فصل 6 تقدير

 
اين درست است كه بحث‌هاي علوم الهي دربارة "تقدير" باعث هرج و مرج زيادي در زندگي مذهبي مسيحيان شده است. ما بايد بفهميم كه چه چيزي باعث و باني اين امر است.
در كتاب مقدس آيات زيادي هستند كه مي‌توانند به اين معني تعبير شوند كه شانس يا بد شانسي، خوشحالي يا بدبختي هر شخص مثل رستگاري يا غم و محنت انسانهاي سقوط كرده و همينطور صعود يا سقوط ملتها، همه بر طبق مشيت و تقدير الهي روي مي‌دهد. براي مثال كتاب مقدس مي‌گويد:
 
"و آناني را كه از قبل معين فرمود ايشان را هم خواند و آناني را كه خواند ايشان را عادل گردانيد و آناني را كه عادل گردانيد ايشان را جلال داد."[1]
 
     دوباره مي‌گويد:
 
"... رحم خواهم فرمود بر هر كه رحم كنم و رأفت خواهم نمود بر هر كه رأفت نمايم لاجرم نه از خواهش كننده و نه از شتابنده است بلكه از خداي رحم كننده."[2]
 
همينطور مي‌گويد: "آيا كوزه‌گر اختيار بر گل ندارد كه از يك خميرة ظرفي عزيز و ظرفي ذليل بسازد؟"[3] همينطور مي‌گويد[4] كه خدا يعقوب را دوست داشت و از عيسو نفرت داشت در حاليكه آنها هنوز در شكم مادرشان بودند، و گفت كه بزرگتر بايد به كوچكتر خدمت كند.
از اين‌جهت، در كتاب مقدس زمينه‌هاي فراواني براي تصديق "تقدير كامل" وجود دارد. اما نبايد فراموش كنيم كه همينطور آيات زيادي در كتاب مقدس وجود دارد كه تقدير كامل را منكر ميشود. مثلاً مي‌بينيم وقتي خدا خواست تا اولين اجداد بشري از ميوه نخورند،[5] تا‌ آنها را از سقوط بازدارد، روشن مي‌كند كه سقوط انسان تقدير خدا نبود، بلكه نتيجة عدم اطاعت از فرمان خدا بود. همينطور مي‌خوانيم[6] كه خدا متاسف بود كه انسان را روي زمين گذاشت. اگر انسان بر طبق تقدير الهي سقوط كرده بود، هيچ دليلي براي او وجود نداشت كه از آفرينش انسان كه سقوط او را خودش مقدر كرده بود متاسف باشد. يوحنا مي‌گويد[7] كه هر كس به عيسي ايمان بياورد از بين نخواهد رفت.
وقتي ما در متي مي‌خوانيم[8]  كه "تقاضا كن، به تو داده خواهد شد، جستجو كن، خواهي يافت، در بزن، در برويت باز خواهد شد"، بخوبي مي‌توانيم ببينيم كه همه چيز منحصراً بوسيلة تقدير الهي انجام نمي‌شود، بلكه مقاومت و طاقت بشر نيز در انجام تقدير خدا مؤثر است. اگر همه چيز مطلقاً بر اساس تقدير الهي انجام شود، چرا خدا اين همه بر كوشش بشر تأكيد مي‌كند؟ همينطور وقتي مي‌خوانيم كه بايد براي برادران بيمار دعا كنيم[9] مي‌توانيم بفهميم كه رنج بردن در نتيجة بيماري تقدير الهي نيست. اگر همه چيز بطور اجتناب نا‌پذيري بوسيلة تقدير خدا تعيين مي‌شد، به دعاهاي اشكبار انسان هيچ نيازي نبود.
اگر ما عقيدة سنتي تقدير را قبول كنيم، دعاي انسان، مطالعة كتاب مقدس، صدقه و ديگر كوششها و مجاهدات انسان تاكنون در مشيت بازسازي هيچ فايده‌اي نمي‌داشت و هرگونه تلاشي در غايت بي‌فايده مي‌بود. علت اين است كه تقدير خداي مطلق، مي‌بايست بدون گذاشتن جائي براي هرگونه تغيير در نتيجة كوشش انسان، مطلق باشد.
چون زمينه‌هاي موثري در كتاب مقدس براي حكم در مورد قبول و يا انكار تئوري تقدير وجود دارد، مباحثات در مورد عقيدة تقدير غير قابل اجتناب است. در اين صورت، اصل چنين مسئله‌اي را چگونه حل مي‌كند؟ بيائيم سؤال تقدير را مورد بررسي قرار دهيم.
 
 
بخش 1

تقدير در مورد خواست

 
بيائيم، قبل از بحث در مورد تقدير خواست، خود "خواست" را تعريف كنيم. خدا در نتيجة سقوط بشر نتوانست هدف خود در آفرينش را به انجام برساند. بنابراين، خواست خدا، در اعمال مشيت خود با انسان سقوط كرده، انجام هدف خود از آفرينش است. به عبارت ديگر "خواست" يعني انجام هدف مشيت بازسازي.
بايد بدانيم كه خدا ابتدا خواست خود را تعيين مي‌كند و سپس براي انجام آن كار مي‌كند. خدا با خلقت انسان، خواست خود را براي انجام هدف آفرينش تعيين نمود، ولي بواسطة سقوط بشر، او نتوانست آن را به انجام برساند، طبعاً براي برآورده كردن آن، بايد براي بار دوم خواست خود را اراده نموده و از اين راه، مشيت خود براي بازسازي را بكار ببرد.
خدا خواست خود را خوبي تقدير مي‌كند نه بدي، سپس كار مي‌كند تا به آن برسد. از آنجائي كه خدا جوهر و ذات خوبي است، هدف او از آفرينش نيز مي‌بايد از نوع خوبي باشد. طبعاً، هدف از مشيت او در بازسازي و همينطور خواست او در انجام هدف نيز بايد خوب باشد. خدا نمي‌توانست چيزي را تقدير كند كه برخلاف هدف آفرينش باشد. بدين‌جهت، ما مي‌دانيم كه او نمي‌توانست چيزهائي مثل سقوط بشر، قضاوت انسان سقوط كرده يا نابودي جهان هستي را از قبل تعيين كرده باشد. اگر چنين نتايج پليدي، ثمرة لازم در تقدير الهي بود، از نتايج پليد تقدير خودش متأسف نمي‌بود، و ما نمي‌توانستيم خدا را بعنوان يك فاعل خوبي در نظر بگيريم. خدا با مشاهدة انسانهاي سقوط كرده متاسف بود كه آنها را بر روي زمين بوجود آورد،[10] و با ديدن بي‌ايماني شاه شائول متأسف بود از اينكه او را به اين مقام رساند.[11] اين دليل خوبي است مبني بر اينكه اين وقايع نتايج تقدير الهي نبودند. چنين نتايج پليدي از شكست انسان در انجام سهم مسئوليت خود و از بودن او در حوزة شيطاني حاصل مي‌شود.
خدا براي انجام هدف آفرينش خود تا چه وسعتي خواست خود را از قبل تعيين مي‌كند؟ خدا وجودي مطلق، منحصربفرد، ابدي و تغييرناپذير است، پس هدف آفرينش خدا هم مي‌بايد همينطور باشد. بر طبق همين، خواست خدا در مشيت بازسازي، كه انجام هدف آفرينش است، بايد منحصر بفرد، تغييرناپذير و مطلق باشد.[12] خدا از قبل تعيين مي‌كند كه خواست خدا مطلق باشد، پس وقتي شخص برگزيده براي انجام خواست شكست بخورد، خدا بايد حتي با جايگزين كردن يك شخص ديگر به جاي فرد شكست خورده آن را به انجام برساند.
مثلاً وقتي خواست خدا در انجام هدف آفرينش بوسيلة آدم با شكست مواجه شد، عيسي را بعنوان دومين آدم فرستاد تا براي انجام خواست متمركز بر خودش اقدام كند، زيرا تقدير خدا براي خواستش مطلق بود. وقتي اين خواست، در نتيجة بي‌اعتقادي مردم، دوباره با ناكامي روبرو شد،[13] عيسي قول داد كه ناجي مي‌آيد و بدون شكست خواست خدا را برآورده مي‌كند.[14] همينطور در خانوادة آدم، خدا قصد داشت تا از طريق مشيت خود متمركز بر قابيل و هابيل، پايه براي پذيرش ناجي را تأسيس نمايد.
ولي قابيل، هابيل را كشت و خواست او به شكست منجر شد. سپس، خدا قصد كرد تا خواست خود را از طريق خانوادة نوح به انجام برساند. اما وقتي خانوادة نوح در انجام خواست خدا شكست خوردند، خدا مجبور شد ابراهيم را براي انجام آن تعيين كند. در مورد ديگري، خدا با تعيين "شيث" قصد كرد تا خواستي را كه هابيل در انجام آن شكست خورد توسط او برآورده نمايد.[15] همينطور، او سعي كرد با انتخاب يوشع خواستش را كه بوسيلة موسي ناتمام باقي مانده بود، تكميل كند،[16] و باز هم، خدا سعي كرد كه خواستش را كه در نتيجة خيانت يهودا اسخريوطي انجام نشده بود با انتخاب ماتياس به جاي او برآورده نمايد.[17]
 
 
 
 
 
بخش 2

تقدير براي انجام خواست

 
همانطور كه در "اصل آفرينش" روشن شد، هدف خدا از آفرينش فقط با تكميل سهم مسئوليت انسان اجابت مي‌شود. خواست خدا براي مشيت بازسازي، كه براي تحقق اين هدف است، به علت مطلق بودن، بگونه‌اي نيست كه انسان بتواند در آن دخالتي داشته باشد، بلكه او بايد سهم مسئوليت خود را انجام داده تا خواست خدا برآورده شود. بدين‌جهت، قرار بود تا تنها از طريق كار انسان در انجام سهم مسئوليتش، در نخوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد، هدف خدا از آفرينش به انجام برسد.[18]
از اينرو، حتي در تحقق هدف مشيت بازسازي، خواست خدا فقط از طريق انجام سهم مسئوليت انسان توسط شخص مسئول در مأموريت بواقعيت درمي‌آيد. در زمان عيسي، مردم مي‌بايست مطلقاً به عيسي ايمان آورده تا او بتواند هدف مشيت رستگاري را به انجام رساند. اما، بواسطة عدم انجام سهم مسئوليت خود و بي‌ايماني آنها، طبعاً اجابت خواست خدا مي‌بايست تا زمان دومين ظهور ناجي به تعويق بيافتد.
در اين صورت، تقدير خدا در اجابت خواستش در چه سطحي و تا چه وسعتي تعيين مي‌شود؟ همانطور كه اشاره شد، خواست خدا در اجابت هدف مشيت بازسازي مطلق است، اما اجابت خواست خدا نسبي است. پس، از قبل تقدير مي‌شود كه خواست خدا بايد برآورده شود، اما فقط از طريق تركيب 95% مسئوليت خدا و 5% مسئوليت انسان امكان پذير است. با توجه به نسبت مسئوليت انسان در مقايسه با سهم مسئوليت خدا، 5% سهم انسان بسيار كم است. با وجود اين، ما بايد بدانيم كه براي انسان، اين 5% به معني 100% تلاش و كوشش او مي‌باشد.                 
مثلاً براي اجابت خواست خدا متمركز بر آدم و حوا، تقدير شد كه آنها با انجام سهم مسئوليت خودشان، يعني با نخوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد، آن را برآورده نمايند. در مشيت بازسازي متمركز بر نوح تقدير شد كه او با انجام سهم مسئوليت خودش، از طريق وفاداري و صداقت در ساختن كشتي آن را برآورده نمايد. مشيت رستگاري از طريق عيسي تقدير شد كه با انجام مسئوليت انسانهاي سقوط كرده كه بوسيلة ايمان آنها به عيسي بعنوان ناجي و پيروي از او برآورده شود.[19] انسانها با عدم انجام حتي سهم مسئوليت كوچك خود، باعث تمديد مشيت بازسازي شدند.
كتاب مقدس مي‌گويد: "و دعاي ايمان مريض را شفا خواهد بخشيد ..."[20] " ايمانت تو را شفا داده است."[21] "زيرا هر كه سؤال كند يابد و كسيكه بطلبد دريافت كند و هر كه بكوبد براي او گشاده خواهد شد."[22] تمام اين آيات كتاب مقدس ثابت مي‌كند كه خواست خدا با انجام سهم مسئوليت انسان اجابت مي‌شود. ما به خوبي مي‌توانيم بفهميم كه در تمام اين موارد، در مقايسه با عظمت و شدت سهم مسئوليت خدا، مسئوليتي كه انسان دارد چقدر ناچيز است.
در همين حال، از اين حقيقت كه اشخاص مركزي در مشيت خدا به خاطر ناكامي‌شان در انجام سهم مسئوليت خود باعث تمديد مشيت بازسازي شدند، بخوبي مي‌توانيم تصور كنيم كه براي آنها چقدر مشكل بود كه حتي اين مسئوليت نسبتاً كوچك را انجام دهند.
 
 
بخش 3
تقدير انسان
 
اگر آدم و حوا با اطاعت از فرمان خدا در نخوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد، سهم مسئوليت خودشان را انجام مي‌دادند، اجداد خوب بشر مي‌شدند، ولي در انجام اين كار شكست خوردند. بدين‌جهت، خدا نمي‌توانست بطور مطلق براي آنها مقدر كند كه اجداد خوب بشر بشوند. در مورد انسانهاي سقوط كرده، يك انسان برگزيده فقط با انجام سهم مسئوليت خود مي‌تواند شخصي بشود كه خدا مقدر كرده است. از اينرو، خدا نمي‌تواند براي يك شخص معين با اطمينان مطلق تقدير كند كه كسي بشود كه او مقدر كرده است.
در اين صورت، حد تقدير خدا براي انسان تا چه اندازه است؟ خدا در اجابت خواستش متمركز بر يك شخص معين، بعنوان يك شرط لازم‌ مقدر مي‌كند كه انسان بايد سهم مسئوليت خودش را انجام دهد. بنابراين، خدا براي تعيين يك شخص براي يك مأموريت بخصوص، تعيين مي‌نمايد كه تنها با اجابت 100% خواست او متمركز بر شخص، او آن شخص مقدر شدة خدا بشود، اگر 95% سهم مسئوليت خدا و 5% سهم مسئوليت انسان با هم بواقعيت درآيند. بدين‌جهت، اگر شخص در انجام سهم مسئوليت خودش شكست بخورد، نمي‌تواند كسي بشود كه خدا مقدر كرده است.
مثلاً وقتي خدا موسي را برگزيد، مقدر كرد كه او رهبر بزرگ و لايقي براي هدايت مردم برگزيده به سرزمين متبرك كنعان باشد، اما فقط با انجام سهم مسئوليت خودش.[23] وقتي در كادش‌بارنيا، موسي با دو بار ضربه زدن به صخره برخلاف خواست خدا عمل كرد، در ادامة انجام مسئوليتش شكست خورد و از اين راه تقدير الهي را باطل كرده و در مسير مكان مورد نظر مرد.[24] در حالتي مشابه، وقتي خدا يهودا اسخر يوطي را برگزيد، مقدر كرد كه اگر او سهم مسئوليت خود را با وفاداري و صداقت انجام دهد، از حواريون عيسي باشد. ولي، از آنجائي كه يهودا در انجام مسئوليت خود شكست خورد، تقدير خدا باطل شد و يهودا به يك خائن تبديل گرديد.
وقتي خدا مردم يهود را فراخواند، مقدر كرد كه آنها ملت برگزيدة شكوه و جلال باشند، اما تنها با انجام سهم مسئوليت خودشان از طريق ايمان و خدمت. معهذا ، تقدير خدا به واقعيت در نيامد، زيرا آنها عيسي را براي مصلوب شدن تحويل (رومي‌ها) دادند و بدين‌جهت، ملت برگزيده پراكنده و آواره شد. 
سپس اجازه دهيد تا چگونگي صلاحيت و شرايط نيل به مقام شخص مركزي در مشيت بازسازي در تقدير الهي را بررسي كنيم. هدف مشيت رستگاري، بازسازي دنياي سقوط كرده به دنياي اصيل آفرينش مي‌باشد. اگر چه زمان رستگاري انسانهاي سقوط كرده فرق مي‌كند، اما مقدر شده است كه همه نجات يابند.[25] درست مثل جريان عمل آفرينش، مشيت خدا براي رستگاري كه مشيت الهي براي خلقت دوباره است، نمي‌تواند در يك لحظه اجابت شود. بدين‌جهت، مشيت الهي با شروع از "يك" بتدريج حوزة خود را توسعه مي‌دهد تا همه را در برگيرد. از اينرو، خدا در تقدير براي مشيت رستگاري، ابتدا شخص مركزي را مقدر مي‌كند و براي مأموريت به او ندا مي‌دهد.
اين شخص مركزي چه شرايط و صفاتي را مي‌بايد دارا باشد؟ ابتدا، او بايد در يك ملت برگزيده، مسئول در مشيت بازسازي متولد شود. سپس، حتي در وجود ملت برگزيده، او مي‌بايد از اجدادي با فضائل و كمالات خوبي بهره‌مند باشد. سپس، اگر چه او از اولاد اجدادي با اعمال خوب است، بايد به او محنت و عذاب طبيعي متناسب با اجابت خواست اعطاء شود. حتي اگر يك انسان اين محنتها و رنج‌ها را دارا باشد، بايد شرايط خوبي داشته باشد كه در طي زندگيش با آنها رشد كرده و كار كند. ولي حتي در بين اين اشخاص، خدا اولين نفر را كه بطور كامل در زمان و مكان مناسب براي خواست خدا آماده است، انتخاب مي‌كند.
 
 
 
 
 
                                 
بخش 4
تفسير آيات كتاب مقدس در مورد تئوري تقدير
 
 
ما مسائل زيادي را در مورد تقدير الهي توضيح داديم. اما مسئله‌اي كه اكنون بايد روشن شود، اين است كه از مطالب كتاب مقدس از جمله آنهائي  كه در مقدمة اين فصل يك به يك نقل شد و طوري نوشته شده‌اند كه گويا تمامي وقايع تقدير مطلق خدا هستند، تفسير روشني ارائه دهيم.
بيائيم ابتدا روميان[26] را تفسير كنيم كه مي‌گويد:
 
"زيرا آناني كه از قبل شناخت ايشان را نيز پيش معين فرمود و آناني را كه كه از قبل معين فرمود ايشان را هم خواند و آناني را كه كه خواند ايشان را عادل گردانيد و آناني را كه عادل گردانيد ايشان را نيز جلال داد."
 
خدا كه عالم مطلق است، مي‌داند كه به چه كسي صلاحيت شخص مركزي در مشيت بازسازي اعطاء شده است (بخش 3). بدين‌جهت، خدا براي انجام هدف مشيت بازسازي شخصي را مقدر نموده و فرا مي‌خواند كه از پيش مي‌دانسته است. فرا خواندن يك شخص، سهم مسئوليت خدا است، اما اين به تنهائي در تصديق شخص و سرانجام جلال و عظمت گرفتن او هيچ نقشي ندارد. او قبل از دريافت تأئيديه، بايد در مقام فردي كه از جانب خدا فراخوانده شده است، سهم مسئوليت خودش را انجام دهد، تنها پس از اينكه به اين ترتيب تأئيد شد، بوسيله خدا به او جلال داده مي‌شود. بنابراين تقدير مي‌شود كه انسان تنها با انجام سهم مسئوليت خود مي‌تواند از جلال و شكوه خدايي بهره‌مند شود. در كتاب مقدس سخناني مثل "سهم مسئوليت انسان" وجود ندارد، از اينرو، بنظر ميرسد كه هر چيزي منحصراً با تقدير مطلق الهي به انجام مي‌رسد.
كتاب مقدس[27] مي‌گويد:
 
" رحم خواهم فرمود بر هر كه رحم كنم و رأفت خواهم نمود بر هر كه رأفت نمايم لاجرم نه از خواهش كننده و نه از شتابنده است بلكه از خداي رحم كننده."
 
همانطور كه در بالا تفسير شد، خدا كسي را كه براي انجام هدف آفرينش مناسب‌ترين است با دانستن تمام خصوصيات او از پيش انتخاب مي‌كند. بدين‌جهت، اين امتياز خدا است كه چنين شخصي را برگزيند و به او محبيت نموده يا در مورد او شفقت داشته باشد، اين بستگي به ميل و آرزوي انسان يا تلاش او ندارد. اين آيات مقدس براي اين داده شده‌اند كه بر قدرت و شكوه خدا تأكيد نمايند.
همينطور مي‌گويد:
 
"آيا كوزه‌گر اختيار بر گل ندارد كه از يك خميرة ظرفي عزيز و ظرفي ذليل بسازد؟"[28]
 
قبلاً گفته شد كه خدا سهم مسئوليت انسان را بعنوان شرطي تعيين نمود تا او را به مقام اشرف تمام مخلوقات ارتقاء دهد و با واداشتن انسان براي مواظبت از ذات خلاقه‌اش، وي را از هر مخلوق ديگري بيشتر دوست بدارد. ولي انسان با سرپيچي از اين شرط، سقوط كرد. بدين‌جهت، انسان موجودي شد كه مثل يك تفاله رها شده باشد، پس اين آيه داده شد تا مردم بياموزند كه انسان حق ندارد شكايتي بر چگونگي رفتار خدا با اينگونه انسانها داشته باشند.
بعلاوه، كتاب مقدس اظهار مي‌دارد كه خدا يعقوب را دوست داشت، ولي از عيسو متنفر بود، و اينكه "بزرگتر بايد به كوچكتر خدمت كند."[29] چه دليلي مي‌تواند وجود داشته باشد كه خدا يعقوب را دوست داشت و از عيسو متنفر بود، در حاليكه، آنها هنوز بدنيا نيامده و هيچ كاري چه بد و چه خوب انجام نداده بودند؟ دليل آن انجام برنامة خدا در مسير مشيت بازسازي بود. جزئيات بيشتر در بخش مشيت الهي مربوط به خانوادة ابراهيم مورد بحث قرار خواهد گرفت.[30] در اينجا ما بايد بفهميم كه خدا به اسحق دو پسر دوقلو، به نامهاي عيسو و يعقوب داد. چون خدا مجبور بود تا از طريق غرامت خواست خود را براي بازسازي حق نخست‌ زادگي ناتمام مانده در خانوادة آدم، با قتل هابيل توسط قابيل، بازسازي نمايد. خدا قصد كرد تا با تعيين دو برادر دوقلو در مقامهاي هابيل و قابيل، و با واداشتن يعقوب [در مقام هابيل] به تسليم كردن عيسو [در مقام قابيل]، اين امر را به انجام برساند. خدا اين مطلب را بيان نمود زيرا عيسو در موقعيت قابيلي سزاوار بود بوسيلة خدا مورد نفرت قرار گيرد، در حاليكه يعقوب در مقام هابيلي، شايستة دريافت عشق خدا بود.
در واقع، عشق يا نفرت خدا به يكي يا ديگري، به انجام سهم مسئوليت مربوط به آنها بستگي داشت. در حقيقت، عيسو كه با اطاعت تسليم يعقوب شد، بركت عشقي مساوي با يعقوب دريافت كرد، اگر چه در مقامي قرار داشت كه سزاوار مورد نفرت قرار گرفتن از جانب خدا بود. از طرف ديگر، يعقوب اگر چه در مقامي براي دريافت عشق الهي ايستاده بود اگر در انجام سهم مسئوليت خود شكست خورده بود، نمي‌توانست عشق الهي را دريافت كند.
به علت جهل در مورد رابطة سهم مسئوليت انسان با سهم مسئوليت خدا در انجام هدف مشيت بازسازي بود كه مردي مثل كالوين پيدا شد كه با سرسختي "تئوري تقدير" خود را عنوان كرد و چنين عقيده‌اي تاكنون بوسيلة مردم زيادي باور شده است.
 

[1] 30 : 8 روميان
[2] 16-15‌:‌9 ‌ روميان
[3] 21 : 9 روميان
[4] 13-11 : 9  روميان
[5] 17 :2 پيدايش
[6] 6 : 6 پيدايش
[7] 16 :3 يوحنا
[8] متي 7 : 7
[9] 74 : 5 اول پطرس
[10] 6:6 پيدايش
[11]11‌: 15 سموئيل اول
[12] 11:46 اشعياء
[13] قسمت 1، فصل 4، بخش1
[14] 27 : 16 متي
[15] 25 : 4 پيدايش
[16]5 :1 يوشع
[17] 15 :1 اعمال
[18] 17 : 2 پيدايش
[19] 16 :3 يوحنا
[20]15:‌5‌ رسالة يعقوب
[21] 34 :5 مرقس
[22] 8 :7 متي
[23] 10:‌3 خروج
[24] 14: 27، 24 : 10 و 12- 7 : 20 اعداد
[25] 9 :3 پطرس دوم
[26] 30- 29 : 8
[27] 16- 15 :9 روميان
[28] 21 : 9 روميان
[29]  13- 10 :9 روميان
[30] قسمت2، فصل1، بخش3