشد، و آن دليل اين بود كه عليرغم اين حقيقت كه بني‌اسرائيل مي‌بايد 400 سال دورة غرامت را با بردگي در مصر، بعلت ناكامي ابراهيم در تقديم پيشكش سمبوليك، بنا به گفتة خدا به اتمام برسانند، مدت سي سال بيشتر رنج برده بودند،[54] با شنيدن صداي رقت بار آنها، خدا بر آنها ترحم كرد.[55]
سه معجزه بزرگ در مسير مشيت بازسازي حاكي از چه چيزي است؟
اولين معجزة اساس فرمان[56] اين بود كه با دستور موسي، هارون عصاي خود را پيش پاي فرعون بياندازد و عصا به مار تبديل شود. فرعون با ديدن اين صحنه، جادوگران خود را فرا خواند و فرمان داد كه عصاهايشان را بر زمين بياندازند و عصاهاي آنها نيز به مار تبديل شد كه بهر حال مار هارون مارهاي ديگر را بلعيد.[57]
اين معجزه چه چيز را پيش‌بيني مي‌كرد؟ اين معجزه بطور سمبوليكي نشان داد كه عيسي بعنوان نجات دهندة مردم خواهد آمد و دنياي شيطاني را نابود خواهد كرد. چوب دستي كه در مقابل موسي، در مقام خدا[58]، معجزه را انجام داد، سمبول عيسي بود كه در آينده با حق و اختيار خود چنين معجزه‌اي را در مقابل خدا اجراء خواهد كرد. در عين‌ حال، چوبدستي داراي مأموريت حمايت كننده، محافظ، و يك رهبر صالح است كه هميشه گمراهان را مي‌زند، همينطور سمبول عيسي از جنبة مأموريت اوست، زيرا نشان داد كه عيسي در آينده در مقابل تمام بشريت با چنين مأموريتي خواهد آمد.
بعلاوه، اين حقيقت كه چوبدستي سمبول عيسي به مار تبديل شد، به ما نشان مي‌دهد كه عيسي مي‌بايست نقش يك مار را ايفا كند. به همين دليل، عيسي خود را به مار تشبيه كرده مي‌گويد: "همانطور كه موسي مار را در بيابان بلند كرد، همانطور پسر انسان بايد بلند شود"[59] باز هم عيسي به حواريون خود گفت: "مثل يك مار عاقل باشيد."[60] با اين حرف منظورش اين بود كه از آنجائي كه اولين اجداد بشري در ابتدا با وسوسة يك مار پليد، سقوط كردند، عيسي براي اينكه مار پليد را از طريق غرامت بازسازي كند، مي‌بايست بعنوان يك مار خوب عاقل بيايد و مي‌بايست بعنوان نمايندة خدا بشر پليد را وسوسه كرده و او را بسوي خوبي هدايت كند. بنابراين، حواريون او هم مي‌بايست از طريق عيسي كه از نفس يك مار خوب آمده بود، متابعت كرده و به اين ترتيب، بشر پليد را بسوي خوبي ارشاد نمايد. از طرف ديگر اين حقيقت كه مار موسي مار جادوگران را بلعيد، بطور سمبوليك به ما نشان مي‌دهد كه عيسي بعنوان مار بهشتي مي‌آيد تا مار شيطاني را بلعيده و نابود كند.
دومين معجزه، اين بود كه بر اساس فرمان خدا، موسي دستش را زير بغل خود گذاشت و به جذامي تبديل شد، اما بر اساس دومين فرمان خدا دوباره دست خود را در بغلش گذاشت و دوباره شفا يافت.[61] اين معجزه نشان مي‌دهد كه عيسي در آينده بعنوان دومين آدم و روح‌القدس بعنوان الوهيت دومين حوا خواهد آمد،[62] تا كار آزاد سازي را انجام دهند. وقتي بار اول دستش زير بغلش قرار گرفت و به جذامي تبديل شد، بدين معني بود كه بزرگ فرشته ابتدا حوا را در آغوش گرفت و با اين عمل انسان به موقعيتي سقوط كرد كه قادر به رستگاري نبود. دوباره، اين حقيقت كه وقتي براي بار دوم، دست خود را به زير بغلش برد، نشان داد كه عيسي بعنوان روح پدر بشريت خواهد آمد و روح‌القدس را، بعنوان روح مادرانة بشريت، بازسازي خواهد كرد،[63] آنگاه بسان مرغ كه جوجه‌هايش را زير بالهاي خود گرد هم مي‌آورد،[64] او با گردآوردن تمامي بشريت در آغوش خود و دادن تولد دوباره، بطور كامل تمامي انسانها بازسازي خواهد كرد.
سومين معجزه اين بود كه موسي مقداري آب از رود نيل گرفت، آنرا بر روي زمين خشك ريخت، كه تبديل به خون شد.[65] اين بطور سمبوليك نشان مي‌داد كه يك چيز بي‌روح مثل آب بصورت چيزي مثل خون كه زندگي دارد، بازسازي خواهد شد. آب تنها به مفهوم مردم دنيا است كه زندگي خود را بواسطة سقوط از دست دادند.[66] اين علامت به ما نشان داد كه عيسي و روح‌القدس در آينده خواهند آمد و انسان سقوط كرده را از حالت محرومي از زندگي به فرزندان زندگي بازسازي خواهند كرد.
خدا اين سه قدرت را تجلي داد تا تأسيس شرط غرامت سمبوليكي در آينده، به عيسي و روح القدس توانائي دهد كه در مقابل بني‌اسرائيل بعنوان والدين راستين بشريت ظهور كرده تا تمام بشريت را بعنوان فرزندان خود بازسازي كنند و سپس چهار پاية اساسي تصاحب شده توسط شيطان را بازسازي نمايند.
وقتي موسي از خدا خواست تا به او كسي بدهد كه برايش صحبت كند، (چون او سخنور نبود) خدا برادرش هارون را به او داد.[67] آنگاه خواهرش، ميريام، نبيه، را به او داد تا به او كمك كند. اين به ما نشان مي‌دهد كه در آينده، عيسي و روح‌القدس، بعنوان كلام در واقعيت، خواهند آمد و بشري را كه در نتيجة سقوط از كلام حقيقت محروم شده بود، به واقعيت (تجسم) كلام حقيقت بازسازي كند. بنابراين، هارون و ميريام از خواست موسي، كه در مسير بازسازي در كنعان در مقام خدا بود، تجليل كردند و مأموريت خود را در هدايت مردم بجاي موسي انجام دادند. اين موضوع كنايه‌ وار (در تصوير) نشان مي‌دهد كه در آينده، عيسي و روح القدس از خواست خدا در مسير خدا در مسير بازسازي بسوي كنعان تجليل كرده و بجاي خدا، مأموريت آزادي سازي و رستگاري را به انجام خواهند رسانيد.
وقتي موسي با فرمان خدا بسوي بارگاه فرعون ميرفت، يهوه (خدا) بر سر راهش آشكار شده و در صدد كشتن او بر آمد. در آن موقع، زندگي موسي بخاطر ختنه شدن پسرش توسط همسرش صفورا، به او بخشيده شد.[68] با غلبة موسي بر امتحاني كه از طريق ختنه انجام داد، خانواده‌اش زنده مانده و در نتيجه بني‌اسرائيل توانستند از مصر خارج شوند. اين همينطور نشان داد كه حتي وقتي عيسي در آينده بيايد، در صورتيكه بني‌اسرائيل از جريان عمل ختنه شدن عبور نكنند، مشيت رستگاري بر آورده نخواهد شد.
اكنون اجازه دهيد تا اهميت ختنه را بررسي كنيم. اولين اجداد بشري بعلت رابطة خوني با شيطان، خون گناه را از طريق خون ختنه‌ گاه خود دريافت كردند. از اين‌جهت، براي اينكه انسان سقوط كرده بعنوان فرزند خدا بازسازي شود، بعنوان شرطي براي پاك كردن خون گناه با ريختن خون از ختنه‌ گاه كه سمبول خون مرگ بود، در حكم شرط غرامت، شروع به ختنه كردن خودشان كردند. مفهوم اساسي ختنه از اين قرار است، اولاً، نشانة ريختن خون گناه، ثانياً، نشانة بازسازي سلطة مذكر و ثالثاً، نشانة وعده براي بازسازي مقام فرزندان با ذات اصيل مي‌باشد. سه نوع ختنه وجود دارد: ختنة روحي،[69] ختنة جسم[70] و ختنة مخلوقات.[71]
سپس خدا بني‌اسرائيل را، با نشانه‌هاي ده مصيبت از طريق موسي، از سرزمين مصر نجات داد.[72] اين همينطور نشان داد كه در آينده عيسي خواهد آمد و مردم برگزيدة خدا را از طريق معجزات و نشانه‌ها نجات خواهد داد. وقتي كه يعقوب در مدت 21 سال از مزدوري در هران مزدوري رنج برد، لبان بدون اينكه به او دستمزدي بدهد، او را ده بار فريب داد.[73] در نتيجه، در مسير موسي، كه قرار بود از طريق مسير الگوئي يعقوب طي طريق نمايد، مي‌بينيم كه فرعون نه تنها بني‌اسرائيل را تحت بردگي طاقت فرسا قرار داد، بلكه با عدم انجام قول خود در مورد آزاديشان، ده بار آنها را فريب داد. بنابراين، خدا بعنوان يك شرط غرامت، توانست با آزردن فرعون از طريق ده فاجعه، او را بزند. اكنون در مورد اينكه ده فاجعه حاكي از چه چيزهائي هستند، بررسي مي‌كنيم.
سه روز تاريكي در مصر به وقوع پيوست، در حيني كه سه روز روشنائي در طرف اسرائيل حادث شد، اين موضوع نشان مي‌دهد كه در آينده وقتي عيسي بيايد، در حوزة شيطان تاريكي خواهد بود، در حاليكه در حوزة بهشتي روشنائي خواهد بود. ديگر اينكه، خدا تمام نخست‌زادگان مصري از جمله نخست‌زادگان چهار پايان آنها را زد، اما بني‌اسرائيل مي‌توانستند با ماليدن خون بره بر درگاه منزل خود، از فاجعه در امان باشند. اين بخاطر آن بود كه به دومين پسر، در مقام هابيل، توانائي اين را بدهد كه با زدن نخست زاده از جانب خدا مقام نخست‌زادگي خود را بازسازي نمايد، زيرا تمام نخست‌زادگان، در حوزة شيطاني در مقام قابيل بودند. اين فاجعه همينطور نشان مي‌داد كه وقتي عيسي بيايد، مقام اصيل نخست زادگي را بازسازي خواهد كرد، بطوريكه حوزة شيطاني را كه در مشيت الهي پيش‌قدم شده بود، نابود كرده و رستگاري حوزة بهشتي را بواسطة رهائي از طريق خون خودش به ارمغان بياورد. موسي همينطور دارايي فراواني از مصر گرفت،[74] و اين همينطور پيش‌بيني مي‌كرد كه عيسي كه بعداً خواهد آمد، همه چيز را بازسازي خواهد كرد.
هر زمان خدا فاجعه‌اي نشان مي‌داد، قلب فرعون را سخت مي‌كرد.[75] اولين دليل اين بود كه با متجلي كردن قدرتش در مقابل فرعون و اسرائيلي‌ها، به مردم نشان دهد كه خدا، خداي بني‌اسرائيل است.[76] دومين دليل اين بود كه فرعون را وادار كند كه پيوستگي خود را از بني‌اسرائيل حتي پس از اينكه مصر را ترك كردند، قطع كند. خدا همينطور مقدر كرد كه فرعون پس از سعي بسيار در حفظ آنها، به عجز خود در متوقف كردن آنها واقف شده و به اين ترتيب بالاخره اجازه داد كه بروند. سومين دليل اين بود كه با بوجود آوردن احساس دشمني نسبت فرعون، در بني‌اسرائيل به آنها كمك كند تا دلبستگي خود را از مصر قطع كنند.
در اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، وقتي موسي مردي مصري را كشت، خدا "مشيت براي شروع" را اعمال كرد، ولي مردم به موسي اعتماد نكردند و اين مسير حتي قبل از اينكه شروع شود با ناكامي خاتمه يافت. اما ملت اسرائيل، در دورة دوم با ديدن سه معجزه و ده فاجعه كه خدا بعنوان "مشيت براي شروع" نشان داد، باور كردند كه موسي رهبر راستين آنها است كه از طرف خدا فرستاده شده است. بني‌اسرائيل با اعتماد و متابعت از موسي، كه مقام هابيل را بر اساس پاية ايمان در سطح قومي بنا نهاده بود، توانائي شروع دومين مسير بازسازي بسوي كنعان را در سطح قومي بدست آوردند.
اين حقيقت محض كه بني‌اسرائيل از موسي متابعت كرده و موقتاً خود را به او تسليم نمودند، نمي‌توانست تأسيس شرط غرامت را براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده ممكن سازد. از آنجائي كه مسير مشيت الهي براي تأسيس شرط غرامت در از بين بردن طبيعت سقوط كرده، توسط شيطان تسخير شده و دورة طولاني مشيت الهي در دستهاي او افتاده بود، بني‌اسرائيل مي‌بايست از طريق غرامت يك دورة برابر و يكسان را در سطح قومي بازسازي نمايد. بنابراين، بني‌اسرائيل كه در مقابل موسي در موقعيت قابيل بودند، هرگز نمي‌توانستند شرط غرامتي در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده برپا كنند، مگر اينكه به موسي ايمان آورده و در تمام طول مسافرتشان در بيابان با اطاعت محض از او پيروي كنند. از اينرو، قرار نبود تا قبل از اينكه بني‌اسرائيل با متابعت از موسي در طول مسيرشان از بيابان عبور كنند، پاية واقعيت در سطح قومي به واقعيت درآيد.
بدينسان، "مشيت براي شروع" در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان با شكوه بيشتري نسبت به اولين مسير، به انجام رسيد. اما بعلت بي‌اعتقادي آنها، شرط غرامتي را كه بني‌اسرائيل مي‌بايست در دومين مسير برپا كند، بمراتب سنگين‌تر بود. در اولين مسير، آنها مستقيماً از طريق سرزمين فلسطين طي 21 روز، عدد نشان دهندة دورة يعقوب در هران، مي‌بايست بسوي سرزمين متبرك كنعان هدايت شوند. اما در دومين مسير، همانطور كه به روشني در كتاب مقدس توصيف شده است،[77] خدا نگران بود از اينكه مبادا مردم در طي سفر از طريق سرزمين فلسطين، با ترس از جنگ احتمالي به مصر برگشته و به اين ترتيب دوباره آنچنان كه در مسير اول اتفاق افتاد، به بي‌‌اعتقادي دچار مي‌شدند. به همين سبب، خدا آنها را در اين راه هدايت نكرد، بلكه آنها را واداشت تا فقط با عبور از درياي سرخ و طي طريق در بيابان، و بدينسان صرف كردن 21 ماه، به كنعان وارد شوند.
بني‌اسرائيل اينچنين متمركز بر موسي، مسير21 ماهة خود را از طريق بيابان آغاز كردند. اكنون اجازه دهيد تا به بررسي اين نكته بپردازيم كه چطور چنين چيزي، همانطور كه قبلاً مطرح شد، مي‌توانست الگوي مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني متمركز بر عيسي شود، كه قرار بود بعداً بيايد.
وقتي فرعون در برابر موسي تسليم شد، قبول كرد كه بني‌اسرائيل در آنجا قرباني‌ها را تقديم كنند، موسي با مطرح كردن مطالب زير براي سه روز ماندن در آنجا اجازه گرفت و فرعون را فريب داد:
 
"اين شايسته نخواهد بود، زيرا ما براي پروردگار خود يهوه پيشكش‌هائي را كه براي مصريان مكروه است، قرباني خواهيم كرد. اگر ما پيشكش‌هاي خود را پيش روي مصريان قرباني كنيم، آيا آنها ما را سنگسار نخواهند كرد؟ ما بايد سه روز در بيابان مسافرت كنيم و براي خداي خود يهوه، آنطور كه فرمان داد قرباني كنيم."[78]
 
به اين ترتيب، موسي بني‌اسرائيل را به بيرون از مصر هدايت كرد.
بدرستي اين دورة سه روزه دوره‌اي بود كه ابراهيم قبل از تقديم پيشكش سمبوليك اسحق براي جدائي از شيطان احتياج داشت. پس از آن، براي هر آغاز كنندة هر يك از انواع مسيرهاي مشيت شدة الهي، دورة غرامت براي جدائي‌ از شيطان ضروري شد. حتي وقتي يعقوب در حال شروع دوره‌اش براي بازسازي كنعان، با فريب دادن لبان و داشتن يك دورة سه روزة جدائي از شيطان هران را ترك گفت.[79] به همين صورت، موسي هم قبل از شروع مسير بازسازي بسوي كنعان، ميبايست با فريب فرعون يك دورة سه روزة جدائي از شيطان داشته و از اين راه آزادي عمل بدست آورد. اين همچنين به ما نشان داد كه عيسي هم مي‌بايست قبل از اينكه بتواند مشيت الهي روحي براي بازسازي را شروع كند، دوره‌اي سه روزه براي رستاخيز و جدائي از شيطان داشته باشد. بدين‌ترتيب، ششصد هزار نفر از بني‌اسرائيل كه بيشتر‌شان جوان بودند، در پانزدهم ماه ژانويه، رامسس را ترك كردند.[80]
پس از اينكه بني‌اسرائيل با گذاشتن دورة سه روزة قابل قبول به ساكوت رسيدند، خدا به آنها توفيق داد و بوسيلة ستوني از ابر در روز و ستوني از آتش در شب آنها را هدايت كرد.[81] ستون ابر در روز (مثبت) كه بني‌اسرائيل را در خط سير موسي هدايت كرد، نشان دهندة عيسي بود كه بعداً خواهد آمد و بني‌اسرائيل را از طريق مسير بازسازي در سطح جهاني به كنعان هدايت خواهد كرد. ستون آتش و روشنائي در شب (منفي) سمبول روح‌القدس بود كه قرار بود تا آنها را بعنوان يك روح مؤنث هدايت نمايد.
موسي بر طبق فرمان خدا، درياي سرخ را با چوبدستي خود به دو قسمت شكافت و بسان خشكي از آن عبور كرد. اما ارابه‌هاي تعقيب كنندة مصري همه در آب غرق شدند.[82] همانطور كه قبلاً بحث شد، وقتي موسي به بارگاه فرعون مي‌رفت، سمبول خدا بود[83] و چوبدستي در دست موسي، سمبول عيسي بود كه قرار بود قدرت خدا را متجلي كند. بنابراين، اين علامت نشان مي‌دهد كه بعداً وقتي عيسي بيايد، شيطان هم در تعقيب معتقدين به عيسي، كه از طريق مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني از او پيروي مي‌كردند، مي‌آيد. اما عيسي با ظهورش همراه با مأموريت عصا به درياي تلخ دنيا كه در مقابل مردم قرار دارد با عصاي آهنين ضربه خواهد زد.[84] آنگاه درياي تلخ دنيا براي مقدسين، مسيري هموار خواهد شد و شيطان، در تعقيب مردم، محو خواهد شد. همانطور كه قبلاً در فصل آخر زمان، در قسمت اول بحث شد، عصاي آهنين به مفهوم كلام خدا بود. بعد در آيات كتاب مقدس اين دنياي گناه‌آلود به آب تشبيه شده است.[85] از اين معني، مي‌توانيم اين دنيا را "درياي تلخ" بناميم.
مردم اسرائيل از درياي سرخ عبور كرده و در پانزدهم ماه دوم پس از رخت بربستن از مصر به بيابان گناه وارد شدند.[86] خدا با نان و گوشت به آنها غذا داد تا به سرزمين موعود رسيدند.[87] اين نشان مي‌دهد كه عيسي بعداً خواهد آمد و تمام بشريت را در مسير بازسازي در كنعان در سطح جهاني با جسم خود (نان) و خونش (گوشت) كه عناصر زندگي براي انسانها هستند تغذيه خواهد كرد. بدين‌جهت كتاب مقدس مي‌گويد:
 
"پدران شما در بيابان منا خوردند و مردند، ... من نان زنده هستم كه از بهشت به زمين نازل شد، اگر كسي از اين نان بخورد، براي ابد زندگي خواهد كرد ... در صورتيكه از گوشت بدن پسر انسان نخوريد و از خونش ننوشيد، هيچ زندگي در خودتان نداريد."[88]
 
وقتي مردم اسرائيل بيابان گناه را ترك گفته و در رفيديم مسكن گزيدند، خدا به موسي فرمان داد تا به صخره در حورب ضربه بزند تا آب براي نوشيدن مردم از آن بيرون بزند.[89] كتاب مقدس همينطور مي‌گويد: "صخره سمبول مسيح بود."[90] بنابراين، اين به ما نشان داد كه عيسي خواهد آمد و مردم را با چشمة آب زندگي زنده خواهد كرد.[91] دو لوحة سنگي كه موسي مدتي بعد در كوه سينا دريافت كرد، سمبول روح‌القدس و عيسي بود. بعلاوه، صخره بعنوان ريشة لوحة سنگي، همينطور سمبول خدا بود. چون موسي با ضربه به صخره، بعنوان ريشة لوحة سنگي، به مردم اسرائيل آب داد تا آنها زنده بمانند، بر اين اساس توانست لوحة سنگي را دريافت كرده و تابوت عهد و خيمه را بسازد.
يوشع با عماليق در رفيديم جنگيد و هر وقت موسي دست خود را بلند مي‌كرد اسرائيل غالب مي‌شد و هر وقت دستش را پائين مي‌آورد عماليق غالب مي‌شد. بنابراين، هارون و هور سنگي برداشتند و در جايگاه موسي قرار دادند و او بر روي آن نشست و آنها دستهايش را يكي را در يك طرف و ديگري را در طرف ديگر بلند كردند و يوشع عماليق و مردم او را شكست داد.[92] اين همانطور نشان مي‌داد كه وقتي در آينده عيسي بيايد چه روي خواهد داد. عماليق در حوزة شيطاني بود و هارون و هور سمبول عيسي و روح‌القدس بودند. همينطور، اين حقيقت كه يوشع عماليق را در برابر هارون و هور كه دستهاي موسي را بلند كرده بودند، زد و شكست داد، حاكي از آن بود كه معتقديني كه به تثليث خدا، عيسي و روح‌القدس خدمت مي‌كنند مي‌توانند شيطان را زده و نابود كنند.
 
پ. مشيت خدا در بازسازي متمركز بر سايبان
نخست بايد جزئيات چگونگي دريافت لوحه‌ها از جانب بني‌اسرائيل را بياموزيم. آنها پس از پيروزي در جنگ بر عليه عماليق، در اول سومين ماه به بيابان سينا رسيدند.[93] موسي با 70 نفر از مشايخ قوم از كوه سينا بالا رفت و با خدا ملاقات كرد.[94] خدا موسي را به قلة كوه سينا فراخواند و موسي براي 40 روز و 40 شب روزه گرفت تا بتواند ده فرمان حك شده بر لوحة سنگي را دريافت كند.[95] او در حالي كه در كوه روزه داشت، دستوراتي دربارة تابوت عهد از طرف خدا دريافت كرد.[96] وقتي او چهل روز روزة خود را به پايان رساند، دو لوحة سنگي كه ده فرمان خدا بر روي آنها حك شده بود را دريافت كرد.[97]
وقتي موسي با دو لوحة سنگي از كوه سينا پائين آمده و به سوي بني‌اسرائيل رفت، آنها در حال پرستش گوسالة طلائي بودند كه هارون به اجبار بعنوان خدايي كه آنها را از مصر به بيرون هدايت كرد، ساخته بود.[98] موسي با مشاهدة اين صحنه بشدت عصباني شده و لوحه‌هاي سنگي را بر روي زمين پرت كرد و آنها را در دامنة كوهستان شكست.[99] خدا دوباره بر موسي ظاهر شد و به او گفت كه دو لوحة سنگي مثل اولي بتراشد تا او بتواند ده فرمان حك شده بر روي لوحه‌هاي شكسته شدة اولي را بر روي آنها بنويسد.[100] وقتي موسي دوباره به فرمان خدا 40 روز و 40 شب روزه را به پايان رساند، خدا براي دومين بار ده فرمان حك شده بر روي لوحه‌ها را به او داد.[101] وقتي موسي دوباره با لوحه‌هاي سنگي در مقابل بني‌اسرائيل ظاهر شد، مردم به او كمك كردند، آنگاه تابوت و سايبان را ساختند.
 
(1) مفهوم و منظور لوحه‌ها، سايبان و تابوت عهد
لوحه‌هاي سنگي چه مفهومي را مي‌رساندند؟ اين حقيقت كه موسي دو لوحة سنگي را با كلام حك شده بر روي آن دريافت كرد، اين را ميرساند كه عصر مشيت شده براي پاية بازسازي، كه در طي آن انسانها، بخاطر سقوط، فقط ميتوانستند با تقديم پيشكش با خدا ارتباط برقرار كنند، گذشته بود و بشر وارد دوره‌اي از بازسازي شده بود كه در آن انسانهاي سقوط كرده ميتوانستند از طريق كلام كه بازسازي كرده بودند، با خدا ارتباط برقرار كنند. همانطور كه قبلاً در مقدمة قسمت دوم توضيح داده شد، اگر آدم و حوا كه توسط كلام آفريده شده بودند، خود را به كمال ميرساندند، ميتوانستند "تجسم كامل كلام" بشوند. ولي بعلت سقوط، كلام را گم كردند. اين حقيقت كه موسي دو لوحة سنگي را، بدنبال 40 روز دورة جدائي از شيطان، با كلام حك شده بر روي آنها دريافت كرد، اين مفهوم را ميرساند كه آدم و حوا كه مدتها در دنياي شيطاني گم شده بودند، بعنوان تجسم سمبوليك كلام بازسازي شدند. از اين رو دو لوحة سنگي همراه با كلام نوشته شده بر روي آنها، سمبول آدم و حواي بازسازي شده بودند. همينطور سمبول عيسي و روح القدس بودند كه بعنوان تجسم حقيقت كلام بعداً ميآمدند. كتاب مقدس سنگ سفيد را سمبول مسيح قرار داده است،[102] و به همين دليل نقل ميكند كه صخره مسيح بود.[103] دو لوحة سنگي بدين ترتيب سمبول عيسي و روح القدس و همينطور سمبول بهشت و زمين بودند.
سپس، مفهوم سايبان چيست؟ عيسي معبد اورشليم را به بدن خود تشبيه كرد.[104] همچنين مقدسيني را كه به او ايمان داشتند بنام "معبد خدا" خوانده شدند.[105] بنابراين معبد نمايندة تصور خود عيسي است. اگر بني‌اسرائيل متمركز بر موسي در اولين مسير بازسازي بسوي كنعان موفق مي‌شدند، به محض ورود خود به سرزمين كنعان‌ با ساختن معبد آمادة پذيرش ناجي مي‌شدند. ولي بعلت بي اعتقادي خود، حتي اولين مسير را شروع نكردند. در دومين خط سير خود، آنها بجاي معبد يك سايبان ساختند، زيرا ميبايست پس از عبور از درياي سرخ، در بيابان آواره شوند. از اين رو، سايبان سمبولي بعنوان خود عيسي بود. به اين دليل وقتي خدا به موسي فرمان داد تا سايبان را بسازد، گفت: "بگذار آنها براي من محرابي بسازند تا من در ميان آنها منزل كنم."[106]
سايبان از يك "مكان مقدس" و"مقدس‌ترين مكان" (مقدسترين مقدسها) تشكيل شده بود. دومين مكان محلي بود كه فقط رئيس كاهنان آنها سالي يكبار براي پيشكش قرباني وارد آن ميشد. در ميان آن تابوت عهد قرار داشت و قرار بود جايگاه حضور خدا باشد. از اين رو مقدسترين مكان سمبول دنياي ذاتي نامرئي و مكان مقدس سمبول دنياي واقعي مرئي بود. وقتي عيسي مصلوب شد، پردة بين مكان مقدس و مقدسترين مكان از بالا به پايين به دو نيمه پاره شد،[107] و معنايش اين بود كه با تكميل مشيت رستگاري روحي از طريق مصلوب شدن عيسي، راه ارتباط بين انسان روح و انسان جسم، و بين بهشت و زمين گشوده شد.
در اين صورت مفهوم تابوت چه بود؟ تابوت عهد سمبول خدا بود كه قرار بود تا بعنوان مقدسترين مكان حرمت آن نگاه داشته شود. دو لوحة سنگي، سمبول عيسي و روح‌القدس و طبعاً بهشت و زمين، در درون آن قرار داشت. در تابوت منا (نان) قرار داشت كه غذاي زندگي براي بني‌اسرائيل در مسير خود در بيابان بود و سمبول بدن عيسي بود. نان در ظرفي طلائي قرار داشت كه سمبول شكوه خدا بود. همينطور عصاي هارون كه جوانه زده بود در آن قرار داشت كه نشان دهندة قدرت خدا به بني‌اسرائيل بود.[108] از اين نقطه نظر، بطور كلي تابوت پيكر خلاصه شدة جهان هستي بود، در حاليكه از طرف ديگر بدن خلاصه شدة سايبان بود.
تخت رحمت تابوت را تحت الشعاع قرار داد و خدا گفت كه آنها بايد دو كروبي از طلا ساخته و دو انتهاي تخت رحمت را با آن بپوشاند. آنگاه او با آنها در آنجا، بين دو كروبي، ملاقات خواهد كرد و با آنها دربارة آنچه كه او بعنوان فرمان براي مردم اسرائيل خواهد داد، صحبت خواهد كرد.[109] اين به ما نشان مي‌دهد كه بعدها وقتي عيسي و روح القدس، نشان داده شده با لوحه‌هاي سنگي، آمده و با تحت تأثير قرار دادن قلوبشان آنها را آزاد مي‌كنند، خدا در تخت رحمت ظاهر خواهد شد، در همين زمان كروبي‌ها كه راه آدم را براي نيل به درخت زندگي در باغ عدن بسته بودند، از هر طرف به راست و چپ جدا خواهند شد و هر كسي از فرصت رفتن به پيشگاه عيسي، بعنوان درخت زندگي، لذت خواهد برد و كلام خدا را دريافت خواهد كرد.
در اينصورت منظور خدا در دادن لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت به آنها چه خواهد بود؟ بني‌اسرائيل پس از اتمام 400 سال دورة غرامت كه در نتيجة ناكامي ابراهيم در پيشكش سمبوليك نصيب آنها شده بود، با ضربه زدن به مصري‌ها از طريق سه معجزه و ده مصيبت، و غرق كردن عدة بيشماري از سربازان مصري و ارابه‌هاي آنها، كه در تعقبشان بودند، از طريق شكافتن درياي سرخ، راه خود را در درون بيابان آغاز كردند. بني‌اسرائيل با كينه و دشمني زيادي مصر را ترك كردند. به همين خاطر،  براي بني‌اسرائيل، كه در موقعيتي بودند كه آنها را مجبور مي‌ساخت تا راه خود را بدون بازگشت به مصر ادامه دهند، بازسازي بسوي كنعان يك خط سير اجتناب ناپذيري بود كه مي‌بايست به هر قيمتي كه شده دنبال شود. بنابراين، خدا معجزات و نشانه‌هاي زيادي در "مشيت براي شروع" اجرا كرد و بني‌اسرائيل را واداشت كه از درياي سرخ عبور كنند و بدين‌ترتيب آنها را در وضعيتي گذاشت كه ديگر راهي براي بازگشت نداشتند.
با وجود اين، تمامي بني‌اسرائيل به بي‌ايماني سقوط كردند. در پايان، خطر اين وجود داشت كه حتي موسي احتمالاً ممكن بود از روي بي‌ايماني عمل كند. در اينجا، خدا مجبور شد يك مفعول از ايمان پابرجا برپا كند كه هرگز عوض نشود در جائيكه حتي ممكن است انسان عوض شود. منظور اين است كه در هر زمان حتي اگر يك مرد با ايمان مطلق وجود داشته باشد، خدا از اين مرد جايگاه مفعول ايمان را حفظ نموده و بدين ترتيب، خواست مشيت الهي را بتدريج بواقعيت درخواهد آورد.
پس با چه وسيله‌اي انسان مي‌تواند مفعول ايمان را تاسيس كند؟‌ سايبان كه سمبول ناجي بود، با تحت‌الشعاع قرار دادن تابوت كه لوحه‌هاي سنگي را در درون خود داشت، آن مفعول ايمان بود. بنابراين، عمارت سايبان به اين مفهوم بود كه ناجي قبلاً بطور سمبوليكي ظهور كرده است.
در نتيجه، اگر قوم بني‌اسرائيل متمركز بر موسي از عمارت سايبان بعنوان ناجي با وفاداري عميق تجليل مي‌كردند و بدين‌ترتيب به سرزمين متبرك كنعان بازسازي مي‌شدند، پاية واقعيت در سطح قومي در آن زمان به واقعيت درمي‌آمد. اگر چه تمامي بني‌اسرائيل در ورطة بي‌ايماني سقوط كرده بودند، ولي اگر موسي به تنهائي براي حفظ سايبان باقي مي‌ماند، ملت مي‌توانستند دوباره شرط غرامت را برپا كنند و بر اساس پايه‌اي متمركز بر موسي، در خدمت سايبان، بازسازي شوند. بعلاوه، حتي اگر موسي به ورطة بي‌ايماني سقوط مي‌كرد، اگر حتي يك نفر از بين بني‌اسرائيل بجاي موسي از سايبان تا آخر نگهداري مي‌كرد، براي خدا اين امكان بوجود مي‌آمد كه مشيت خود را در بازسازي تمام ملت كه در بي‌ايماني سقوط كرده بودند، متمركز بر آن شخص باقي‌مانده اعمال نمايد.
اگر بني‌اسرائيل در اولين مسير بازسازي در كنعان در سطح قومي، در ورطة بي‌ايماني سقوط نمي‌كردند، خانوادة موسي مي‌توانست نقش سايبان را ايفا كند. موسي مي‌توانست جانشين لوحه‌هاي سنگي و تابوت عهد شده و قانون خانوادة موسي مي‌توانست مبدل به قانون بهشتي شود. از اينرو، آنها مي‌توانستند بدون نياز به لوحه‌هاي سنگي و سايبان وارد كنعان شده و در آنجا معبد را بسازند. لوحة سنگي، سايبان و تابوت، چيزهائي بودند كه خدا پس از اينكه بني‌اسرائيل به بي‌ايماني دچار شدند، به آنها داد تا نجاتشان دهد. سايبان، نشان دهندة سمبوليكي عيسي و روح القدس، چيزي بود كه آنها تا احداث معبد به آن نياز داشتند، و معبد، بعنوان نشان دهندة فرضي عيسي و روح القدس، چيزي بود كه آنها تا ظهور ناجي، كه قرار بود معبد واقعي باشد، به آن نياز داشتند.
 
(2) پايه براي سايبان
درست همانطور كه پاية براي پذيرش ناجي مي‌بايد به واقعيت در بيايد تا بتوان ناجي را دريافت كرد، براي دريافت سايبان كه ناجي سمبوليكي است، مي‌بايد‌ "پايه براي سايبان" بنا نهاده شود. بنابراين، جاي هيچ سؤالي باقي نمي‌ماند از اينكه چرا آنها مجبور بودند هم پاية ايمان و هم پاية واقعيت را براي سايبان تأسيس كنند تا پايه براي سايبان برپا شود. در اين صورت، بني اسرائيل، متمركز بر موسي، براي تأسيس اين دو پايه مي‌بايست چه كار كنند؟
اگر موسي بطور قابل قبولي دورة 40 روزة جدائي از شيطان را از طريق دعا و روزه با متابعت از كلام خدا در مورد سايبان تأسيس مي‌كرد، پاية ايمان براي سايبان تأسيس مي‌شد. و اگر بني‌اسرائيل در برابر موسي، كه قرار بود ايده‌آل سايبان را برپا نمايد، با سرسپردگي اطاعت كرده و به او ايمان مي‌آوردند، شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده براي سايبان برپا مي‌شد. از اينرو، قرار بود كه همچنين پاية واقعيت براي سايبان تأسيس شود. در اينجا سايبان به معناي همه چيز، از جمله لوحه‌هاي سنگي و تابوت عهد است. 
                                                

(3) اولين پايه براي سايبان

انسان، واقعيت (تجسم) كلام[110] است و او در ششمين روز آفريده شد. بنابراين، خدا براي اينكه مشيت خود را براي دادن كلام بازآفريني به انسان براي بازسازي انسان سقوط كرده اعمال كند، مجبور بود عدد "شش" مربوط به دورة آفرينش را كه بوسيلة شيطان تسخير شده بود تطهير و تقديس نمايد. در نتيجه، خدا با پوشاندن كوه سينا با ابرها در شكوه و عظمت يهوه براي مدت شش روز، آنرا تقديس نمود. با ظاهر شدن در ميان ابرها در هفتمين روز، به موسي ندا داد.[111] از آن موقع به بعد، موسي براي 40 روز و 40 شب روزه گرفت.[112] اين براي خدا به اين معني بود كه موسي را وادارد تا پاية ايمان را براي سايبان، كه ناجي سمبوليكي بود، بنا نهد. براي همين وقتي خدا ديد كه بني‌اسرائيل پس از عبور از درياي سرخ دوباره در ورطة بي‌ايماني سقوط كردند، از موسي خواست تا دورة 40 روزة جدائي از شيطان را برپا كند.
همانطور كه قبلاً بحث شد، شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، در مسير بازسازي بسوي كنعان قرار بود نه بسادگي با اعتماد و متابعت موقتي بني‌اسرائيل از موسي، بلكه تنها با باقي ماندن آنها در همين حالت تا ورود به كنعان، ساختن معبد و دريافت ناجي، اجابت شود. به همين صورت، حتي با بنا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده و سپس تأسيس پاية واقعيت براي سايبان قبل از نصب كردن آن، بني‌اسرائيل مي‌بايست به موسي تا اتمام نصب سايبان اعتماد كرده و خدمت نموده و متابعت كنند. اما بني‌اسرائيل در زمانيكه موسي در دعا و روزه بسر ميبرد، به بي‌ايماني سقوط كردند. آنها هارون را واداشتند تا براي آنها گوساله‌اي از طلا بسازد و شروع به پرستش آن كردند، با اين نيت كه گوسالة طلايي خداي آنها است كه آنها را به بيرون از سرزمين مصر هدايت كرده است.[113] اينچنين، بني اسرائيل در تأسيس شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده كه قرار بود براي سايبان برپا كنند، قصور كرده و طبعاً در تأسيس پاية واقعيت براي سايبان نيز شكست خوردند.
خدا بني‌اسرائيل را با نشانه‌ها و معجزات هدايت كرد. ولي حتي خدا نتوانست در اعمال آنها، در طول دوره‌اي كه در آن خود انسان مي‌بايست با انجام سهم مسئوليت خود كلام را بازسازي نمايد، مداخله نمايد. زيرا اين خود انسان بود كه پاية كلام را از دست داد. موسي با ديدن مردمي كه در مقابل بت در حال رقصيدن بودند، از عصبانيت از كوره در رفت و دو لوحة سنگي را به دامنة كوه پرتاب كرد و به اين ترتيب آنها را شكست.[114] اين مسئله باعث مداخلة شيطان در پاية ايمان براي سايبان شد كه از طريق 40 روز روزه، موسي آن را براي جدائي از شيطان بنا نهاده بود. دو لوحة سنگي، همانطور كه در بالا اشاره شد سمبول دومين آدم و دومين حوا، عيسي و روح‌القدس بود. اين حقيقت كه موسي دو لوحة سنگي، سمبول عيسي و روح القدس را بعلت بي‌ايماني مردم بني اسرائيل، شكست، به ما بطور سمبوليكي نشان مي‌دهد كه وقتي بعدها عيسي بيايد، اگر يهوديان به ورطة بي‌ايماني سقوط كنند، احتمال اين وجود دارد كه عيسي و روح‌القدس در انجام مأموريت اصيل اعطاء شده از جانب خدا، با مصلوب شدن عيسي، شكست بخورند.
بي‌ايماني اينچنين مردم اسرائيل مشيت الهي را، كه براي تأسيس پاية سايبان توسط مردم اسرائيل طرح ريزي شده بود، خنثي كرد. مشيت الهي براي بنا نهادن پاية سايبان بعلت بي‌ايماني مداوم مردم بني‌اسرائيل، براي دومين و سومين بار تمديد شد.
 
(4) دومين پايه براي سايبان
تمام مردم اسرائيل، متمركز بر موسي، در مشيت الهي به ورطة بي‌ايماني سقوط كردند. چون آنها قبل از اين، بر پاية نوشيدن آب از صخره در رفيدم، بعنوان ريشة لوحه‌هاي سنگي، قرار داشتند،[115] خدا توانست دوباره پس از اينكه موسي لوحه‌هاي سنگي را شكست، بر او نازل شده و به او بگويد كه دو لوحه مثل اولي بتراشد تا او بتواند كلام حك شده بر روي اولين لوحه بر روي آن بنويسد.[116] موسي نتوانست سايبان را متمركز بر لوحه‌هاي سنگي بدون بازسازي پاية ايمان براي سايبان، با برپا كردن دوبارة پاية 40 روزة جدائي از شيطان بازسازي نمايد. بنابراين او مي‌توانست ايده‌آل سايبان و دومين لوحة سنگي با كلام ده فرمان حك شده بر آنها را پس از دومين 40 روز و 40 شب روزه بازسازي نمايد.[117]
اين حقيقت كه لوحه‌هاي سنگي كه يكبار شكستند، از طريق دعا و روزة  40 روز و 40 شب بازسازي شدند، به ما نشان مي‌دهد كه اگر عيسي مصلوب شود، چنانچه مقدسين با ايمان به او، از طريق 40 روز پاية جدائي از شيطان، براي دريافت او شرط غرامتي برپا كنند، مسيح مي‌تواند دوباره بيايد و بر اساس آن مشيت الهي براي بازسازي را آغاز نمايد.
در طي دورة 40 روزة جدائي از شيطان كه در آن موسي براي دومين بار ايده‌آل سايبان را متمركز بر لوحه‌هاي سنگي برپا مي‌كرد، بني‌اسرائيل نه تنها از موسي متابعت كرده و به او تسليم شدند بلكه بر طبق راهنمائي‌هاي خدا و دستورات موسي، سايبان را احداث ‌كردند. اين امر در اولين روز، اولين ماه سال دوم انجام گرفت.[118]
بدين‌ترتيب، مردم برگزيدة اسرائيل بر اساس پايه براي سايبان، كه آنها پس از برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده و تأسيس پاية واقعيت براي سايبان تأسيس كرده بودند، سايبان را بنا كردند. ولي همانطور كه قبلاً بحث شد، پاية واقعيت در دومين خط سير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي قرار نبود صرفاً با احداث سايبان تأسيس شود. آنها مي‌بايست از سايبان تجليل كرده و آن را با شوق و ذوق كاهش ناپذيري تا زمان ورود به كنعان، احداث معبد و دريافت ناجي محترم بشمارند.
در بيستمين روز ماه دوم در دومين سال، بني‌اسرائيل متمركز بر سايبان تحت راهنمائي ستون ابر[119] از صحراي سينا مسير خود را آغاز كردند. ولي خدا از روي غضب اردوي آنها را آتش زد زيرا مردم دوباره به بي‌ايماني دچار شده و در مقابل موسي لجاجت كردند.[120] با وجود اين، بني‌اسرائيل از خواست خدا آگاه نشده و به كينه جويي بر عليه موسي ادامه داده و غرغر كنان مي‌گفتند كه بجز نان هيچ چيز ديگري -نه ماهي و نه ميوه- براي خوردن ندارند و اينكه براي سرزمين مصر دلتنگ شده‌اند.[121] به اين ترتيب، پايه براي سايبان بوسيلة شيطان تصاحب شد. مشيت بازسازي اين پايه اجباراً يكبار ديگر تمديد شد.
 
(5) سومين پايه براي سايبان
دومين پايه براي سايبان بعلت سقوط دوبارة مردم به بي‌ايماني، بوسيلة شيطان تسخير شد. اما در نتيجة ايمان تغيير ناپذير و وفاداري موسي، سايبان متمركز بر پاية ايمان براي سايبان برپا شده توسط خود او استوار گرديد. بني‌اسرائيل بر پاية نوشيدن آب از صخرة رفيديم[122] ايستادند، صخره ريشة لوحه‌هاي سنگي بود كه مركز سايبان بودند. براساس اين پايه‌ها، اگر بني‌اسرائيل در تأسيس 40 روز پاية جدائي از شيطان موفق شده و در سرسپردگي محض از موسي متابعت مي‌كردند، متمركز بر سايبان مي‌‌توانستند از طريق غرامت پايه براي سايبان را براي سومين بار بازسازي نمايند. دورة 40 روزة جاسوسي، شرطي بود كه خدا براي انجام اين كار به آنها داد.
خدا دوازده نفر را كه از هر قبيلة بني‌اسرائيل بعنوان رئيس قبيله برگزيده بود، به سرزمين كنعان فرستاد[123] و آنها را واداشت تا در آنجا بمدت 40 روز جاسوسي بكنند.[124] ولي بدنبال بازگشت از ميان آنها بجز يوشع و كاليب، بقيه گزارش‌هايشان از روي بي‌ايماني ارائه دادند. يعني اينكه  گزارش دادند كه بني‌اسرائيل قادر نخواهند بود شهر و مردم آنجا را از بين ببرند و گفتند كه مردم ساكن آن سرزمين قوي هستند و شهر از استحكامات قوي برخوردار است.[125] بعلاوه، آنها گفتند كه آن سرزمين ساكنين خود را مي‌بلعد و تمام مردمي را كه در آن ديدند بلند قامت و درشت هيكل بودند و ما در نظر آنها مثل ملخ هستيم.[126] بني‌اسرائيل با شنيدن اين گزارش، بر عليه موسي شكايت كرده و با گريه و زاري مي‌گفتند كه بايد يك سركرده انتخاب كرده و به مصر بازگردند.
معهذا، يوشع و كاليب فرياد زده و گفتند كه نبايد بر عليه خدا سركشي كنند و اينكه بايد بدون ترس به ساكنين آن سرزمين حمله كنند. آنها اعلام كردند كه خدا با ملت اسرائيل است و كنعانيان طعمة آنها خواهند شد، چون از هيچ حمايتي برخوردار نيستند.[127] اما جماعت سعي كردند تا يوشع و كاليب را سنگسار كنند.[128] آنگاه شكوه خداوند بر تمام مردم ظاهر شد و خداوند به موسي گفت:
 
" تا به كب اين قوم مرا اهانت نمايند و تا به كي با وجود همة آياتيكه در ميان ايشان نمودم به من ايمان نياورند؟"[129]
 
او دوباره گفت:
 
"اما اطفال شما كه دربارة آنها گفتيد كه به يغما برده خواهند شد ايشان را داخل خواهم كرد و ايشان را زميني را كه شما رد كرديد خواهند دانست ليكن لاشهاي شما در اين صحرا خواهد افتاد و پسران شما در اين صحرا چهل سال آواره بوده و بار زناكاري شما را متحمل خواهند شد تا لاشهاي شما در صحرا تلف شود. برحسب شمارة روزهائيكه زمين را جاسوسي مي‌كرديد يعني چهل روز، يك سال بعوض هر روز بار گناهان خود را چهل سال متحمل خواهيد شد و مخالفت مرا خواهيد دانست.[130]
 
بدينسان، سومين پايه براي سايبان نتوانست بازسازي شود و دومين مسير آنها در مدت 21 ماه در بيابان به سومين مسير در بيابان به مدت 40 سال تمديد شد.
 
(6) ناكامي در دومين مسير بازسازي قومي بسوي كنعان
بعلت بي اعتقادي بني‌اسرائيل، پايه براي سايبان براي سومين بار توسط شيطان تصاحب شد. بنابراين، تأسيس شرط غرامت در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده در دومين دورة بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي به شكست انجاميد. در نتيجه، آنها در تأسيس پاية واقعيت كه قرار بود براي دومين بار برقرار كنند، شكست خوردند. طبعاً دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي يك ناكامي بود و به سومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي به درازا كشيده شد.
 
3) سومين مسير بازسازي بسوي كنعان
الف. پاية ايمان
بخاطر بي‌ايماني بني‌اسرائيل، دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي با ناكامي به پايان رسيد. بنابراين، دورة 40 ساله در بيابان ميديان كه موسي بنا نهاده بود تا پاية ايمان را در آن دوباره سازي كند، دوباره بوسيلة شيطان تسخير شد. چون بني‌اسرائيل در تأسيس دورة 40 روزه براي جاسوسي با ايمان و اطاعت شكست خوردند، در ازاء هر روز يك سال و جمعاً چهل سال برايشان طول كشيد تا در بيابان سرگردان باشند و به كادش‌بارنيا مراجعت كنند. براي موسي اين دورة 40 ساله، دوره‌اي بود كه از شيطان كه پاية ايمان را در دومين مسير تصاحب كرده بود، جدا شود و از طريق غرامت، پاية ايمان را براي سومين بار بازسازي كند. موسي با وفاداري و ايمان محض در طول 40 سال دورة سرگرداني در بيابان تا مراجعت به كادش‌بارنيا سايبان را نگهداري كرده و از آن تجليل نموده بود، در تأسيس پاية ايمان براي سومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي موفق شد. به اين جهت، مقام هابيل براي پيشكش واقعي در سطح قومي اين مسير بطور محكمي تأسيس شد.
 

ب. پاية واقعيت

بخاطر شكست بني‌اسرائيل از طريق بي‌ايماني و نافرماني در مسير 40 روزة جاسوسي، پايه براي سايبان تحت تسلط شيطان باقي ماند. بنابراين، پاية واقعيت براي دومين مسير بنا نشد. ولي پاية ايمان براي سايبان توسط موسي كه با وفاداري از سايبان تجليل كرده و آن را حفظ كرده بود برپا شده و موفق باقي ماند. بر اين اساس، اگر بني‌اسرائيل با اطاعت از موسي، كه در طول دورة 40 سالة سرگرداني در بيابان با ايماني تغيير ناپذير از سايبان تجليل كرده بود، پاية جدائي از شيطان را، كه دورة 40 روزة جاسوسي را تصاحب كرده بود، تأسيس ميكردند، مي‌توانستند پاية ايمان و پاية واقعيت را براي سايبان همزمان برپا كنند. اگر بني‌اسرائيل بر اساس اين پايه و متمركز بر سايبان همراه با ايمان و اطاعت از موسي، با احترام به او وارد كنعان شده بودند، پاية واقعيت در مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي در همان زمان برپا مي‌شد.
دورة 40 سال سرگرداني در بيابان، براي موسي دوره‌اي براي تأسيس پاية ايمان در سومين مسير بود، براي بني‌اسرائيل، دورة "مشيت براي شروع" در سومين مسير بازسازي بود كه با بازسازي مقام خودشان در احترام گذاردن به موسي كه در دومين مسير سايبان را تقديس كرده بود، مي‌بايست برآورده شود.
 
 
(1) پايه واقعيت متمركز بر موسي
قبلاً تعريف شد كه بني‌اسرائيل، لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت را بعلت اينكه در بيابان دچار بي‌ايماني شدند، دريافت كردند. بي‌ايماني آنها به شيطان قدرت داد تا در سه نشانة بزرگ كه خدا در مقابل آنها بعنوان "مشيت براي شروع‌" در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي متجلي كرده بود، دخالت نمايد. ازاينرو، خدا آنها را واداشت تا از دورة آزمايش 40 روزه عبور كنند تا از طريق غرامت، آنچه را كه در انجامش شكست خورده بودند، بازسازي نمايند و آنگاه به آنها سه هدية بزرگ: لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد را اعطاء نمود.
دوباره، خدا 10 فاجعه را اجرا نمود تا از طريق غرامت اين حقيقت را كه لبان 10 بار يعقوب را در مراجعت از هران به سرزمين كنعان فريب داد بازسازي نمايد. اما بني‌اسرائيل دوباره در ورطة بي‌ايماني سقوط كرد و خدا به آنها 10 فرمان را داد تا از طريق غرامت آنرا بازسازي نمايند. بنابراين، چنانچه بني‌اسرائيل با تجليل و ملازمت به لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد، 10 فرمان و سه هديه با ارزش را حفظ كرده بودند، قرار بود با كمك سه معجزه بزرگ و 10 فاجعه در دومين دوره، اين مسير را بازسازي نمايند. لوحه‌هاي سنگي، بدن فشرده شدة تابوت و تابوت بدن فشرده شدة سايبان بود، ازاينرو لوحه‌هاي سنگي بدن فشرده شدة سايبان بودند. بنابراين، تابوت و سايبان مي‌توانستند نشان دهندة لوحه‌هاي سنگي يا ريشة آن صخره باشند. در نتيجه سومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي با شروع از كادش‌ بارنيا بر طبق "مشيت براي شروع" متمركز بر صخره آغاز مي‌شد.
در اين صورت، چطور خدا مقدر كرد، "مشيت براي شروع" را متمركز بر صخره به انجام برساند؟ خدا براي اينكه به بني‌اسرائيل كه بدون برپا كردن دورة 40 ساله بطور قابل قبول در بيابان به بي‌ايماني سقوط كرده بودند زندگي بدهد،[131] موسي را واداشت تا با عصاي خود در مقابل جماعت بني‌اسرائيل بر صخره ضربه زده، آب دريافت نموده و به مردم بدهد تا بنوشند.[132] اولين ضربه موسي به صخره و گرفتن آب و دادن آن به مردم اسرائيل براي نوشيدن، آنها را از قدرت خداوند چنان شگفت زده مي‌كرد كه همگي متمركز بر رهبر خود وحدت حاصل كرده و مي‌توانستند همراه موسي بر پاية سايبان قرار بگيرند. بر اساس اين پايه، آنها مي‌توانستند "مشيت براي شروع" را متمركز بر صخره بر آورده نمايند. اگر آنها از آن موقع به بعد به موسي اعتماد كرده و از او متابعت مي‌كردند و تحت رهبري او وارد كنعان مي شدند، مي‌توانستند شرط غرامت را در سطح قومي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده برپا كنند و آنگاه مي‌توانستند پاية واقعيت را متمركز بر موسي براي سومين مسير خود بگذارند. ولي موسي با ديدن شكايت‌هاي مردم بر عليه او و اعتراض به نداشتن آب چنان غضبناك شد كه دو بار به صخره ضربه زد. به اين جهت خدا گفت:
 
" چونكه مرا تصديق ننموديد تا مرا در نظر بني‌اسرائيل تقديس نمائيد لهذا شما اين جماعت را به زمينيكه به ايشان داده‌ام داخل نخواهيد ساخت."[133]
 
موسي بدين‌ترتيب با دو بار ضربه زدن به صخره، در جائيكه ميبايست فقط يكبار ضربه بزند، در انجام "مشيت براي شروع" متمركز بر صخره شكست خورد. از اين رو، هرگز نمي‌توانست به سرزمين متبرك كنعان، سرزمين موعود وارد شود، اگر چه در نزديكي آن بود.[134]
حال بايد بفهميم كه چرا موسي مي‌بايست فقط يكبار به صخره ضربه بزند و چطور دو بار ضربه زدن چنين جنايتي بود. مسيح با سنگ سفيد نشان داده شده است،[135] همينطور گفته مي‌شود كه صخره عيسي بود.[136] در همين حال، همانطور كه در فصل "سقوط بشر" گفته شد، مسيح بعنوان درخت زندگي ابدي[137] بود. طبعاً صخره هم درخت زندگي بود، از طرف ديگر درخت زندگي سمبول آدم در كمال باغ عدن بود. از آنجائي كه اين درخت زندگي سمبول صخره است، صخره هم سمبول آدم در كمال خود مي‌باشد.
در باغ عدن، شيطان به آدم كه قرار بود صخره باشد، ضربه زد. در نتيجه، آدم نتوانست به درخت زندگي نائل آيد.[138] بدين‌جهت، او همينطور در صخره شدن شكست خورد، صخره‌اي كه مي‌بايست از جانب خدا "آب زندگي" ارزاني كند تا بازماندگانش از آن تا ابد بنوشند. بنابراين، صخره قبل از اينكه موسي به آن ضربه بزند، و قبل از دادن آب، سمبول آدم سقوط كرده است. شيطان با يك بار ضربه زدن به آدم باعث سقوط او شد و او را "آدم در حكم صخره‌اي كه لايق آب دادن نبود" ساخت. از اينرو، خدا مقدر كرد تا با يكبار ضربه زدن به صخره بعنوان آدم نالايق در دادن آب، و دريافت آب، از طريق غرامت پايه‌اي براي بازسازي "آدم در حكم صخره‌اي كه لايق آب دادن است" تأسيس نمايد. در نتيجه صخره‌اي كه موسي يك بار به آن ضربه زد، سمبول عيسي بود كه قرار بود بيايد و به تمام انسان‌هاي سقوط كرده آب زندگي بدهد تا بنوشند. از اينرو، عيسي گفت:
 
"كسي كه از آبي كه من به او مي‌دهم بنوشد ابداً تشنه نخواهد شد بلكه آن آبي كه به او مي‌دهم در او چشمة آبي گردد كه تا حيات جاوداني مي‌جوشد."[139]
 
خدا به موسي اجازه داد كه فقط يك بار بعنوان شرطي براي بازسازي از طريق غرامت اولين آدم سقوط كرده به دومين آدم در كمال يا عيسي، به صخره ضربه بزند. اما عمل ضربه زدن دوبارة موسي به صخرة بازسازي شده، عملي شد كه نشان دهندة احتمال ضربه زدن به عيسي كه قرار بود بعنوان صخرة بازسازي شده بيايد و آب زندگي به تمام بشريت بدهد كه بنوشند، باشد. از اينرو، بي‌ايماني بني‌اسرائيل و عمل موسي در دو بار ضربه زدن به صخره در حالت غضب پايه‌اي گذاشت تا شيطان قادر شود كه مستقيماً در مقابل عيسي بعنوان "عينيت صخره"، و بني‌اسرائيل به ورطة بي‌ايماني سقوط كرده در زمان عيسي قرار گيرد. بنابراين عمل موسي يك جنايت قلمداد شد.
عمل موسي در شكستن لوحه‌هاي سنگي براي يكبار مي‌توانست بازسازي شود، ولي اشتباه در دو بار ضربه زدن به صخره نمي‌توانست بازسازي شود. ما بايد دليل آن را بررسي كنيم.
از ديد مشيت بازسازي، لوحه‌هاي سنگي و صخره رابطة بيروني و دروني دارند. لوحه‌هاي سنگي با ده فرمان حك شده بر روي آنها مركز ثقل قانون موسي و همينطور نقطة تمركز عهد قديم بود. بني‌اسرائيل زمان عهد قديم مي‌توانستند با ايمان به ايده‌آل لوحه‌هاي سنگي وارد حوزة رستگاري شوند. بر اين اساس، لوحه‌هاي سنگي تمثال بيروني عيسي بودند كه قرار بود بعداً بيايد.
بر طبق آنچه كه گذشت، "صخره مسيح بود،"[140] صخره، سمبول عيسي و در عين حال ريشة (منشاء) لوحه‌هاي سنگي بود. بنابراين، سمبول خدا هم مي‌شود كه ريشة (منشاء) عيسي، لوحه‌هاي سنگي واقعي است. در اين حالت، لوحه‌هاي سنگي بيروني هستند در حالي كه صخره دروني است. اگر ما لوحه‌هاي سنگي را به بدن خودمان تشبيه كنيم، صخره نشان دهندة روح ما است. اگر لوحه‌هاي سنگي را به زمين تشبيه كنيم، صخره به بهشت تشبيه مي‌شود. بدين‌جهت، صخره تمثال دروني عيسي است و نسبت به لوحه‌هاي سنگي از ارزشي بيشتر برخوردار است.
از آنجائي كه لوحه‌هاي سنگي نمايندة بيروني عيسي هستند، همينطور سمبول هارون هم هستند كه بعنوان نمايندة بيروني عيسي در مقابل موسي يعني سمبول خدا تعيين شد.[141] در همين حال، بني‌اسرائيل هارون را واداشتند تا گوساله‌اي طلائي بسازد.[142] از اينرو، هارون همراه با لوحه‌هاي سنگي شكست خورد. معهذا، هارون از طريق توبه بر اساس پاية نوشيدني آب زندگي از صخرة رفيديم[143] توانست احياء شود. بدين جهت، لوحه‌هاي سنگي كه سمبول هارون بودند، نيز با تأسيس دوبارة شرط غرامت بر اساس پايه دروني آب زندگي از صخره توانستند بازسازي شوند. ولي، صخره بعنوان نمايندة ريشة لوحه‌هاي سنگي، سمبول عيسي و سمبول ريشة او، خدا، بود. بنابراين عمل ضربه زدن به آن هرگز نمي‌توانست بازسازي و اعاده شود.
عمل دو بار ضربه زدن موسي به صخره، چه نتيجه‌اي به بار آورد؟ عمل موسي در ضربه زدن به صخره براي بار دوم، معلول بي‌صبري و غضب او بر عليه مردم اسرائيل در بي‌ايماني بود.[144] اين عمل او از نقطه نظر شيطان چه مفهومي داشت؟ در نتيجة "مشيت براي شروع" كه خدا قصد داشت از طريق صخره برآورده نمايد به مداخلة شيطان منجر شد.
از اينرو، عمل بيروني موسي در دو بار ضربه زدن به صخره، يك عمل شيطاني بود. اما در واقعيت دروني، به بني‌اسرائيل از آب زندگي جريان يافته از صخره داده شد تا بنوشند. بنابراين، بني‌اسرائيل بيروني كه از مصر بيرون آمده بودند، بجز يوشع و كاليب بقيه نتوانستند به سرزمين كنعان، سرزمين موعود، وارد شوند. موسي هم در سن 120 سالگي، با سرزمين اميد و آرزو در مقابل ديدگانش، فوت كرد.[145] بجاي موسي،[146] يوشع با هدايت بني‌اسرائيل دروني كه در مسيرشان در بيابان متولد شده، آب جاري شده از صخره را نوشيده و سايبان را تقديس كرده بودند وارد كنعان شدند.[147]
اگر عمل موسي در دو بار ضربه زدن به صخره باعث مداخلة شيطان شد، صخره نمي‌توانست آب بدهد، در اينصورت، صخره چطور آب داد؟ موسي در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، با متابعت از فرمان خدا در رفيديم و ضربه زدن به صخره براي آوردن آب و دادن آن به مردم اسرائيل، از پيش يك پايه براي آوردن آب از صخره، آماده كرده بود.[148] لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد كه بر اساس اين پايه برپا شده بودند، بعلت ايمان تنها يك مرد، موسي، كه شديداً فرمان خدا را بر اساس پاية ايمان براي سايبان برپا شده از طريق 40 روز دعا و روزه، حفظ كرده بود، حتي وقتي كه بني‌اسرائيل در ورطة بي‌ايماني سقوط كرده بودند. بعدها حتي موسي بعلت غضبناك شدن نسبت به مردم به حالت بي‌ايماني سقوط كرد، اما قلب و غيرت او نسبت به خدا غير قابل تغيير بود. علاوه براين، يوشع با ايمان تغييرناپذيري بر اساس پايه براي سايبان، كه از طريق 40 روز جاسوسي در كنعان تأسيس كرده بود، از لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد نگهداري كرده و آنها را تعالي داده بود. در نتيجه، پاية چشمة جدا شده از صخره كه در رفيديم برپا شده بود، متمركز بر يوشع دست نخورده باقي مانده بود.
در اين حالت، اگر چه عمل بيروني از روي بي‌ايماني موسي ،باعث مداخلة بيروني شيطان در دومين صخره شد، بخاطر پاية دروني قلب تغيير ناپذير موسي و ايمان و وفاداري يوشع بطور دروني از صخره آب بيرون آمد تا مردم از آن بنوشند.
عمل موسي در دو بار ضربه زدن به صخره نتيجه‌اش اين شد كه او  موقعيت شيطان را بخود بگيرد. از اينرو، شيطان مالكيت سنگ را بدست آورد. به همين دليل بود كه وقتي مردم يهود در مسير جهاني بسوي كنعان براي يافتن و بازسازي سنگي كه در بيابان گم شده بود، به بي‌ايماني دچار شدند، عيسي كه بعنوان واقعيت سنگ آمده بود، به بيابان رفت. به اين جهت، او نخست از وسوسة شيطان كه به او گفت تا از سنگ نان بسازد، رنج برد.
بعلت دو بار ضربه زدن بيروني موسي به صخره كه از عصبانيت نسبت به بي‌ايماني مردم اسرائيل ناشي مي‌شد، جسمش بوسيلة شيطان تصاحب شد و در بيابان جان سپرد. اما بطور دروني، بعلت قلب و غيرت تغيير ناپذيرش، توانست از صخره آب بياورد و به مردم اسرائيل بدهد تا بنوشند و اين كار برايش اين امكان را بوجود آورد تا روحاً به كنعان برود. اين كار موسي اين احتمال را داد كه عيسي، واقعيت صخره، با بدن جسمي خود خواهد آمد و بعلت بي‌اعتقادي مردم با مصلوب شدن به تصاحب شيطان در خواهد آمد و بدين‌ترتيب، بازسازي جسمي جهاني بسوي كنعان را ناتمام ترك خواهد كرد. در اين حالت او آنرا فقط بطور روحي انجام خواهد داد.
پس از اينكه موسي دو بار به صخره ضربه زد، خدا مارهاي آتشين را به بني‌اسرائيل، در حال سقوط به ورطة بي‌ايماني، فرستاد و مارها تا سرحد مرگ آنها را زدند.[149] وقتي بني‌اسرائيل شروع به توبه كردند، خدا از موسي خواست تا يك مار از برنز بسازد و بر روي ستوني قرار داده تا چنانچه مار كسي را زد، شخص بتواند به مار برنزي نگاه كند و زنده بماند.[150] مارهاي آتشين سمبول شيطان يعني مار قديمي كه باعث سقوط حوا شده بودند بود[151] و مار برنزي بر روي ستون سمبول عيسي بود كه بعداً بعنوان يك مار بهشتي مي‌آيد.[152] اين براي ما پيش‌بيني كرد كه درست همانطور كه خدا بني‌اسرائيل سقوط كرده به ورطة بي‌ايماني را در دستهاي شيطان قرار داد، و زمانيكه با توبه ايمانشان را بازسازي كردند، دوباره به زندگي بر‌گرداند، چيزي شبيه به اين در زمان عيسي روي خواهد داد. يعني اينكه اگر مردم اسرائيل در بي‌ايماني سقوط كنند، خدا مجبور خواهد شد آنها را در اختيار شيطان بگذارد، آنگاه عيسي، بعنوان مار بهشتي، براي حيات تمامي انسانها اجباراً بر روي صليب خواهد مرد. هر كسي كه بخاطر بي‌ايماني خود توبه كند، از طريق صليب نجات خواهد يافت. از اينرو، عيسي گفت: همانطور كه موسي در بيابان مار را بالا برد، همانطور فرزند انسان بالا برده خواهد شد.[153] اين البته، يك علت جزئي از آن چيزي بود كه عيسي را واداشت تا مسير روحي خود را از طريق صليب در سومين مسير جهاني بازسازي بسوي كنعان متمركز بر خود شروع كند.
وقتي موسي به صخره دو بار ضربه زد، خدا پيشگويي كرد كه موسي قادر نخواهد بود به سرزمين كنعان برود.[154] سپس موسي به درگاه خدا دعا كرد تا به او اجازة ورود به كنعان را بدهد.[155] اما او بالاخره با آرزوي سرزمين موعود مرد. پس از مرگ، موسي در دره‌اي در سرزمين موآب دفن شد، اما هيچ‌ كس در مورد محل دفن او خبري ندارد.[156] اين نشان مي‌داد كه عيسي هم بعداً اگر مردم يهود به بي‌ايماني دچار شوند بر روي صليب خواهد مرد. اگر چه ممكن بود او با گرمي دعا كند كه خدا اجازه دهد تا جام مرگ از او دور شده تا بتواند بازسازي جهاني بسوي كنعان را به انجام رساند، او بالاخره بدون تحقق خواست خدا، خواهد مرد و جاي تقريبي بدن او مجهول خواهد ماند.
 
(2) پاية واقعيت متمركز بر يوشع
چون موسي دو بار به صخره ضربه زد، خواست خدا براي بني‌اسرائيل براي ورود به كنعان با "مشيت براي شروع" متمركز بر صخره برآورده نشد. بعلت دو بار ضربه زدن به صخره[157] شيطان توانست بطور بيروني مداخله كند. اما بعلت پاية آوردن آب از صخرة رفيديم، موسي توانست آب را بطور ابدي به بني‌اسرائيل بدهد تا بنوشند. اين يك مسير ديگر از مشيت خدا را نشان مي‌دهد. يعني اينكه آنهائي كه به "بني‌اسرائيل بيروني" متولد شده در مصر (دنياي شيطاني) تعلق داشته و در بيابان به ورطة بي‌ايماني سقوط كرده بودند، همه بجز يوشع و كاليب كه دورة 40 روزة جاسوسي در بيابان را با ايماني خوب برپا كرده بودند، مردند. فقط "اسرائيل دروني" متولد شده در حين زندگي‌شان در بيابان در زمانيكه مردم از آب بدست آمده از صخره نوشيده و سايبان را تقديس كردند توانستند متمركز بر يوشع بجاي موسي وارد كنعان شوند.[158] بدين‌جهت، خدا به موسي گفت:
 
" يوشع بن نون را كه مردي صاحب روح است گرفته دست خود را بر او بگذار و او را به حضور العاذر كاهن و به حضور تمامي جماعت برپا داشته در نظر ايشان به وي وصيت نما و از عزت خود بر او بگذار تا تمامي جماعت بني‌اسرائيل او را اطاعت نمايند."[159]
 
يوشع يكي از دو نفري بود كه برخلاف بني‌اسرائيل كه در ضمن دورة 40 روزة جاسوسي به بي‌ايماني دچار شده بودند، بطور استواري بر پاية ايمان براي سايبان تأسيس شده توسط موسي ايستاد. بدينجهت، يوشع قادر بود، پايه براي سايبان را با وفاداري و ايماني تغيير ناپذير بنا كند و تا پايان به سايبان تعالي بدهد. از اين راه، حتي اگر موسي به ورطة بي‌ايماني مي‌افتاد، لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد بر اساس پاية سايبان كه بوسيلة يوشع برپا شده بود، دست نخوره‌باقي مي‌ماندند.
از اينرو خدا تقدير كرد، متمركز بر آب بدست آمده از صخره با قرار دادن يوشع بجاي موسي و واداشتن بني‌اسرائيل دروني به اطاعت از او و قرار گرفتن بر پاية سايبان "مشيت براي شروع" را برآورده نمايد. برطبق اين مشيت، خدا قصد كرد مردم وارد سرزمين كنعان شوند، پاية غرامت در سطح قومي را براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده بنا كرده و پاية واقعيت را متمركز بر يوشع در سومين دوره انجام دهند. بنابراين، خدا گفت:
" او (يوشع) پيش اين قوم عبور نموده زميني را كه تو (موسي) خواهي ديد براي ايشان تقسيم خواهد نمود.[160]
 
سپس خدا به يوشع گفت:
 
"چنانكه با موسي بودم با تو خواهم بود تو را محمل نخواهم گذاشت و تو را ترك نخواهم كرد قوي و دلير باش زيرا كه تو اين قوم را متصرف زميني كه براي پدران ايشان قسم خوردم كه به ايشان بدهم خواهي ساخت."[161]
 
وقتي موسي برطبق خواست خدا دورة 40 ساله در بيابان را انجام داد، خدا بر موسي ظاهر شد و به او فرمان داد تا بني‌اسرائيل را بسوي كنعان سرزميني كه در آن شير و عسل جاري است هدايت كند.[162] به همين روش، خدا بجاي موسي، يوشع را صدا زد و با اين كلمات فرمان داد:
 
"موسي بندة من وفات است،  پس الان برخيز و از اين اردن عبور كن تو و تمامي اين قوم به زميني كه من به ايشان يعني به بني‌اسرائيل مي‌دهم."[163]
 
يوشع در متابعت از فرمان خدا، سركردگان مردم را صدا كرد و خواست خدا را به آنها ابلاغ نمود.[164] آنگاه آنها با اين جملات آواز دادند:
 
" هر آنچه به ما فرمودي خواهيم كردو هر جا ما را بفرستي خواهيم رفت هر كسي كه از حكم تو رو گرداند و كلام تو را در هر چيزي كه او را امر فرمائي اطاعت نكند كشته خواهد شد فقط قوي و دلير باش."[165]
 
بدين‌ترتيب، آنها مصمم بودند كه به قيمت زندگيشان از يوشع پيروي كنند. در نتيجه يوشع كه مأموريت جانشيني موسي را بعهده داشت، مي‌توانست بعنوان سمبول سرور عهد جديد در نظر گرفته شود كه مي‌آيد تا در مأموريت عيسي موفق شده و آنرا به انجام رساند. بنابراين، مسير يوشع كه از طريق غرامت مسير موسي بازسازي شده بود، نشان دهندة راه سرور عهد جديد بود كه مي‌بايد از طريق غرامت هم بطور روحي و هم بطور جسمي، مسير بازسازي روحي بوسيلة عيسي را بازسازي نمايد.
12 مرد وجود داشتند كه موسي آنها را در دومين مسير خود، به كنعان فرستاد تا در آن سرزمين جاسوسي كنند.[166] از اين عده، فقط دو نفر توانستند با وفاداري تغييرناپذير مأموريت خود را انجام دهند. بر اساس پاية قلبي و غيرت آن دو نفر، يوشع دو مرد را به اريحا فرستاد تا جاسوسي كنند.[167]پس از انجام ماموريتشان، اين دو مرد با ايمان گزارش دادند و گفتند: "بدرستي كه خدا تمام اين سرزمين را در دستهاي ما قرار داده است و بعلاوه تمام ساكنان اين سرزمين از ما ترس دارند."[168] آنگاه تمام بازماندگان ‌اسرائيل متولد شده در بيابان، حرفهاي جاسوسان را باور كردند. آنها از طريق ايمانشان توانستند براي گناه پدرانشان كه نتوانسته بودند 40 روز جاسوسي را بر طبق خواست خدا انجام دهند، غرامت دهند.
در اين حالت، بني‌اسرائيل دروني با تعهدي به قيمت زندگيشان در متابعت از يوشع كه بر پاية سايبان قرار گرفت، همچنين توانستند بسان يوشع بر همين پايه بايستند. از اينرو، از طريق "مشيت براي شروع" كه آنها متمركز بر چشمة آب بيرون آمده از صخره بنا كرده بودند، مقام پدران خود را متمركز بر موسي، كه "مشيت براي شروع" را از طريق سه معجزه بزرگ و ده فاجعه در دومين دوره به انجام رسانده بود، بازسازي نمايند. بنابراين، درست همانطور كه بني‌اسرائيل متمركز بر موسي مسير سه روزه قبل از عبور از درياي سرخ را تكميل كرده بودند، بني‌اسرائيل متمركز بر يوشع همينطور مسير سه روزه قبل از عبور از رودخانة اردن را گذراندند.[169] در همين حال، درست همانطور كه بني‌اسرائيل پس از مسير سه روزة خود، با ستون ابر و ستون آتش به درياي سرخ هدايت شده بودند، بني‌اسرائيل متمركز بر يوشع پس از مسير سه روزه با تابوت عهد، سمبول عيسي و روح‌القدس، به نمايندگي ستون ابر و ستون آتش بسوي رود اردن هدايت شدند.[170]
درست همانطور كه درياي سرخ بوسيلة عصا شكاف برداشت و راه را براي موسي و مردمش باز كرد، آب اردن كه در ساحل رود لبريز شده و طغيان كرده بود، وقتي كاهنان كه تابوت را حمل مي‌كردند وارد نهر شدند، جدا شده و شكاف برداشت[171] و تمام بني‌اسرائيل از روي زمين خشك از رود عبور كردند.[172] عصا نمايندة عيسي بود كه قرار بود بيايد. تابوت عهد كه حامل دو لوحة سنگي بود، همراه با نان (منا) و عصاي هارون سمبول واقعيت عيسي و روح القدس بود. اين حقيقت كه در حضور تابوت عهد، آب اردن شكاف برداشت و بني‌اسرائيل بدون مشكل بسوي سرزمين كنعان بازسازي شدند، پيش‌بيني كرد كه بعداً در عصر عيسي و روح‌القدس دنياي گناه‌آلود كه بصورت سمبول آب معرفي شده[173] از طريق داوري و حكم، شكاف برداشته و جدا خواهد شد و تمام مقدسين بازسازي جهاني بسوي كنعان را به انجام خواهند رساند.
در اين هنگام خدا با اين كلام به يوشع فرمان داد:
 
"دوازده نفر از قوم يعني از هر سبط يك نفر را بگيريد و ايشان را امر فرموده بگوئيد از اينجا از ميان اردن از جائيكه پايهاي كاهنان قايم ايستاده بود دوازده سنگ برداريد و آنها را با خود برده در منزليكه امشب در آن فرود مي‌آيد بنهيد.[174]
 
"و در روز دهم از ماه اول قوم از اردن برآمدند و در جلجال نصب به جانب شرقي اريحا اردو زدند و يوشع آن دوازده سنگ را كه از اردن گرفته بودند در جلجال نصب كرد.[175]
 
اين موضوع حاكي از چه چيزي بود؟ همانطور كه قبلاً بحث شد، سنگ سمبول عيسي بود كه قرار بود بيايد. بنابراين، اين حقيقت كه دوازده مرد قبيله كه مفتخر شده بودند تا دوازده سنگ را به ميان اردن جائي كه آب بوسيلة تابوت عهد شكافته شده بود ببرند، نشان مي‌دهد كه دوازده حواري عيسي، برگزيده شده بعنوان نمايندگان دوازده قبيله، مي‌بايست در عمق اين دنياي گناه‌آلود به عيسي افتخار كرده و بر طبق كلام عيسي به خوب و بد تقسيم شوند.
پس از اينكه دوازده سنگ را بردند و در سرزمين كنعان در اردوگاه  روي به هم قرار دادند، يوشع گفت:
 
"تا تمامي قوم‌هاي زمين دست خداوند را بدانند كه آن زورآور است و از يهوه خداي شما همه اوقات بترسند.[176]
 
اين نشان داد كه بعداً فقط وقتي دوازده حواري عيسي با اتحاد كامل در روح و خواست وحدت حاصل كنند، بازسازي جهاني انجام خواهد شد و از قدرت خدا تا ابد ستايش خواهد شد.
درست همانطور كه يعقوب محراب سنگي را در هر جائي كه بود برپا كرده بود، نمايندگان دوازده قبيله كه اولاد دوازده پسر يعقوب بودند، همچنين محراب عبادت را با جمع آوري دوازده سنگ براي ستايش خدا برپا كردند و نشان دادند كه بعداً از معبد با همين روش تجليل خواهد شد. اين بدرستي به ما نشان داد كه دوازده حواري عيسي بايد به عيسي احترام گذاشته و بعنوان يك معبد با تمامي غيرت و هواخواهي خود به او خدمت كنند. بعداً وقتي حواريون عيسي در اتحاد با او قصور كردند، عيسي گفت: "اين معبد را نابود كنيد، و در عرض سه روز من آنرا برپا خواهم كرد.[177] در حقيقت، دوازده حواري در وحدت و هماهنگي شكست خوردند و خيانت يهودا اسخريوطي باعث نابودي عيسي، معبد، از طريق مصلوب شدن شد، و او در عرض سه روز از مرگ برخاست و دوباره حواريون پراكندة خود را جمع كرد. آنگاه حواريون به عيسي رستاخيز شده تنها بعنوان معبد روحي خدمت كرده و احترام گذاشتند. معبد واقعي در زمان عهد جديد تأسيس خواهد شد.
درست مثل بني‌اسرائيل در هنگامي كه دومين مسير خود را بسوي سرزمين كنعان آغاز كردند، عيد فطير را در چهاردهمين روز اولين ماه سال قبل از مسافرت آنها بجا آوردند.[178] بني‌اسرائيل كه متمركز بر يوشع در جلجال اردو زده بودند هم همينطور عيد فطير را در چهاردهم اولين ماه سال قبل از سفر بسوي شهر مستحكم و محصور اريحا به جا آوردند. وقتي آنها با محصولات آن زمين زندگي خود را آغاز كردند، خدا پس از 40 سال مواظبت از آنها تغذيه نان (منا) را متوقف كرد. از آن به بعد، آنها مجبور شدند به آنچه كه با عرق جبين كشت مي‌كردند، متكي باشند. حتي در طول لحظة شكستن آخرين دروازة ورودي به شهر شيطاني مجبور بودند سهم مسئوليت خودشان را، بعنوان سهم انسان، انجام دهند. بر طبق فرمان خدا به بني‌اسرائيل با 40000 سرباز كه بوسيلة هفت كاهن اصلي با هفت شيپور دنبال مي‌شدند، در جلوي تابوت عهد كه بوسيلة كاهنان لاوي حمل مي‌شد، رژه رفتند.[179] پس از آن تمام سپاه اسرائيل به خط آخر جبهه هجوم بردند.[180]
همانطور كه خدا به آنها فرمان داد، بني‌اسرائيل به مدت شش روز به همين صورت در اطراف شهر رژه رفتند و هر نوبت گردش به دور شهر يك روز طول كشيد، اما هيچ تغييري در شهر بوجود نيامد. آنها مي‌بايست از طريق غرامت با شكيبايي كامل و اطاعت، شش روز دورة آفرينش را كه بوسيلة شيطان تصاحب شده بود، بازسازي نمايند. پس از سپري كردن اين شش روز با چنين اطاعتي، در هفتمين روز در حال رژه رفتن در اطراف شهر هفت كاهن با هفت شيپور هفت بار شيپور زدند و يوشع به مردم گفت: "فرياد بزنيد، زيرا خدا شهر را به شما داده است! با فرمان او مردم فرياد بلندي كشيدند و ديوارها خراب شده فرو ريختند.[181]
اين مسير به ما نشان مي‌دهد كه از طريق قدرت عيسي و حواريونش، حصار شيطاني بين بهشت و زمين در هم ريخته خواهد شد. از اينرو، يوشع گفت:
 
" ملعون باد به حضور خداوند كسي كه برخاسته اين شهر اريحا را بنا كند به نخست زادة خود بنيادش خواهد نهاد و به پسر كوچك خود دروازه‌هايش را برپا خواهد نمود.[182]
 
زيرا اين حصار شيطاني قرار نبود هيچگاه دوباره برپا شود.
از اينرو، يوشع دشمن را كه از 31 شاه تشكيل شده بود، با نيروئي قوي از ميان برداشت.[183] اين همينطور پيش‌بيني مي‌كرد كه عيسي بعنوان شاه شاهان خواهد آمد و با از بين بردن تمام شاهان غير كليمي، پادشاهي متحدة زميني خدا را در اتحاد تأسيس نموده و مردم تمام جهان را متحد خواهد كرد.
 

ج. پايه براي پذيرش ناجي

بني اسرائيل در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي شكست خوردند، اما دورة 40 روزة جاسوسي براي جدائي از شيطان را برپا كردند. آنگاه براي پرداخت غرامت دوباره براي اين دوره، سومين مسير بازسازي بسوي كنعان را در سطح قومي شروع كردند و پس از 40 سال سرگرداني در بيابان به كادش‌بارنيا برگشتند. در اين زمان، موسي توانست پاية ايمان را براي سومين مسير تأسيس نمايد و بني‌اسرائيل بر پايه  سايبان بايستند.
ولي، بعلت بي‌ايماني بني‌اسرائيل و دو بار ضربه زدن موسي به صخره، هر دو پايه بوسيلة شيطان تصاحب شد. بنابراين، بني‌اسرائيل بيروني كه متمركز بر موسي مصر را ترك كردند همه در بيابان از بين رفتند، اما يوشع و كاليب توانستند پايه براي سايبان را تأسيس كنند، زيرا آنها با ايمان و وفاداري بر اساس پاية ايمان و پاية ايمان براي سايبان برپا شده توسط موسي در دومين دوره، با ايمان و وفاداري دورة 40 روزة جاسوسي براي جدائي از شيطان را برپا كردند. از اينرو، همة بني‌اسرائيل بيروني متمركز بر موسي در بيابان مردند. اما بني‌اسرائيل دروني كه در طول زندگيشان در بيابان متولد شده بودند، به سايبان خدمت كرده و آنرا تعالي داده بودند، در اطاعت محض از يوشع، بجاي موسي، توانستند با حمل تابوت عهد از اردن عبور كنند. سپس با ويران كردن شهر اريحا، وارد كنعان سرزمين مطلوب خود شدند.
بدين‌ترتيب، پاية واقعيت در سومين دورة بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي تأسيس شد، از اينرو، پايه براي پذيرش ناجي هم براي اين دوره بنا گرديد. پس از پايه براي پذيرش ناجي در سطح خانوادگي برپا شده توسط ابراهيم، و پس از مسير غرامت 400 سال بردگي در مصر، بسبب عدم موفقيت ابراهيم در پيشكش قرباني‌ها، پايه براي پذيرش ناجي در سطح قومي تأسيس شد. در عين حال، انسانهاي سقوط كرده در آن زمان يك پادشاهي قدرتمند، يعني مصر متمركز بر شيطان، را بوجود آورده و موقعيت خود را بر عليه مشيت بهشتي بازسازي استوار كردند. همانطور كه قبلاً بحث شد[184] با وجودي اينكه پايه براي پذيرش ناجي در سطح قومي متمركز بر يوشع تأسيس شده بود، اما قبل از تأسيس پادشاهي در حوزة خدا كه بتواند از عهدة شيطان برآيد، ناجي نمي‌توانست بيايد. ولي بني‌اسرائيل دروني با وارد شدن به كنعان، دوباره به بي‌ايماني سقوط كردند و مشيت خدا دوباره تا زمان عيسي به درازا كشيده شد.
                                   
3. درس هائي از خط سير موسي
در مسير طولاني تاريخ از زمان موسي تا عصر حاضر، عدة زيادي از مقدسين، در خدمت به خواست الهي، بطور مكرر شرح و احوال كتاب مقدس را به احترام موسي مي‌خوانند. ولي آنها فكر مي‌كنند كه اين كلمات منحصراً شرح تاريخ موسي است، و در ميان آنها هيچ مردي نبود كه بداند كه خدا مي‌خواست از طريق موسي اسرار معيني مربوط به مشيت بازسازي را به ما مي آموزد. حتي، عيسي با گفتن اين جمله به آن اشاره كرد كه "بدرستي، بدرستي كه من به شما مي‌گويم كه پسر هيچ چيز از خود انجام نخواهد داد، مگر فقط آنچه را كه مي‌بيند پدر انجام مي‌دهد،[185] و معناي اساسي دورة موسي را بدون توضيح براي ما باقي گذاشت.[186]
ما قبلاً اشاره كرديم كه چطور موسي كاملاً طبق فرمولي معين در مشيت بازسازي از طريق مسيري برنامه‌ريزي شده عبور كرد. حقيقت اين است كه مسير موسي، مسيري را پيش‌بيني مي‌كرد كه عيسي بعداً طبق آن رفتار خواهد كرد، اين مقايسه در بخش سوم اين فصل روشن خواهد شد. در مشاهدة مشيت الهي متمركز بر موسي نمي‌توانيم منكر اين حقيقت باشيم كه خدا در پس تاريخ بشري است و آنرا بسوي يك هدف مطلق هدايت مي‌كند.
ديگر اينكه، مسير موسي به ما نشان مي‌دهد كه ميزان انجام سهم مسئوليت انسان، كاميابي يا ناكامي تقدير الهي را معين مي‌كند. چنانچه شخصي تعيين شده براي تقدير الهي، در انجام سهم مسئوليت خود شكست بخورد، خواست مقدر شدة خدا متمركز بر آن شخص معين برآورده نخواهد شد. خدا خواستش را بر اين مقدر كرد كه موسي مردم اسرائيل را به سرزمين كنعان كه در آن شير و عسل جاري است، هدايت نمايد و به او فرمان داد كه آن را اجرا نمايد. با وجود اين، وقتي او و مردمش در انجام مسئوليت خود شكست خوردند، فقط يوشع و كاليب از ميان بني‌اسرائيل كه مصر را ترك كرده بودند، وارد كنعان شدند و بقية آنها در بيابان مردند.
خط سير موسي همينطور به ما نشان مي‌دهد كه خدا در سهم مسئوليت انسان مداخله نمي‌كند، بلكه با نتيجة آن سر و كار دارد. خدا بني‌اسرائيل را با معجزات و علامات حيرت‌انگيزي هدايت كرد، اما نه در عمل مردم در ساختن بت گوسالة طلائي، هنگامي كه موسي در كوهستان در حال دريافت لوحه‌هاي سنگي بود، دخالت كرد و نه در عمل موسي در دو بار ضربه زدن به صخره. زيرا اين سهم مسئوليت آنها بود كه مي‌بايست آن را انجام دهند.
از طرف ديگر، خدا در خط سير موسي، قطعيت خواست مشيت شده‌اش را به ما نشان داد. خدا بدون هيچ مانعي و بطور مطلق خواست خود را كه يكبار آنرا تقدير نموده، برآورده مي‌نمايد. بنابراين، وقتي موسي در انجام مسئوليت خود كوتاهي كرد، خدا يوشع را بجاي او تعيين كرد و بالاخره توانست خواست خودش را كه يكبار تقدير كرده بود، به انجام برساند. از اين راه، اگر كسي را كه خدا براي مقام هابيلي تعيين كرده است، در انجام مأموريت خود شكست بخورد، شخصي كه در موقعيت قابيل وفادار مانده باشد، جاي او را گرفته و مأموريت هابيل را بعهده مي‌گيرد. منظور عيسي وقتي كه جملات زير را گفت، همين بود كه "... پادشاهي بهشتي در بي‌حرمتي رنج برد، و جباران با زور آن را مي‌گيرند.[187]
درس ديگري كه خط سير موسي به ما مي‌آموزد، اين است كه هر چه مأموريت شخص بزرگتر باشد، وسوسه‌اي كه به او وارد مي‌شود، سنگين‌تر خواهد بود. از زمانيكه اولين زوج بشري با بي‌اعتقادي به خدا و سركشي بر عليه او سقوط كردند، شخص مسئول در بازسازي پاية ايمان مجبور بود بر وسوسه‌اي كه پس از ترك خدا بدون توجه و مراقبت به او وارد مي‌شود، غلبه كند. بنابراين، موسي تنها پس از غلبه بر آزمايش خدا در كشتن او، به رهبري بني‌اسرائيل مبعوث شد.[188]
حتي خدا نمي‌تواند بدون قيد و شرط به بشر توفيق عنايت كند، زيرا در اصل شيطان بخاطر سقوط انسان را ادعا كرد و اگر بدون وسوسه‌اي مشابه به انسان توفيق داده ‌شود، شيطان مي‌تواند خدا را به بي‌انصافي متهم كند. بنابراين، وقتي خدا به بشر توفيق اعطاء مي‌كند، مطمئن است كه قبل از آن توفيق يا بعد از آن (يا هر دو) به او وسوسه داده مي‌شود، تا از اتهام شيطان جلوگيري كند. نمونه‌اي از خط سير موسي را در نظر مي‌گيريم: به موسي تنها پس از 40 سال رنج و سختي در قصر فرعون، شكوه خروج اول  اعطاء شد. دوباره، تنها پس از 40 سال سرگرداني در صحراي ميديان، به او شكوه دومين خروج اعطاء شد.[189] خدا تنها پس از اقدام به قتل او سه معجزه و ده فاجعه[190] را به او اعطاء كرد. شكوه ستون ابر و ستون آتش[191] تنها پس از سختي در مسير سه روزه[192] داده شد. از طرف ديگر، تنها پس از رنج و سختي در هنگام عبور از درياي سرخ[193] هدية نان و گوشت پديدار شد،[194] و تنها پس از رنج و مشقت از طريق جنگ بر عليه عماليق[195] لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد اعطاء شد.[196] باز هم پس از 40 سال رنج و مشقت و سرگرداني در بيابان[197] شكوه آب بدست آمده از صخره وجود داشت[198] و تنها پس از رنج و مشقت از طريق مار آتشين[199] شكوه مار برنزي بوجود آمد.[200] بدين‌ترتيب، مي‌توانيم ببينيم كه دورة زندگي موسي درسهاي زيادي به ما مي‌آموزد.
 
 
بخش 3

مشيت بازسازي متمركز بر عيسي

 
در آغاز، قرار بود كه آدم بر فرشته تسلط و برتري داشته باشد،[201] با تسلط، شيطان بر او جهنم را بوجود آورد. بنابراين براي اينكه سلطة آدم از طريق غرامت بازسازي شود، عيسي كه بعنوان آدم دوم آمد، قرار شد شيطان را از پاي درآورده و پادشاهي خدا را بازسازي نمايد. همانطور كه در بخش يك بيان شد، شيطان كه حتي در مقابل خدا تسليم نشده بود، نتوانست خود را در مقابل عيسي و پيروانش تسليم نمايد. از اينرو خدا با تقبل مسئوليت در اصل آفرينش انسان، با انتخاب يعقوب و موسي، الگوئي براي عيسي تعيين كرد تا در آينده بتواند بر شيطان غلبه كند.
يعقوب از يك مسير سمبوليك براي از پاي درآوردن شيطان عبور كرد. در حالي كه موسي در خط سيري فرضي گام برداشت تا شيطان را مغلوب سازد، پس عيسي مي‌بايد از يك خط سير واقعي بگذرد. بنابراين عيسي مي‌بايست مسير جهاني براي بازسازي بسوي كنعان را با غلبه بر شيطان به اتمام رسانده و با پيروي از الگوي مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي كه در آن موسي شيطان را از پاي درآورده بود، اين مسير را طي كند. خدا به موسي گفت:
 
"نبي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت."[202]
 
"يك پيغمبر مثل تو" (موسي)، منظور خدا عيسي بود كه از همان مسيري خواهد رفت كه موسي رفته است. عيسي همينطور گفت: " پسر از خود هيچ نمي‌واند كرد مگر آنچه بيند كه پدر بعمل آرد زيرا كه آنچه او [خدا] مي‌كند پسر نيز مي‌كند"[203] به اين معنا كه عيسي طبق خط سيري رفتار مي‌كرد كه خدا از طريق موسي براي او پيش بيني كرده و نشان داده بود. جزئيات آن قبلاً در مشيت بازسازي متمركز بر موسي مورد بررسي قرار گرفت، اما در اينجا، اجازه دهيد تا دربارة مشيت بازسازي متمركز بر عيسي، با مقايسة تمامي سه خط سير در سطح قومي بازسازي بسوي كنعان متمركز بر موسي و خط سير بازسازي در سطح جهاني بسوي كنعان متمركز بر عيسي بحث ‌كنيم.   
 
1. اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني
1) پاية ايمان
شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان در اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني، يحيي تعميد دهنده بود. يحيي تعميد دهنده مي‌بايست در چه مقام و مأموريتي انجام وظيفه كند؟ در دورة موسي بحث شد كه عمل او در شكستن لوحه‌هاي سنگي و دو بار ضربه زدن به صخره در خط سير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي متمركز بر موسي به شيطان اجازة ضربة احتمالي به عيسي را داد، اگر مردم يهود كه متمركز بر عيسي بودند، به بي‌ايماني سقوط مي‌كردند.
براي اينكه عيسي از چنين شرايطي اجتناب كند، مردم برگزيدة اسرائيل كه در حال آماده سازي پايه براي ظهور او بودند، مي‌بايست در هماهنگي و متمركز بر معبد كه وجود فرضي و پنداري ناجي بود، با هم وحدت حاصل كنند. ولي بني‌اسرائيل بطور مكرر به بي‌ايماني سقوط كرده و بدين‌ترتيب شرطي براي شيطان بوجود آوردند تا به عيسي كه قرار بود در آينده ظهور كند، هجوم ببرد. براي جلوگيري از اين شرط ايلياي پيامبر ظهور كرد و با از بين بردن 0‌5‌8 پيامبر دورغين از جمله بعل و آشرا[204] براي جدائي از شيطان كار كرد و بالاخره به بهشت صعود كرد.[205] ولي از آنجائي كه مأموريت ايليا بطور كامل به انجام نرسيد، مي‌بايست دوباره برگردد و بقية مأموريت خود را انجام دهد.[206] پيامبري كه بعنوان ايليا آمد، تا مأموريت جدائي از شيطان، ناتمام مانده توسط ايليا، را به ارث برده، آن را به انجام رسانده و راه ناجي را هموار كند، يحيي تعميد دهنده بود.[207]
بني‌اسرائيل از400 سال بردگي در مصر رنج كشيد، بدون اينكه پيامبري آنها را ارشاد نمايد، و درطي اين دورة رنج و سختي يك مرد، موسي، را ملاقات كردند كه مي‌توانست آنها را بسوي سرزمين كنعان هدايت كرده و به آنها كمك كند تا ناجي را ببينند. به همين ترتيب، مردم يهود همينطور بصورت برده، تحت تسلط ملتهاي غير كليمي ايران، يونان، مصر، سوريه و روم رنج بردند تا پس از ملاكي پيامبر، 400 سال دورة آمادگي براي ظهور ناجي را طي كنند، بدون اينكه حتي يك پيامبر براي راهنمائي آنها فرستاده شود. در طول اين مدت، بالاخره آنها يحيي تعميد دهنده را، بعنوان شخصيتي توانا در هدايت آنها بسوي ناجي، كه مي‌بايست براي بازسازي جهاني بسوي كنعان بيايد، ملاقات كنند.
موسي كه بر پاية جدائي از شيطان در 400 سال بردگي در مصر قرار گرفته بود، راه وفاداري و راه يك فرزند خلف را در قصر فرعون آموخت. يحيي تعميد دهنده كه بر پاية جدائي از شيطان در دورة 400 سالة جدائي براي ظهور ناجي قرار گرفته بود، همينطور راه وفاداري و راه يك فرزند خلف را در پيشگاه خدا آموخت، تا در حين زندگي همراه با تغذيه از ملخ و عسل وحشي در بيابان، بتواند ناجي را بپذيرد. بنابراين، مردم يهود از جمله كاهنان والا مقام[208] فكر كردند كه يحيي تعميد دهنده ممكن است كه ناجي باشد.[209] از اين راه، يحيي تعميد دهنده بر اساس 40 روز پاية جدائي از شيطان ايستاد و توانست پاية ايمان را براي اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني تأسيس نمايد.
 
2) پاية واقعيت
يحيي تعميد دهنده با قرار گرفتن در مقام موسي، براي مردم يهود هم در موقعيت والدين و هم در موقعيت فرزند بود. در مقام والدين، او مي‌توانست از طريق غرامت پاية ايمان را براي اولين مسير بازسازي جهاني بسوي كنعان بازسازي نمايد. در همان زمان، او مي‌توانست مقام هابيل را در تأسيس شرط غرامت در سطح جهاني براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، در مقام يك فرزند بنا نهد.[210] در نتيجه، او بر اساس پايه‌اي كه در سطح جهاني بنا نهاده بود ايستاد، و به مقام موسي، كه پس از 40 سال غرامت در قصر فرعون پاية ايمان را براي اولين مسير بازسازي در سطح قومي بازسازي كرد، ارج نهاد.
در زمان موسي، خدا قصد كرد كه "مشيت براي شروع" را با واداشتن مردم اسرائيل در اعتماد به موسي، پس از مشاهدة قتل مرد مصري توسط موسي، به انجام برساند. بني‌اسرائيل مي‌بايست در آن زمان مصر، سرزمين شيطاني، را ترك كرده و به سرزمين كنعان بروند، در صورتي كه مردم يهود، متمركز بر يحيي تعميد دهنده بجاي ترك امپراطوري روم و رفتن به سرزمين ديگر، مجبور بودند تحت آن حكومت باقي مانده، بر آن غلبه كرده و امپراطوري را به حوزة بهشتي بازسازي نمايند. بنابراين، خدا به مردم علامات و معجزات زيادي متمركز بر يحيي تعميد دهنده نشان داد و با واداشتن مردم يهود به ايمان آوردن به او، مقدركرد كه "مشيت براي شروع" را برآورده نمايند.
از طريق پيشگوئي فوق‌العادة فرشته مربوط به شكل‌گيري نطفة يحيي تعميد دهنده، از طريق معجزة لال كردن پدرش وقتي كه او اين موضوع را باور نكرد، و بسياري از معجزات ديگر كه خدا در زمان تولد يحيي تعميد دهنده به بني‌اسرائيل نشان داد، آنها از زمان تولد او مي‌دانستند كه او پيامبر بوده و خدا او را فرستاده است. اين همان چيزي است كه كتاب مقدس مي‌گويد:
 
"پس بر تمامي همسايگان ايشان خوف مستولي گشت و جميع اين وقايع در همة كوهستان يهوديه شهرت يافت و هر كه شنيد در خاطر خود تفكر نموده گفت اين چه نوع طفل خواهد بود و دست خداوند با وي مي‌بود."[211]
 
بعلاوه، بعلت پشتوانة درخشان خانوادگي او و زندگي پر عبادتش در بيابان، رئيس كاهنان[212] و همة مردم يهود[213] به او چنان احترام زيادي گذاشتند كه بطور اشتباه او را ناجي مي‌دانستند.
موسي پس از 40 سال دورة غرامت در قصر فرعون، مرد مصري را كشت. آنگاه، اگر بني‌اسرائيل تحت تأثير ميهن پرستي او قرار گرفته، به او ايمان آورده و از او پيروي مي‌كردند، بدون نياز به عبور از درياي سرخ، بدون نياز به سرگرداني در بيابان و بدون نياز به لوحه‌هاي سنگي،‌ سايبان و تابوت عهد، ميتوانستند از مسير مستقيم فلسطين يك راست به كنعان بروند. اگر مردم يهود در زمان عيسي همچنين به يحيي تعميد دهنده، كه خدا براي آنها تعيين كرده بود تا به او ايمان بياورند، از طريق معجزه و علامات به او ايمان آورده و از او پيروي مي‌كردند، مي‌توانستند پاية واقعيت را با تأسيس شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده بازسازي نمايند و از اين طريق پاية براي پذيرش ناجي را بازسازي مي‌كردند.
 
3) شكست در اولين مسير بازسازي در سطح جهاني بسوي كنعان  
مردم يهود در موقعيت ايمان و پيروي از يحيي تعميد دهنده بر اساس پاية ايمان بنا شده توسط خود او بودند.[214] بنابراين، آنها مي‌توانستند عهد قديم را به پايان رسانده و خط سير تازة خود را براي بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني آغاز نمايند. ولي همانطور كه قبلاً بيان شد،[215] يحيي تعميد دهنده اگر چه به عيسي بعنوان ناجي شهادت داد ولي در پايان به او شك كرد.[216] با انكار اين نكته كه او بعنوان ايليا آمده است، نه تنها راه مردم  يهود را بسوي عيسي سد كرد، بلكه باعث شد كه آنها به عيسي خيانت كنند. بنابراين، يحيي تعميد دهنده مقام هابيل را در تأسيس پاية واقعيت ترك كرد و در نتيجه مردم يهود در تأسيس شرط غرامت در سطح جهاني براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده شكست خوردند.
از اين راه، پايه براي پذيرش ناجي بنا نشد، زيرا مردم يهود در تأسيس پاية واقعيت شكست خوردند. بنابراين، اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني به شكست انجاميد، و حاكي از آن بود كه دومين و حتي سومين دورة تمديد، بسان دورة موسي امكان دارد.
 
2. دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني
1) پاية ايمان
الف. موفقيت عيسي در مأموريت يحيي تعميد دهنده
يحيي تعميد دهنده، شخصيتي در مقام آدم بازسازي شده در برابر عيسي، بعنوان آدم كامل، بود. بنابراين، يحيي تعميد دهنده مي‌بايست با تكميل تمام مأموريت‌هاي ناتمام ماندة تمامي اشخاص مركزي كه در مسير تاريخ مشيت الهي تا آن زمان با هدف بازسازي پاية ايمان و پاية واقعيت آمده بودند، مسئوليت خود را به انجام رساند. آنگاه با هدايت مردم يهود، كه بر اين اساس به او ايمان آورده و از او پيروي مي‌كردند، او مي‌توانست تمامي آنها را همراه با پاية مشيت الهي به دست عيسي بسپارد. پس از اين، خود او مي‌بايست با حداكثر ايمان و وفاداري از عيسي پيروي كند.
يحيي تعميد دهنده عيسي را در رود اردن تعميد داد،[217] بدون اين كه مفهوم اين عمل را بداند، اما اين مراسم تحويل تمامي اعمال يحيي براي انجام خواست خدا، به دست او بود.
با وجود اين، بعدها يحيي تعميد دهنده بتدريج دربارة عيسي سوءظن پيدا كرد و بالاخره به او خيانت كرد. طبعاً مردم يهود كه به يحيي ايمان داشتند و از او مثل ناجي پيروي مي‌كردند،[218] به اجبار در موقعيت بي‌ايماني نسبت به عيسي قرار گرفتند.[219] بدين‌جهت، پاية ايمان كه يحيي تعميد دهنده براي اولين مسير جهاني بازسازي بسوي كنعان برپا كرده بود در پايان توسط شيطان تصاحب شد. بنابراين، خود عيسي مجبور شد تا بجاي يحيي مأموريت او را بعهده گرفته و با پرداخت غرامت آن پايه را بازسازي نموده، و بدينسان دومين مسير جهاني بازسازي بسوي كنعان را آغاز نمود. عيسي خودش را با 40 روز روزه در بيابان از شيطان جدا نمود و اين براي بازسازي پاية ايمان از طريق غرامت در جايگاه يحيي تعميد دهنده بود.
 عيسي كه بعنوان پسر خدا و سرور شكوه و جلال آمد، اصولاً نمي‌بايست در گذرگاه سختي گام نهد.[220] ولي يحيي تعميد دهنده كه با مأموريت آماده كردن راه او به دنيا آمده بود[221] در انجام مأموريت خود شكست خورد. از اينرو، عيسي خودش مجبور شد از مشقت‌ها و سختي‌هائي كه يحيي تعميد دهنده مي‌بايد آنها را تحمل مي‌كرد، رنج ببرد. به اين ترتيب، عيسي با وجود ناجي بودن، به جاي يحيي تعميد دهنده مشيت بازسازي را آغاز كرد. بنابراين او به حواريونش گفت كه اين حقيقت را كه او ناجي است براي مردم آشكار نكنند.[222]
 

ب. 40 روز روزه و دعاي عيسي در بيابان و سه وسوسة بزرگ

ابتدا، بايد مسيرهاي جزئي و ابتدائي 40 روز روزه و دعاي عيسي و سه وسوسة بزرگ او را بدانيم. در خط سير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، موسي در مقابل صخره بي‌ايمان شد و به آن دو بار ضربه زد. بنابراين، صخره كه سمبول عيسي بود[223] از نفوذ شيطان رنج برد. اين عمل نشان داد كه بعدها حتي در دورة عيسي، كه در خط سير موسي بعنوان يك الگو گام خواهد زد، در صورت بي‌ايماني يحيي تعميد دهنده، كه براي هموار كردن راه عيسي مي‌آيد، شيطان امكان مداخله را بدست خواهد آورد. در نتيجه، اين عمل نشان داد كه شيطان توانست بر پاية ايمان متمركز بر يحيي كه قرار بود قبل از ناجي بيايد، تسلط جويد. از اينرو، عمل موسي در دو بار ضربه زدن به صخره، يك علت جزئي و اوليه بود براي عيسي كه در صورت بي‌ايماني يحيي تعميد دهنده، مجبور شود به بيابان رفته و بجاي او براي بازسازي پاية ايمان از 40 روز روزه و سه وسوسة بزرگ رنج و عذاب را تحمل نمايد.
يحيي تعميد دهنده بي‌ايمان شد،[224] و شيطان پاية ايماني را كه او تأسيس كرده بود تصاحب كرد. در اقدامي فوري، عيسي مجبور شد 40 روز روزه بگيرد و سه وسوسة بزرگ را در مقام يحيي تعميد دهنده تحمل كرده تا بتواند از طريق غرامت، پاية ايمان را با برپا كردن 40 روز جدائي از شيطان بازسازي نمايد.
در اين صورت، منظور شيطان از تقديم سه وسوسة بزرگ به عيسي چه بود؟ در كتاب مقدس[225] مي‌خوانيم كه شيطان به او سنگهائي را نشان داد  و به او گفت به سنگها فرمان دهد تا تبديل به قرصهاي نان شوند، سپس او را به برج معبد برد و به او گفت كه خود را پائين بياندازد، بالاخره او را به بالاي يك كوه بلند برد و گفت كه اگر پائين افتاده و او را بپرستد، تمام دنيا را به او خواهد داد. بدين‌ترتيب او سه وسوسه را در مورد عيسي به عمل درآورد. 
در ابتدا، خدا انسان را آفريد و به او بركت داد: كمال فردي، تكثير فرزندان خوبي، تسلط بر تمام آفرينش.[226] هدف خدا از آفرينش اين بود كه انسان اين سه بركت را اجابت نمايد. ولي شيطان باعث شد كه انسان سقوط كرده و در انجام سه بركت شكست بخورد. در نتيجه هدف آفرينش ناتمام باقي ماند. عيسي آمد تا هدف آفرينش خدا را با بازسازي سه بركت موعود او برآورده نمايد. بنابراين، شيطان كوشيد تا با وارد آوردن سه وسوسه از انجام هدف آفرينش توسط عيسي جلوگيري كرده و راه بازسازي آنرا مسدود كند.
 عيسي چطور با اين سه وسوسه مقابله كرد و بر آن پيروز شد؟ ابتدا، بررسي مي‌كنيم كه چطور شيطان بعنوان يك موجود فاعلي عيسي را وسوسه كرد. ما قبلاً اين حقيقت را بررسي كرديم كه در مسير بازسازي جهاني بسوي كنعان متمركز بر موسي، شيطان در مقابل بني‌اسرائيل متمركز بر موسي، با گرفتن (بعلت بي‌اعتقادي بني‌اسرائيل و شكست موسي) صخره و دو لوحه سنگي كه سمبول عيسي و روح القدس بودند، مقام فاعلي را بدست آورد. آنگاه، در مسير بازسازي جهاني كنعان، يحيي تعميد دهنده كه با مأموريت هموار كردن راه ناجي با جدائي از شيطان آمده بود،[227] در انجام مسئوليتش شكست خورد و بني‌اسرائيل دوباره به بي‌ايماني و نافرماني دچار شدند. در نتيجه، همانطور كه خدا قبلاً در خط سير موسي پيش‌بيني كرده بود، شيطان در مقام فاعلي قرار گرفت تا بتواند عيسي را وسوسه كند. اجازه دهيد تا اين وسوسه‌ها را با جزئيات بيشتري مورد بررسي قرار دهيم.
پس از اينكه عيسي به مدت 40 روز روزه گرفت، شيطان در مقابل او ظاهر شد و با گفتن اين جملات او را وسوسه كرد: "اگر تو پسر خدا هستي، به اين سنگها فرمان بده تا قرصهاي نان بشوند."[228] در همين حال، سنگها بعلت عمل موسي در شكستن لوحه‌هاي سنگي، دو بار ضربه زدن به صخره و در نتيجة بي‌اعتقادي يحيي تعميد دهنده در تملك شيطان بودند. بنابراين، براي بازسازي سنگ عيسي مجبور شد به بيابان برود و با 40 روز روزه گرفتن از شيطان جدا شود. شيطان به خوبي مي‌دانست كه عيسي به بيابان آمده است تا سنگ را بازسازي كند. اين وسوسه به اين مفهوم بود كه اگر عيسي در خط سير بيابان براي بازسازي جهاني كنعان بي‌ايمان شده و فرمان مي‌داد تا سنگ تبديل به قرص نان شود تا بدون تلاش در بازسازي سنگ شكم گرسنه‌اش را پر كند، -درست مثل زمانهاي قبل كه بني‌اسرائيل نتوانستند گرسنگي را تحمل كرده و در بازسازي جهاني كنعان به ورطة بي‌ايماني سقوط كردند- شيطان تملك سنگ را تا به ابد براي خود حفظ خواهد كرد.
پاسخ عيسي به اين وسوسه اين بود: "انسان تنها با نان زندگي نمي‌كند، بلكه با هر كلمه‌اي كه از دهان خدا خارج مي‌شود."[229] در اصل انسان آفريده شد تا بر اساس دو نوع تغذيه زندگي كند. يعني اينكه بدن جسمي انسان بر اساس غذائي كه از جهان طبيعت مي‌گيرد، زندگي مي‌كند، در حاليكه روحش با كلماتي كه از دهان خدا خارج مي‌شود به زندگي ادامه مي‌دهد. ولي، بر اساس كتاب مقدس،[230] انسان سقوط كرده از دريافت كلام خدا بطور مستقيم ناتوان شد و روحش با سخنان مسيح كه بعنوان تجسم كلام بر روي زمين ظهور كرد، زندگي مي‌كند. بنابراين، عيسي گفت: "من نان زندگي هستم،"[231] و ادامه داد "بدرستي كه من به شما مي‌گويم تا موقعي كه گوشت بدن پسر خدا را نخوريد و از خون او ننوشيد، در خود حيات نداريد."[232] بدين‌جهت، حتي اگر بدن جسمي انسان با خوردن نان زندگي داشته باشد، نمي‌تواند از يك زندگي گوارا و سودمند به تنهائي لذت ببرد. انسان وقتي مي‌تواند سودمند باشد كه علاوه بر مورد فوق، با مسيح كه بعنوان تجسم كلام خدا و در حكم زندگي غذاي بشر آمد، زندگي كند.
بهر حال، سنگ كه ريشة لوحه‌هاي سنگي بود با دو بار ضربة موسي جزء مايملك شيطان شد. سنگ در دست شيطان براستي صخره و لوحه‌هاي سنگي از دست رفتة موسي بود. بنابراين، روي هم رفته سنگ سمبول خود عيسي بود كه تحت وسوسة شيطان قرار گرفت. اين موضوع روشنتر خواهد شد وقتيكه ما دربارة سنگ كه سمبول مسيح[233] است، و اينكه "صخره مسيح بود" مطالعه كنيم.[234] از اينرو، مفهوم جواب عيسي به اولين وسوسة شيطان اين بود كه حتي اگر بعلت گرسنگي در حال مرگ باشد، براي جسمش نان درخواست نمي‌كند و او خودش مي‌بايست در مقام دريافت كنندة وسوسة شيطان پيروزي بدست آورده و غذاي كلام خدا شود تا بتواند بدن روحي تمام نوع بشر را نجات دهد. عيسي در مقام يحيي تعميد دهنده، اين وسوسة را از شيطان دريافت كرد تا با غلبه بر آن بتواند مقام ناجي را، با كمال فردي، بنا نهد. سرانجام شيطان با چنين كلامي از عيسي، كه او را  از موقعيت اصل با خواست خدا روبرو كرد، شكست خورد. عيسي با غلبه بر اولين وسوسه و در نتيجه با تأسيس شرط بازسازي فردي خودش، پايه براي بازسازي اولين بركت خدا را بنا نهاد.
پس از آن، شيطان عيسي را در برج معبد قرار داد و گفت: "اگر تو پسر خدا هستي، خودت را به پائين بينداز."[235] عيسي خود را معبد ناميد[236] و مقدسين معبد خدا ناميده شدند.[237] و همينطور نقل شده است كه مقدسين اعضاي بدن مسيح هستند.[238] بنابراين، مي‌توانيم بفهميم كه عيسي معبد اصلي است و مقدسين شعبه‌هاي معبد هستند. بدين‌ترتيب، عيسي بعنوان آقا و سرور معبد ظهور كرد و حتي شيطان چاره‌اي نداشت جز اينكه او را برسميت بشناسد. از اينرو او را در برج معبد گذاشت، آنگاه به عيسي گفت تا خودش را از آنجا به پائين بيندازد. مفهوم اين كار اين است كه اگر عيسي خودش را از مقام يك آقا و سرور به مقام يك انسان سقوط كرده به پائين بيندازد، شيطان مقام سلطان معبد را بجاي عيسي اشغال مي كرد.
در اينجا، عيسي اين جواب را داد: "تو سرور خودت خدا را وسوسه نخواهي كرد."[239] در اصل فرشتگان آفريده شدند تا تحت تسلط انسان در وضعيت اصيل آفرينش قرار گيرند، بر اين اساس، يك فرشتة سقوط كرده طبعاً قرار بود تحت تسلط عيسي باشد. بنابراين، تلاش يك فرشته براي قرار گرفتن در مقام آقا و سرور معبد يك عمل غير اصولي بود. از اينرو، او نمي‌بايست با چنين عمل غير اصولي وسوسه كردن عيسي، جسم خدا، كه مشيت الهي را تنها با اصل انجام مي‌داد، در مقام وسوسة خدا بايستد. بعلاوه، عيسي با غلبه بر اولين وسوسه بطور محكمي بعنوان سرور معبد و در حكم واقعيت معبد با بازسازي فردي خود مقام خودش را پا برجا كرد. بنابراين، او در هيچ نوع مقامي نبود كه بوسيلة شيطان اغوا شود، شيطان مي‌بايست بدون وسوسة دوبارة عيسي، او را ترك مي‌كرد.
بدين‌ترتيب، عيسي با غلبه بر دومين وسوسه، بعنوان معبد اصلي، داماد و والدين راستين بشريت آمد و شرطي برقرار كرد تا به او توانائي بدهد كه تمام مقدسين را به مقام معبدهاي شعبه، عروسها و فرزندان راستين خود بازسازي نمايد و از اين راه پايه براي بازسازي دومين بركت خدا را بيافريند.
سپس، شيطان عيسي را به يك كوهستان خيلي بلند كشاند و تمام پادشاهي دنيا و شكوه آنها را نشان داد و با گفتن اين جملات او را وسوسه كرد: "تمام اين چيزها را به تو خواهم داد، چنانچه بيافتي و مرا ستايش كند."[240] در اصل، آدم بعلت سقوط، اختيار و آزادي خود را بعنوان اشرف تمام مخلوقات با تحت سلطة شيطان قرار گرفتن از دست داد و طبعاً شيطان بجاي آدم سلطان تمام مخلوقات شد.[241] عيسي كه با صلاحيت آدم كامل آمد، سلطان تمام مخلوقات بود، همانطور كه نوشته شده است كه خدا مخلوقات را تحت فرمان مسيح قرار داد.[242] بنابراين، شيطان كه اين اصل را مي‌دانست، عيسي را به قلة كوهستان كشاند و او را در مقام اشرف مخلوقات قرار داد و آنگاه او را وسوسه كرد تا همانطور كه در ابتدا آدم خود را تسليم كرد، عيسي بعنوان دومين آدم هم خودش را در مقابل او تسليم نمايد.
عيسي به اين ترتيب جواب داد كه "تو بايد سرور خودت خدا را بپرستي و فقط بايد به او خدمت كني."[243] در اصل، فرشته يك روح خدمتكار بود[244] و قرار بود خدا را پرستيده و خدمت كند. جواب عيسي مفهومش اين بود كه بر اساس اصل الهي شيطان، فرشتة سقوط كرده، هم مي‌بايد خدا را ستايش كرده و به او خدمت كند. طبعاً، براي شيطان اين اصل كه عيسي را ستايش كرده و به او كه در حكم جسم خدا، آفريننده، ظاهر شده بود، خدمت كند. بعلاوه، عيسي قبلاً با غلبه بر دو وسوسة شيطان، پايه‌اي تاسيس كرده بود كه براساس آن توانست اولين و دومين بركت خدا را بازسازي كند. از اينرو برايش طبيعي بود كه با بازسازي سومين بركت خدا بر اساس آن پايه، بر تمام آفرينش تسلط پيدا كند. پس پاسخ او بر طبق اصل مفهومش اين بود كه هيچ دليلي براي درگيري بيشتر با وسوسه‌هاي مربوط به آفرينش كه قبل از اين بر پاية پيروزمندانه قرار گرفته است، وجود ندارد.
بدين‌ترتيب، عيسي بر سومين وسوسه غلبه كرد تا تسلط خود را بر تمامي دنياي آفرينش بازسازي نمايد، و از طريق آن پايه براي بازسازي سومين بركت خدا را بنا نهاد.
 

ج. نتيجة جدائي از شيطان با 40 روز روزه و سه وسوسة بزرگ

بر طبق اصل آفرينش، هدف خدا از آفرينش تنها هنگامي به واقعيت درمي‌آيد كه انسان پس از گذشتن از جريان سه مرحلة منشاء ،‌ تقسيم، وحدت، چهار پاية اساسي را بنا كند. ولي، انسان قادر به تحقق هدف آفرينش نبود، زيرا در طي تأسيس چهار پاية اساسي توسط شيطان تسخير شده بود. از اينرو خدا همينطور مقدر كرد تا تمامي چيزهاي از دست رفته را از طريق غرامت با تأسيس 40 روز پاية جدائي از شيطان در طي سه مرحلة تمديد مشيت بازسازي نمايد.
در همين زمان، عيسي با وجود اينكه ناجي بود، با غلبه بر سه مرحلة وسوسه در موقعيت يحيي تعميد دهنده، 40 روز پاية جدائي از شيطان را تأسيس كرد. بنابراين، عيسي توانست از طريق غرامت يكباره تمام شرطهائي را بازسازي نمايد كه خدا با تأسيس پاية 40 روز جدائي از شيطان از طريق سه مرحلة تمديد مشيت خودش براي بازسازي قصد بازسازي آنها را داشت. 
ابتدا، عيسي توانست همة آنچه را كه قرار بود در طي دوره‌هاي مشيت شده تا به آن زمان براي تأسيس پاية ايمان بازسازي شود، از طريق غرامت بازسازي نمايد. براي مثال، او از طريق غرامت پيشكش‌هاي قابيل و هابيل، كشتي نوح، پيشكش ابراهيم، سايبان موسي و معبد سليمان را بازسازي نمود. علاوه بر اين، عيسي يكباره بطور افقي از طريق غرامت پايه‌هاي 40 روز جدائي از شيطان را كه در نتيجة شكست شخص‌هاي مركزي كه مأموريت آنها بازسازي پاية ايمان از طريق مسير عمودي تاريخ در مدت 4000 سال از زمان آدم تا آن زمان بود، بازسازي كرد. بعنوان مثال، او 40 روز قضاوت سيلاب در زمان نوح، سه دورة 40 ساله و دو دورة 40 روز روزة موسي، 40 روز جاسوسي در كنعان، 40 سال خط سير بني‌اسرائيل در بيابان، 400 سال از زمان نوح تا ابراهيم، 400 سال بردگي در مصر و تمام دوره‌هاي عدد 40 از دست رفتة ديگر پس از آن تا زمان خودش را از طريق غرامت بازسازي نمود.
دوم، عيسي توانست شرطي را بوجود بياورد كه به او توانائي بدهد تا سه بركت خدا را به تحقق در آورده و از طريق غرامت، چهار پاية اساسي را بازسازي نمايد، زيرا او از مقام يحيي تعميد دهنده آمد تا در مقام ناجي بايستد. در نتيجه، عيسي يك وجود واقعي شد كه تقديم پيشكش را به انجام رسانيده و توانست در مقامي بعنوان وجود واقعي لوحه‌هاي سنگي، سايبان، تابوت عهد، صخره و معبد قرار گيرد.
 
2) پايه واقعيت
عيسي در مقام والدين راستين بشريت آمد و در مقام يحيي تعميد دهنده دورة 40 روزة جدائي از شيطان را از طريق غرامت بازسازي كرد. بنابراين، او در مقام والدين توانست پاية ايمان را بازسازي نموده و بطور هم زمان توانست مقام هابيل را در بر پا كردن شرط غرامت در سطح جهاني براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، در مقام فرزند بازسازي كند. همينطور عيسي آمد تا با ايستادن بر پاية غرامت در سطح جهاني، مقام موسي را كه با تأسيس پايه ايمان در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي، از طريق دورة40 سالة غرامت در صحراي ميديان، بازسازي كند.
در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني، خدا "مشيت براي شروع " را با سه معجزه و ده فاجعه آغاز كرد. بعداً در سومين مسير بازسازي به سوي كنعان در سطح جهاني، خدا "مشيت براي شروع "را با سه شكوه بزرگ لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد و ده فرمان، براي بازسازي سه معجزه و ده فاجعه در مصر كه به علت بي‌ايماني بني‌اسرائيل از بين رفت، از طريق غرامت بازسازي كند.
از جائيكه عيسي خودش وجود واقعي ده فرمان و سه شكوه بزرگ (لوحه هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد) بود ، "مشيت براي شروع "را در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني با كلام و معجزات و كارهاي بزرگ خودش شروع كرد .
اگر مردم يهود در مقام قابيل، متناسب با "مشيت براي شروع" به عيسي در مقام هابيل ،ايمان آورده و از او پيروي مي‌كردند، مي‌توانستند شرط غرامتي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده بوجود بياورند و پاية واقعيت را بازسازي كرده و پاية پذيرش ناجي را تأسيس كنند. در آن صورت، عيسي از مقام يحيي تعميد دهنده به مقام ناجي ارتقاء مي‌يافت. سپس اگر همة بشريت به او پيوند مي‌خورند[245] تولد دوباره يافته، گناه اصليشان پاك شده، با خدا قلباً يكي شده و مي‌توانستند طبيعت اصيلي را كه به آفرينش اعطاء شده بازسازي كرده و در نتيجه حكومت الهي را در آن زمان بر روي زمين بواقعيت درآورند.
 
3) شكست دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني
هنگاميكه اولين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني، به علت بي ايماني يحيي تعميد دهنده با شكست مواجه شد، عيسي در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني با عبور از دورة 40 روزة محنت و عذاب در بيابان با پيروزي، پاية غرامتي را بجاي يحيي تعميد دهنده بازسازي كرد. در عين حال شيطان كه در سه وسوسه شكست خورده بود، تا فرصتي مناسب عيسي را ترك كرد.[246] اينكه شيطان عيسي را "تا فرصتي مناسب" ترك كرد، به اين مفهوم است كه او را كاملاً ترك نكرده بلكه ميتواند دوباره رودرروي او قرار بگيرد. در واقع شيطان با كار كردن از طريق رئيس كاهنان و كسانيكه بي ايمان شدند و مخصوصاً يهودا اسخر يوطي، يكي از شاگردانش كه به او خيانت كرد، رودرروي عيسي قرار گرفت.
بدين ترتيب به علت بي ايماني مردم يهود، پاية واقعيت در دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني با شكست مواجه شد و پايه براي پذيرش ناجي در اين مشيت از دست رفت. طبيعتاً دومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني با شكست مواجه شد.
 
 
 
 
3. سومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني
1) خط سير بازسازي كنعان در سطح روحي متمركز بر عيسي
قبل از بحث دربارة مسئلة مربوط به سومين خط سير بازسازي در سطح جهاني، ابتدا بايد بدانيم كه اين دوره در چه مورد با سومين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي تفاوت دارد. همانطور كه قبلاً به تفصيل بحث شد، مركز ثقل ايمان بني‌اسرائيل در سومين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي سايبان، سمبول بدن ناجي، بود. حتي وقتي كه قوم اسرائيل به ورطه بي‌ايماني افتاد، بر پاية ايمان براي سايبان كه موسي با 40 روز روزه برپا كرده بود، اين سايبان دست نخوره باقي ماند. وقتي موسي هم به بي‌ايماني سقوط كرد، اين سايبان همچنان متمركز بر يوشع كه با دورة 40 روز جاسوسي براي جدائي از شيطان، بر اساس پاية ايمان كه موسي برقرار كرده بود، به خدمت به خواست خدا ادامه داده بود، پا برجا باقي ماند.
بهرحال، مفعول ايمان مردم يهود در مسيرشان براي بازسازي جهاني كنعان، خود عيسي بود كه بعنوان جسم واقعي معبد آمد. وقتي حتي حواريون عيسي به بي‌ايماني دچار شدند، عيسي مجبور شد با دادن بدن جسمي خود بر روي صليب بسوي مرگ برود، همانطور كه نوشته شد: "همانطور كه موسي مار را در بيابان بالا برد، همانطور هم پسر انسان بايد بالا برده شود."[247] بدينسان، مردم يهود مفعول ايمان خود را، هم روحي و هم جسمي، از دست دادند. بنابراين، آنها نتوانستند سومين مسير بازسازي جهاني كنعان را مستقيماً بصورت يك دورة واقعي شروع كنند. اما مسيحيان، بعنوان دومين اسرائيل با تجليل از عيسي رستاخيز شده بعنوان مفعول ايمانشان، اولين مسير روحي خود را آغاز كردند.
در اينجا، دليل اين گفتة عيسي نهفته است كه "اين معبد را نابود كنيد (خود عيسي را) و من در عرض سه روز دوباره آن را برپا مي كنم."[248] سرور خواهد آمد و در مأموريت عيسي موفق خواهد شد. او هم از نظر روحي و هم از نظر جسمي سومين مسير بازسازي كنعان در سطح جهاني را انجام خواهد داد. درست مثل يوشع كه سومين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي را با موفقيت در مأموريت موسي به انجام رساند.
با مشاهدة اينچنين مسير مشيت شدة بازسازي، بخوبي مي‌توانيم بفهميم كه بدون بازگشت دوبارة سرور با جسم خود مثل زمان عيسي، او نمي‌تواند هدف از مشيت بازسازي را كه خدا در اولين ظهور او مقدر كرده بود، به انجام برساند.
 

الف. پاية روحي ايمان

از آنجائي كه دومين مسير بازسازي كنعان در سطح جهاني، در نتيجة خيانت بني‌اسرائيل به عيسي، به شكست انجاميد، پاية ايمان كه عيسي از طريق 40 روز روزه در مقام يحيي تعميد دهنده بنا نهاده بود، بناچار بدست شيطان افتاد. بدينجهت، پس از دادن بدن جسمي خود از طريق صليب به شيطان، عيسي پايه روحي جدائي از شيطان را با 40 روز دورة رستاخيز در موقعيت متحمل شدن مأموريت روحي يحيي تعميد دهنده پا برجا كند. با اين كار، او توانست پاية روحي ايمان را براي مسير روحي سومين بازسازي كنعان در سطح جهاني بازسازي نمايد. تاكنون حتي يك نفر وجود نداشته است كه بداند، اين دليل 40 روز دورة رستاخيز عيسي بود كه پس از مصلوب شدن برقرار كرده بود. در اين صورت، چطور عيسي پاية روحي ايمان را بر پا كرد؟
خدا تا زماني كه عيسي بعنوان ناجي ظهور كرد، با ملت برگزيدة اسرائيل بود. معهذا، از لحظة طغيان آنها برعليه عيسي كه در مقام ناجي ظاهر شده بود، خدا مجبور شد آنها را، برگزيدگان خود را، به دستهاي شيطان تحويل بدهد. بدين‌ترتيب، خدا همراه با پسرش كه مورد خيانت بني‌اسرائيل قرار گرفته بود، مجبور شد قوم برگزيدة خود را ترك گفته و از آنها روي برگرداند. با وجود اين، هدف خدا از فرستادن ناجي نه تنها نجات قوم برگزيده بلكه نجات تمامي بشر بود. بنابراين، خدا مقدر كرد كه تمام بشريت را نجات دهد حتي اگر قرار باشد كه عيسي را به دستهاي شيطان بسپارد. از طرف ديگر، شيطان سعي ‌كرد تا يك انسان، عيسي، ناجي را بكشد حتي اگر لازم باشد تا تمامي بشريت، از جمله ملت برگزيده را، در اختيار خدا قرار دهد. به همين دليل شيطان انديشيد كه مي‌تواند تمامي هدف مشيت الهي را با كشتن ناجي به ناكامي منجر كند، چرا كه او ميدانست هدف مشيت 4000 سالة خدا براي بازسازي، آوردن يك انسان، ناجي، بوده است. بدين‌ترتيب، عاقبت خدا عيسي را بعنوان يك شرط غرامت در اختيار شيطان قرار داد تا تمامي بشريت، از جمله مردم يهود را كه بر عليه عيسي قد علم كرده و اكنون در حوزة شيطان بسر مي بردند، نجات دهد.
شيطان بدينوسيله، با مصلوب كردن عيسي، با استفاده از حداكثر قدرت خود، به آنچه كه در طول 4000 سال مسير تاريخ در نظر داشت، دست پيدا كرد. خدا كه بدين‌ترتيب عيسي را بدست شيطان سپرد، به آن قيمت توانست  براي نجات تمام بشريت، از جمله بني‌اسرائيل، شرطي برقرار نمايد.
در اين صورت، چطور خدا مي‌تواند انسانهاي گناهكار را نجات دهد؟ از آنجائي كه شيطان با استفاده از تمامي قدرتش عيسي را كشته بود، بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت، موقعيت براي خدا در بكار گرفتن تمامي قدرتش بوجود آمد. بكار بردن نهايت قدرت در حوزة خدا، بازگشت از مرگ به زندگي بود، در حاليكه در حوزة شيطان كشتن انسان بود. اينجا خدا نهايت قدرت خود را بعنوان شرط غرامتي بر عليه شيطان در كشتن عيسي، با استفاده از حداكثر قدرتش، اعمال كرد و عيسي را به زندگي برگرداند. خدا با پيوند زدن تمامي بشريت به عيسي رستاخيز شده،[249] و تولد دوباره دادن به آنها، مقدر كرد كه آنها را نجات دهد.
همانطور كه از طريق كتاب مقدس بخوبي مي‌دانيم، عيسي پس از رستاخيز، همان فردي نبود كه قبل از مصلوب شدن با حواريون خود زندگي مي‌كرد. او ديگر انساني نبود كه بتوان او را با چشمان جسمي ديد، زيرا او موجودي بود كه بر زمان و مكان فائق آمده بود. او ناگهان در يك اتاق در بسته‌، جائي كه حواريونش جمع شده بودند، ظاهر شد.[250] در حاليكه در وضعيتي ديگر، او در مقابل دو حواري ديگر كه داشتند به عموأس مي‌رفتند ظاهر شد و تا مسافت زيادي آنها را همراهي كرد. اما چشمانشان عيسي ظاهر شده در برابرشان را تشخيص نمي‌داد[251] و عيسي ظاهر شده، ناگهان دوباره ناپديد مي‌شد. عيسي براي اينكه بشر را نجات دهد، مي‌بايست پس از اينكه بدن جسمي خود را بر روي صليب بعنوان يك قرباني پيشكش كرد، پاية روحي ايمان را از طريق 40 روز دورة رستاخيز براي جدائي از شيطان برپا كند. با انجام اين كار او در آزادسازي و اعادة تمام گناهان بشر پيشقدم شد.
 

ب. پايه روحي واقعيت

عيسي، كه مأموريت يحيي تعميد دهنده را بشكل روحي بعهده گرفت، با تأسيس پاية روحي 40 روزه براي جدائي از شيطان از طريق رستاخيز، توانست در مقام والدين روحي، پاية ايمان را بازسازي نمايد. همچنين او در مقام فرزند روحي، با تأسيس شرط غرامت جهاني براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، مقام هابيل روحي را بنا كرد. بدين‌ترتيب، عيسي توانست يك پاية ايمان روحي براي سومين بازسازي بسوي كنعان در سطح جهاني بنا نهد. درست مثل موسي كه توانست پاية ايمان را براي سومين مسير بازسازي بسوي كنعان در سطح قومي با گذشتن از دورة غرامت 40 سال سرگرداني در بيابان در حين هدايت بني‌اسرائيل تأسيس كند.
در زمان موسي، خدا "مشيت براي شروع" را با واداشتن او براي تأسيس پايه براي سايبان اعمال كرد. ولي، عيسي رستاخيز شده، "مشيت براي شروع" را با جمع آوردن حواريون پراكنده در جلجال، اعمال كرد و به آنها قدرت اجراي معجزات و نشانه‌هائي را اعطاء نمود، چون خودش بدن روحي واقعي لوحه‌هاي سنگي، سايبان و تابوت عهد بود.[252]
اكنون، مقدسين در مقام قابيل، از طريق ايمان، خدمت و پيروي از عيسي رستاخيز شده، كه روحاً در مقام هابيل و بعنوان بعهده گيرندة روحي مأموريت يحيي تعميد دهنده بود، پاية روحي واقعيت را با تأسيس شرط غرامت روحي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده بازسازي كردند.

پ. پاية روحي براي پذيرش ناجي

پس از مصلوب شدن عيسي، يازده حواري باقي مانده در بيچارگي محض پراكنده شدند، عيسي پس از رستاخيز خود، آنها را دوباره در يك مكان جمع كرد و مشيت نوين خود را براي بازسازي روحي كنعان آغاز نمود. حواريون، ماتياس را بجاي يهودا اسخريوطي انتخاب كرده تا عدد 12 حواريون را پر كند و به عيسي رستاخيز شده ايمان آورده، خدمت كرده و از او پيروي كنند و بدين‌ترتيب، پاية روحي واقعيت را برپا كردند. آنها با انجام اين كار، توانستند پاية روحي براي پذيرش ناجي را بازسازي نمايند.
بر اساس اين پايه، عيسي توانست در جايگاه بعهده گيرندة روحي مأموريت يحيي تعميد دهنده، مقام ناجي روحي را تأسيس كرده و روح‌القدس را بازسازي نمايد. با انجام اين كار، او والدين راستين روحي شد و كار تولد دوباره را آغاز نمود. همانطور كه در كتاب مقدس نوشته شده است،[253] پس از ظهور روح‌القدس در روز عيد فصح، عيسي رستاخيز شده، پدر راستين روحي شد و در همكاري متحد با روح القدس بعنوان مادر راستين روحي، روح تمامي مقدسين را به خود پيوند زده و بدينسان كار تولد دوبارة روحي را آغاز نمودند. با اين كار، عيسي توانست مشيت روحي رستگاري را به انجام برساند.[254] در نتيجه در حوزة عيسي رستاخيز شده، شرط روحي شيطان براي اتهام كاملاً برچيده شد و بدين شكل، بطور روحي، اين حوزه‌ از شيطان مصون شد.
رستگاري جسمي انسان سقوط كرده با وجود ايمان و وحدت با عيسي ناتمام باقي ماند، زيرا جسم او هنوز، مثل خود عيسي، در موقعيت تسخير شدة شيطان است. ولي، اگر ما به عيسي رستاخيز شده ايمان بياوريم، بطور روحي در حوزه‌اي كه از مداخلة شيطان مصون است، با عيسي بوده و بدين‌ترتيب، قادر خواهيم بود كه آسوده از شرط روحي اتهام بوسيلة شيطان، رستگاري روحي خود را به انجام برسانيم.
 

ت. بازسازي روحي كنعان

مسيحيان با ايمان و خدمت به عيسي، كه در مقام ناجي روحي قرار گرفت، بر پايه روحي پذيرش ناجي قرار گرفته و توانستند فقط بازسازي روحي كنعان را به انجام برسانند. بدين‌ترتيب، بدنهاي جسمي مقدسين كه در حوزة شكوه بازسازي روحي كنعان بودند، در همان مقام بدن جسمي عيسي، تصاحب شده توسط شيطان از طريق صليب، قرار گرفتند. بنابراين‌ آنها با گناه اصيل كه هنوز در وجود آنها باقي مانده بود، بسان دورة زماني  قبل از عيسي، بوسيلة شيطان تحت نفوذ قرار گرفتند.[255] طبعاً مقدسين همينطور مي‌بايست دوباره براي دومين ظهور سرور از مسير جدائي شيطان عبور كنند.[256]
ايده‌آل سايبان در مسير بازسازي كنعان در سطح قومي، كه در آن خدا مشيت خود را متمركز بر موسي اعمال كرد، اكنون مي‌رفت تا در بعد جهاني متمركز بر معبد روحي عيسي رستاخيز شده، به واقعيت در آيد. مقدس‌ترين مكان و مكان مقدس از طريق وجود روحي و بدن جسمي عيسي بطور روحي به مرحلة واقعيت درآمدند. از آنجائيكه جايگاه رحمت از طريق كار و تلاش عيسي و روح‌القدس به مرحلة عمل در آمده بود، خدا توانست ظاهر شده و صحبت كند. بدين‌ترتيب، در جايگاه رحمت، كه در آن كلام خدا شنيده مي‌شد، مجسمة كودك بالدار (‌كروبي‌) كه از زمان سقوط اولين اجداد بشري راه را بسته بود، كنار زده شد، تا فرد بتواند براي ملاقات عيسي، يا درخت زندگي، به تابوت عهد وارد شده، از نان (منا) اهداء شده از جانب خدا بخورد و قدرت خدا را كه با عصاي جوانه‌زدة هارون نشان داد شد، آشكار كند.[257] بدينسان، با نگاه از طريق دورة موسي، ميتوانيم بفهميم كه مصلوب شدن عيسي و ظهور دوبارة مشيت از قبل تعيين شده نبود.
 
2) مسير بازسازي واقعي كنعان متمركز بر سرور عهد جديد
قبلاً مطرح شد كه چرا مردم برگزيدة خدا سومين خط سير بازسازي كنعان را در سطح جهاني، بعنوان يك دورة و مسير روحي آغاز كردند، بدون اينكه قادر باشند آن را بعنوان يك مسير واقعي آغاز كنند، آنچنانكه در سومين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي انجام داده بودند. مشيت روحي سومين مسير بازسازي كنعان در سطح جهاني، كه آنها با ايمان و متابعت از عيسي، ناجي روحي، بر اساس پاية روحي براي ناجي شروع كرده‌ بودند، امروزه پس از گذشت 2000 سال مسير تاريخ، قلمرو روحي خود را در سطح جهاني گسترش داده است.
بسان يوشع، جانشين موسي در مسير روحي بازسازي كنعان، كه با رفتن از يك مسير واقعي بازسازي در سطح قومي آن را به انجام رسانيد،‌ سرور عهد دوم هم با گام نهادن در مسير بازسازي كنعان بعنوان يك مسير واقعي و با انجام بازسازي جهاني كنعان مي‌بايد پادشاهي زميني خدا را به واقعيت درآورد. در اين حال، سرور در ظهور دوباره، كه قرار است همان پادشاهي زميني تقدير شدة خدا را بواقعيت درآورد كه او سعي داشت در زمان عيسي بشكل واقعي برپا نمايد، اكنون بايد بعنوان انساني واقعي با بدن جسمي بر روي زمين متولد شود.[258]
سرور عهد دوم بايد از طريق غرامت، مسير مشيت شدة بازسازي عقيم مانده در اولين ظهور را بازسازي نمايد. بنابراين، همانطور كه عيسي در نتيجة بي‌ايماني مردم يهود مجبور شد به مسير تلخ و ناگوار مشيت بازسازي روحي قدم بگذارد، اگر مسيحيان، دومين اسرائيل، به بي‌ايماني سقوط كنند، سرور عهد دوم كه در اين زمان بطور واقعي با جسم مي‌آيد، مي‌بايد از طريق غرامت مسير روحي عذاب را بازسازي كند. عيسي گفت: "اما اول او [مسيح] بايد از خيلي چيزها رنج ببرد و بوسيلة نسل خود انكار شود."[259]
بنابراين، درست همانطور كه عيسي از زمان ظهور خود تا پايان مجبور بود اولين اسرائيل برگزيدة خدا را كنار گذاشته و با قرار دادن مسيحيان بعنوان دومين قوم برگزيده، در مسير روحي مشيت خود شروعي نوين داشته باشد، سرور عهد دوم ممكن است كه در صورت سقوط مسيحيان به ورطة بي‌ايماني، با كنار گذاشتن آنها بعنوان دومين برگزيده، سومين اسرائيل را بنا نهاده، تا بتواند به شكل واقعي به مسير مشيت شده نائل آيد. اگر در دومين ظهور مسيح، مناديان كه با مأموريت يحيي تعميد دهنده مي‌آيند،[260] تا راه او را هموار كنند، در ادامة مأموريت خود مثل زمان اولين ظهور شكست بخورند، سرور عهد دوم خودش بايد در مقام يحيي تعميد دهنده، بطور واقعي پاية ايمان براي سومين مشيت بازسازي در سطح جهاني بنا نهد و بدين‌ترتيب، بطور اجبار در راهي پر عذاب قدم بردارد.
راه هر چه تلخ و ناگوار باشد، سرور عهد دوم هرگز نمي‌آيد تا بميرد و مشيت بازسازي را، بسان زمان عيسي، انجام نشده باقي بگذارد. علت اين است كه، مشيت خدا براي انجام هدف آفرينش او، از طريق والدين راستين بشري، از آدم تا عيسي و به سرور عهد دوم رسيده است و در سومين مورد، مشيت الهي در تحقق خود ناكام نخواهد ماند. بعلاوه، همانطور كه بعداً بحث خواهد شد،[261] مشيت روحي بازسازي براي 2000 سال پس از عيسي به عهد دموكراسي دست يافته است تا اجتماعي مفيد براي مشيت الهي بوجود بياورد. پس از اينكه، عيسي بعنوان سرپيچي عليه قوانين يهود به بدنامي متهم شد و به قتل رسيد، در جامعة آزاد در عهد دوم، سرور نمي‌تواند در گذرگاه مرگ قدم بردارد حتي اگر به تلخي بعنوان يك بدعتگزار و نوآور اذيت و آزار ببيند.
بنابراين، هر چند سرور عهد دوم در راهي سخت قدم بگذارد، مقدسين زيادي بر اساس پاية واقعي ايمان كه او خواهد گذاشت، به او ايمان مطلق آورده، و با تأسيس پاية واقعيت، بخاطر مسير واقعي سومين بازسازي كنعان در سطح جهاني پاية واقعي براي پذيرش ناجي را برپا كنند.
در سومين مسير بازسازي كنعان در سطح قومي در زمان موسي، خدا قرار بود كه، "مشيت براي شروع‌" را متمركز بر صخره اعمال كند. در زمان يوشع، او "مشيت براي شروع" را متمركز بر آب، كه نسبت به صخره  دروني‌تر بود، به انجام رساند. در حالتي مشابه، عيسي "مشيت براي شروع" را با معجزات و علاماتي در اولين ظهور خود برگزار كرد. اما در دومين ظهور مسيح، "مشيت براي شروع" را متمركز بر كلام،  كه دروني است، اعمال خواهد نمود. علت اين است كه، همانطور كه قبلاً بررسي شد،[262] انسان كه توسط كلام آفريده شد،[263] بعلت سقوط در انجام هدف كلام شكست خورد. خدا كه با تأسيس شرط بيروني كلام در مشيت خود براي بازسازي كار مي‌كرده، براي اينكه هدف كلام را به انجام برساند، بايد مسيح را بعنوان واقعيت كلام،[264] در انتهاي تاريخ مشيت شده فرستاده و مشيت رستگاري را متمركز بر كلام به انجام برساند.
وقتي ما هدف آفرينش خدا را، متمركز بر ارتباط قلبي مي‌بينيم، خدا بعنوان والدين روحي، بشر را بعنوان فرزندان واقعي خود آفريد. آدم و حوا كه ابتدا بعنوان مفعولهاي واقعي در تصور و همانندي با صفات مشخصة دوگانه خدا آفريده شدند، اولين مفعولهاي واقعي و اولين والدين بشري هستند. بدين‌ترتيب، آنها با ازدواج با يكديگر بعنوان شوهر و زن و تكثير فرزندان، مي‌بايست يك خانوادة متمركز و متحد در قلوب والدين، زوجين و فرزندان بعنوان نمايندة عشق والديني، عشق زناشوئي و عشق فرزندان بنا كنند. اين براستي چهار پاية اساسي است كه هدف سه مفعول را به واقعيت درآورده است.[265]
بدينسان، خدا مقدر كرد كه با فرزندان نسب مستقيم خود پادشاهي بهشتي را بر روي زمين تأسيس كند. ولي همانطور كه در فصل "سقوط بشر" بحث شد، تمام بشريت در نتيجة رابطة خوني كه اولين اجداد بشري با بزرگ فرشته، ابليس، ايجاد كردند، فرزندان شيطان شده و نسب خوني او را به ارث برده‌اند.[266] بدين ترتيب، اولين اجداد بشري به مقامي نزول كردند كه در آن نسب خوني آنها با خدا قطع شد، و اين سقوط است.[267]
بدين‌جهت، هدف مشيت خدا براي بازسازي، بازسازي انسانهاي سقوط كرده جدا شده از نسب خدا، و قرار دادن آنها در جايگاه فرزندان نسب خوني مستقيم خدا مي‌باشد. اجازه دهيد اسرار مشيت بازسازي را در كتاب مقدس پيدا مي‌كنيم.
همانطور كه قبلاً بحث كرديم، خانوادة آدم تا حد ارتكاب به قتل تنزل پيدا كرده بودند، از ارتباط داشتن با خدا محروم شدند. در زمان نوح و در نتيجة شكست هام، دومين پسر، كه در مقام هابيل بود، رابطة مستقيم با خدا نتوانست بازسازي شود، ولي انسان توانست در مقام "بندة بندگان" بايستد،[268] زيرا پاية وفاداري نوح وجود داشت. بدين ترتيب، انسان توانست با خدا يك رابطة غير مستقيم داشته باشد. اين رابطة واقعي خدا و انسان در دورة قبل از عهد قديم بود.
ابراهيم پدر ايمان، در زمان خودش توانست با تأسيس پاية پذيرش ناجي در سطح خانواده، برگزيدگان خدا را بوجود آورد. در نتيجه براي اولين بار، مقام "بندة خدا" بازسازي شد.[269] اين رابطة انسان و خدا در عهد قديم بود. پس از ظهور عيسي، حواريون او كه بر پاية ايمان كه او در مقام يحيي تعميد دهنده برپا كرده بود ايستادند، براي اولين بار از مقام بندگان  عهد قديم به مقام "فرزند خوانده‌" بازسازي شدند. آنها براي اينكه فرزندان نسب مستقيم خدا شوند، مجبور بودند با تأسيس پاية واقعيت با متابعت مطلق از عيسي پايه براي پذيرش ناجي را بنا كنند و با پيوند زدن خودشان[270] هم بطور روحي و هم بطور جسمي به عيسي كه بر آن پايه ايستاده بود، مي‌بايست با او يك وجود واحد ميشدند.
عيسي بعنوان فرزند خدا بدون گناه اصيل، از نسب مستقيم خدا ظهور كرد و با يك پيكر واحد ساختن تمامي انسانها، از طريق پيوند زدن آنها به خود، قرار بود كه با از بين بردن طبيعت سقوط كرده آنها را بعنوان فرزندان نسب مستقيم خدا بازسازي نمايد. عيسي و روح‌القدس بعنوان والدين راستين بشر آمدند تا ارتباط عمودي آنها را با خدا، اعطاء شده در آغاز آفرينش، با واداشتن انسان سقوط كرده به از بين بردن گناه اصيل، از طريق پيوند زدن خود به آنها بازسازي نمايند. كار عيسي و روح‌القدس را "تولد دوباره" مي‌ناميم.[271] بنابراين بايد بدانيم كه عيسي بعنوان مركز، درخت زيتون راستين، آمد تا انسان سقوط كرده را كه شاخه‌هاي درختان زيتون وحشي هستند، به خود پيوند بزند.
با وجود اين، حتي حواريون عيسي به بي‌ايماني سقوط كرده و در نتيجه او در مقام يحيي تعميد دهنده مصلوب شد، بدون اينكه توانائي اجراي وظايف ناجي را داشته باشد. در اين راه، عيسي رستاخيز شده، از طريق 40 روز دورة رستاخيز براي جدائي از شيطان پاية روحي ايمان را در مقام يحيي تعميد دهنده بطور روحي برپا كرد. پس از اينكه پاية روحي واقعيت با ايمان و وفاداري حواريون كه با توبه و ندامت به او روي آوردند، تأسيس شد و از اين جهت، پاية روحي براي دريافت ناجي براي اولين بار بنا نهاده شد. بالاخره، بر اساس پاية روحي، مقدسين با پيوند خوردن روحي به عيسي، بعنوان ناجي روحي، در مقام فرزند روحي قرار گرفتند. اين رابطة خدا و انسان سقوط كرده بر طبق مشيت روحي خدا براي بازسازي پس از زمان عيسي تا زمان حاضر بوده است.
بدين‌جهت، انسانهاي سقوط كرده تاكنون فقط مي‌توانند در مقام مفعولهاي روحي خدا قرار بگيرند. زيرا مشيت روحي خدا براي بازسازي پس از عيسي‌، همانطور كه خدا ابتدا دنياي روح را آفريده بود، نخست بازسازي دنياي روح بوده است. با توجه به اين نكته، يك مسيحي هر قدر هم كه پرهيزگار و با تقوي باشد، تا موقعي كه نتواند خود را از گناه اصيل، كه از طريق جسم به او مي‌رسد، آزاد كند، بين او و مقدسين عهد قديم از لحاظ ناتواني در دور كردن خودشان از نسب شيطان هيچ تفاوتي وجود ندارد.[272] مسيحيان بهترين فرزند خوانده‌ها در برابر خدا هستند، زيرا فرزندان نسب متفاوتي هستند، بهمين دليل، پل گفت:
 
"و نه فقي اين بلكه ما نيز كه نوبر روح را يافته‌ايم در خود آه مي‌كشيم در انتظار پسر خواندگي يعني خلاصي جسم خود."[273]
 
بنابراين، سرور عهد دوم بايد بيايد و تمامي انسانها را در مقام فرزندان نسب مستقيم خدا بازسازي نمايد. در نتيجه او بايد بسان عيسي، بر روي زمين و با جسم متولد شود. با چنين كاري، او بايد از طريق غرامت و با قدم گذاشتن دوباره در مسير عيسي، آن خط سير را بازسازي نمايد. از اينرو، سرور عهد دوم بايد پايه براي پذيرش ناجي را بطور واقعي و بر طبق "مشيت براي شروع" متمركز بر كلام تأسيس كند و با پيوند زدن بشريت هم روحي و هم جسمي بر اساس اين پايه، با از بين بردن گناه اصيل، آنها را بعنوان فرزندان نسب مستقيم خدا بازسازي نمايد.
عيسي با تعيين دوازده حواري متمركز بر سه نفر اصلي، پايه در سطح خانواده را تأسيس كرد و آنگاه آن را با تأسيس هفتاد پيشوا به پايه در سطح قبيله گسترش داد، تا از طريق غرامت مقام يعقوب را، بعنوان شخص مركزي پاية خانوادگي براي ناجي، بازسازي نمايد. به همين روش، سرور عهد دوم، مي‌بايست همينطور پاية پذيرش ناجي را در واقعيت با شروع از سطح خانواده و بتدريج در گسترش آن به سطوح قبيله‌اي، نژادي، قومي، ملي، دنيا و آنگاه در سطح جهان هستي بازسازي كند. او بر اساس اين پايه،  بايد بالاخره بتواند پادشاهي بهشت را بر روي زمين تأسيس نمايد.
خدا با تعيين قوم برگزيدة اسرائيل اول، مبنا را براي ظهور عيسي آماده كرد، تا بسرعت هدف تجليل پادشاهي بهشتي را برآورده نمايد، اما در نتيجة سرپيچي آنها، او مجبور شد مسيحيان را در مقام دومين اسرائيل قرار دهد. به همين شكل، اگر مسيحيان، تعيين شده بعنوان دومين اسرائيل در تجليل پادشاهي بهشتي توسط سرور عهد دوم، هم بر عليه او سرپيچي كنند، خدا مجبور خواهد شد انتخاب دومين اسرائيل خود را لغو كرده و از نو سومين اسرائيل برگزيده را انتخاب كند. بنابراين، مسيحيان آخر زمان مثل مردم يهود در زمان عيسي، در مقتضيات متبرك مشابهي با آنها قرار گرفته‌اند، اما از طرف ديگر، در موقعيتي قرار دارند كه سزاوار محكوميت به بدبختي و فلاكت بسيار ميباشد.
4. درسهائي از خط سير عيسي
نخست، در اين حالت خدا چگونگي خواست مقدر شدة خود را به ما نشان داد. خدا هميشه تقدير مي‌كند كه خواستش مطلقاً در پايان اجابت شود. وقتي يحيي تعميد دهنده در انجام مأموريتش كوتاهي كرد، خود عيسي، كه بعنوان ناجي ظهور كرده بود، قصد كرد تا حتي با جانشيني در مقام يحيي خواست خدا را اجابت نمايد. از آنجائي كه پادشاهي بهشتي بر روي زمين بعلت بي‌ايماني مردم يهود به واقعيت در نيامد، مسيح دوباره ظهور كرده و خواست خدا را برآورده خواهد نمود.
دوم، خدا به ما نشان داد كه تقديرش در مورد انجام خواست او متمركز بر يك نفر يا يك قوم برگزيدة او، مطلق نبوده بلكه نسبي است. منظور اين است كه اگر چه، ممكن است خدا يك فرد يا قومي خاص را براي تكميل هدف مشيت بازسازي تعيين كند، يك جانشين (كسي كه مأموريت اولي را بعهده خواهد گرفت) در نظر خواهد گرفت تا اگر اولي در انجام سهم مسئوليت خود شكست خورد، او بتواند در انجام كار موفق شود. عيسي، يحيي تعميد دهنده را بعنوان حواري اصلي خود انتخاب كرد ولي وقتي او در انجام مأموريت خود شكست خورد، پطرس را بجاي او انتخاب كرد. در حالت ديگر، او يهودا اسخريوطي را بعنوان يكي از دوازده حواري خود انتخاب كرد، اما وقتي او در انجام مأموريت خود كوتاهي كرد عيسي ماتياس را بجاي او برگزيد. به همين ترتيب، خدا مردم اسرائيل را برگزيد تا هدف او را در مشيت بازسازي اجابت نمايند، اما وقتي كه آنها در انجام مأموريت خود شكست خوردند، مأموريت را به غير كليمي‌ها منتقل كرد.[274] از اين راه، اگر چه ممكن است كه خدا يك شخص معين را براي انجام خواست خود انتخاب كرده باشد، ولي مطلقاً هرگز نمي‌تواند انجام خواست خود را متمركز بر يك شخص بخصوص تقدير كند.
سوم، خدا به ما نشان داد كه در سهم مسئوليت انسان، مداخله نمي‌كند، بلكه تنها بر نتيجة آن حكم مي‌كند. وقتي يحيي تعميد دهنده يا يهودا اسخريوطي به بي‌ايماني سقوط كردند، علت اين نبود كه خدا آن را نمي‌دانست يا در جلوگيري از آن ناتوان بود، بلكه او ابداً به ايمان آنها دخالتي نكرد، فقط نتيجة اعمال آنها را در اختيار خود گرفت.
سرانجام، خدا به ما نشان داد كه هر چه مأموريت شخص بزرگتر باشد، آزمايشي كه با آن روبرو است تلخ‌تر و ناگوارتر است. چون آدم در بي‌ايماني از خدا روي برگرداند، عيسي، بعنوان دومين آدم، براي انجام هدف مشيت بازسازي، مجبور شد تا با نشان دادن ايماني خوب، مقام قبل از سقوط را از طريق پرداخت غرامت در مقام آدم ترد شده از جانب خدا، بازسازي نمايد. بنابراين، عيسي مجبور بود وسوسه‌هاي شيطان را در بيابان تحمل كرده و كاملاً ترد شده از جانب خدا بر روي صليب عذاب بكشد.[275]
 

[1] 7 : 3 غاموس نبي
[2] 22 : 3 اعمال
[3]  19 :5 يوحنا
[4]  22 : 3 اعمال رسولان
[5] 28-32:25 پيدايش
[6] 4:24 خروج
[7] 11- 1 : 4 متي
[8] 34 : 25 پيدايش
[9] 13 : 16 خروج
[10] 53- 49 : 6 يوحنا
[11] قسمت 2، فصل 2، بخش 3
[12] 3 : 50 پيدايش
[13] 9 يهودا
[14] 13 ،12: 28 متي
[15] قسمت 2، فصل 3، بخش 2
[16] 22 : 31 پيدايش
[17] 3 : 5 خروج
[18] 2 :3 يوشع
[19] 22 : 35 پيدايش
[20] 4 : 24 خروج
[21] 1 : 10 متي
[22]  27 : 46 پيدايش
[23]  1 : 24 خروج
[24] 1 : 10 لوقا
[25]  قسمت 2، فصل 2، بخش 2
[26] 10 : 22 پيدايش
[27] 16 :14 خروج
[28] 5، 12، 27 : 2 مكاشفه
[29] 43 : 27 پيدايش
[30] 2 : 2 خروج
[31] 13 : 2 متي
[32] 21، 17 : 31 پيدايش
[33] 8 : 3 خروج
[34] 13 : 2 متي
[35] 4 : 35   پيدايش
[36] 2: 32 خروج
[37]  قسمت 1، فصل 3، بخش 3
[38] 16 :4 خروج
[39] 1 : 7 خروج
[40] 23 : 1 يوحنا
[41] 11- 5 : 37 پيدايش
[42]  6 : 34 تثنيه
[43] 19- 18 : 18 تثنيه
[44] 19 : 5 يوحنا
[45] 1-7-6 : 4 خروج
[46] قسمت2، فصل3، بخش2
[47] 25- 24 : 11 رسالة يعقوب
[48] 12 : 2 خروج
[49] 7 : 3 خروج
[50] 17 : 13 خروج
[51] 15 : 2 خروج
[52] 10- 7 : 3 خروج
[53] 19 : 4 خروج
[54] 41 :12 خروج
[55] 25- 24 : 2 خروج
[56] 9- 3 :4 خروج
[57] 12- 10 : 7 خروج
[58] 7:1 خروج
[59] 14 : 3 يوحنا
[60]  16 : 10 متي
[61] 7- 6 : 4 خروج
[62]  قسمت 1، فصل 7، بخش 4
[63]  قسمت 1، فصل 7، بخش 4
[64]  37 : 23 متي
[65] 9 : 4 خروج
[66] 15 : 17 مكاشفه
[67] 14 : 4 خروج
[68] 26- 24 : 4 خروج
[69]  16 : 10 سفر تثنيه
[70] 10 : 17 پيدايش
[71]  23- 22 : 19 لاويان
[72]  36 : 12 و 10 : 7 خروج
[73]  7 : 31 پيدايش
[74] 36- 35 : 12 خروج
[75] 27‌ : 10  خروج‌
[76] 12 : 10 خروج
[77] 17 : 13 خروج
[78] 27-26 : 8 خروج
[79] 22-19 : 31 خروج
[80] 37-6 : 12 خروج و 3 : 33 سفر اعداد
[81] 21 : 13 خروج
[82] 28- 21: 14 خروج
[83] 1: 7 خروج
[84] 9 :2 فليپيان و 27 :2 مكاشفه
[85] 15 : 17 مكاشفه
[86] 1 : 16 خروج
[87] 35 : 16 خروج
[88] 54-49 :6 يوحنا
[89] 6‌ : 17 خروج
[90] 4 : 10 قرنتيان اول
[91] 14 :4 يوحنا
[92] 3-10 : 17 خروج
[93] 19:1خروج
[94]10-9 24خروج
[95] 24:18خروج
[96] 25:31 خروج
[97] 31:18خروج
[98] 32:4 خروج
[99] 32:19 خروج
[100] 34:1 خروج
[101] 34:28 خروج
[102] 2:17 مكاشفه
[103] 10:4  قرنتيان اول
[104] 2:21 يوحنا
[105] 3:16 قرنتيان اول
[106] 25:8 خروج
[107] 27:51 متي
[108] 9:4 عبري
[109] 22-16: 25 خروج
[110]  3 : 1 يوحنا
[111]  16 : 24 خروج
[112]  18 : 24 خروج
[113] 4 :‌32 خروج
[114] 19 : 32 خروج
[115] 6 : 17 خروج
[116] 1 : 34 خروج
[117] 28 : 34 خروج
[118] 40:17 خروج
[119] 12-11 : 10 سفر اعداد
[120] 1 :11 سفر اعداد
[121] 6-4 : 11 سفر اعداد
[122] 6 : 17 خروج
[123] 1 : 13 سفر اعداد
[124] 25 : 13 سفر اعداد
[125]  28 : 13 اعداد
[126] 33-32 :13 سفر اعداد
[127] 9‌ :‌14 سفر اعداد‌
[128] 10 : 14 سفر اعداد
[129]  11 : 14 سفر اعداد
[130]  34-31 : 14 سفر اعداد
[131]  5- 4 : 20 سفر اعداد
[132]  8 : 20 سفر اعداد
[133]  12 : 20 سفر اعداد
[134] 20:24، 14-27:12 سفر اعداد
[135] 17 :2 مكاشفة يوحنا
[136] 4 : 10 قرنتيان اول
[137] 14‌ : 22 مكاشفه‌
[138] 24 : 3 پيدايش
[139] 14 : 4 يوحنا
[140] 4 : 10 قرنتيان اول
[141] 1: 7 و 16 : 4 خروج
[142] 4 : 32 خروج
[143] 17:6 خروج
[144] 33 -106:32 مزامير
[145]  5- 4 : 34 تثنيه
[146] 20-18 : 27 سفر اعداد
[147]  12- 11 : 32 سفر اعداد
[148]  6 : 17 خروج
[149] 21:9 سفر اعداد
[150] 6 :21، 9 : 21 اعداد
[151] 9 : 12 مكاشفه
[152] 14 : 3 يوحنا
[153] 14 : 3 يوحنا
[154] 12 : 20 اعداد
[155] 25 : 20 تثنيه
[156] 6 : 34 سفر تثنيه
[157] 13-1 : 20 اعداد
[158] 12-11 : 32 اعداد
[159] 20-18 : 27 اعداد
[160] 28 : 3 تثنيه
[161] 6-5: 1 يوشع
[162] 10-8 : 3 خروج
[163] 2 : 1 يوشع
[164] 11-10:‌1 يوشع
[165]  18-16 : 10 يوشع
[166] 2-1 : 13 اعداد
[167] 1 : 2 يوشع
[168] 24 : 2 يوشع
[169] 2 : 3 يوشع
[170] ‌8‌ : 3 ، 3 :3 يوشع
[171] 16‌ :‌3 يوشع
[172] 17 : 3 يوشع
[173] 15 : 17 مكاشفه
[174]  3- 2 : 4 يوشع
[175] 20-19 : 4 يوشع
[176] 24 : 4 يوشع
[177] 19 : 2 يوحنا
[178] 18-17‌: 12 خروج
[179] 3 : 3 يوشع
[180] 9-8 : 6 يوشع
[181] 6‌: 6 يوشع
[182] 26 : 6 يوشع
[183] 24-9 : 12 يوشع
[184] قسمت2، فصل1، بخش3، صفحه3
[185] 19 : 5 يوحنا
[186] 16:12 يوحنا
[187] 12 : 11 متي
[188] 24 : 4 خروج
[189] 20 : 4 خروج
[190] 2 : 10 و 1‌:‌7 خروج
[191] 12 : 13 خروج
[192] 22 : 10 خروج
[193] 22-21 : 14 خروج
[194] 13 : 16 خروج
[195] 10 : 17 خروج
[196] 38 : 40 و 18 : 31 خروج
[197] 33 : 14 اعداد
[198]  8 :20 اعداد
[199] 6 : 21 اعداد
[200] 9 : 21 سفر اعداد
[201] 3 : 6 قرنتيان اول
[202] 18‌: 18‌ تثنيه‌
[203] 18 : 5 يوحنا
[204] 19 : 18 پادشاهان اول
[205] 11 : 2 پادشاهان دوم
[206] 5 : 4 ملاكي
[207] 23 : 1 يوحنا و 13-10 : 7 و 14‌ : 11 متي
[208] 19 : 1 يوحنا
[209] 15 : 3 يوحنا
[210]  قسمت2، فصل2، بخش2، صفحه1
[211] 66-1:65 لوقا
[212] 9 : 1 يوحنا
[213] 15 : 3 لوقا
[214] 15 : 3 لوقا و 19 : 1 يوحنا
[215] قسمت 1، فصل6، بخش2‌
[216] 3 : 11 متي
[217] 16 : 3 متي
[218] 15 : 3 لوقا
[219]  قسمت 1، فصل6، بخش2
[220]  8 : 2 قرنتيان اول
[221] 76 : 1 لوقا و 23 : 1 يوحنا
[222] 20‌: 16‌متي
[223] 4‌: 10 قرنتيان اول
[224] قسمت1، فصل6، بخش2، صفحه3
[225]10-1 :4 متي
[226] 28 : 1 پيدايش
[227] 23 : 1 يوحنا
[228] 3 :4 متي
[229] 4 : 4 متي
[230] 1:14 يوحنا
[231] 48 : 6 يوحنا
[232] 6:53 يوحنا
[233] 17 : 2 مكاشفة يوحنا
[234] 4 : 10 قرنتيان اول
[235] 6-5 :4 متي
[236] 21-19 : 2 يوحنا
[237] 16 : 3 قرنتيان اول
[238] 27 : 12 قرنتيان اول
[239] 7 : 4 متي
[240] 19 : 4 متي
[241] 20 : 8 رومي
[242] 27 : 15 قرنتيان اول
[243]10 : 4 متي
[244] 14 : 1 رسالة يعقوب
[245] 17 : 11 روميان
[246] 13 : 4 لوقا
[247] 14 : 3 يوحنا
[248] 19 : 2 يوحنا
[249] 24 : 11 روميان
[250] 19‌ :‌20 يوحنا
[251] 16- 15 :24 لوقا
[252] 20-16 : 28 متي
[253] 4-1 : 2 اعمال
[254] ‌قسمت اول، فصل6، بخش1‌
[255] 25‌: 7 رومي
[256] قسمت1، فصل6، بخش1
[257] 5-9:4 عبري
[258] قسمت1، فصل4، بخش2
[259] 25 : 17 لوقا
[260] 23 : 1 يوحنا
[261]  قسمت2، فصل4، بخش6
[262] قسمت1، فصل3، بخش3
[263] 3: 1 يوحنا
[264] 14: 1 يوحنا
[265]  قسمت1، فصل1، بخش2
[266] 44 : 8 يوحنا، 33-32 : 3 متي
[267] قسمت1، فصل1، بخش2
[268] 25 : 9 پيدايش
[269] 55:‌25 لاويان‌
[270] 17 : 11 روميان
[271] قسمت1، فصل7، بخش4
[272] قسمت اول، فصل6، بخش1
[273] 23 : 8 روميان
[274] 43-33 : 21 متي، 46 : 13 اعمال
[275]46 : 27 متي