فصل اول عصر مشيت شده براي پاية بازسازي

 
 
بخش 1
مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة آدم
 
اين حقيقت را مورد بررسي قرار داديم[1] كه اگر چه سقوط بشر از شكست خود انسان بوجود آمد، خدا كار كرده است تا انسان سقوط كرده را نجات دهد. مشيت خدا در بازسازي انسانهاي سقوط كرده با وادار كردن آنها به تأسيس پايه‌ براي پذيرش ناجي از خانوادة آدم شروع شد.
همانطور كه در مقدمه بحث شد، آدم در نتيجة ارتباط خوني با شيطان، در حالت ميانه قرار گرفت، يعني جائي كه نه مي‌توانست با خدا و نه با شيطان كار كند. بنابراين، براي اينكه انسان سقوط كردة در حالت ميانه بتواند از شيطان جدا شده و به حوزة بهشتي براي تأسيس پاية پذيرش ناجي ارتقاء يابد، بايد خودش شرط غرامت معيني را برپا نمايد. در نتيجه، خانوادة آدم مي‌بايست شرط غرامتي را براي بازسازي پاية ايمان و پاية واقعيت تأسيس ميكردند و بر اساس پاية پذيرش ناجي كه خود بخود بوسيلة دو پاية قبلي نهاده مي‌شد، مي‌بايست قبل از اينكه مشيت خدا براي بازسازي بتواند عملي شود، ناجي را قبول كنند.
 
1. پاية ايمان
ابتدا براي اينكه پاية ايمان بتواند گذاشته شود، مي‌بايست مفعول‌هاي شرطي معيني بعنوان بهاي بازسازي آن از طريق غرامت وجود داشته باشد. در آغاز، آدم در نتيجة بي‌اعتقادي، كلام خدا را كه بعنوان شرطي براي تأسيس پاية ايمان به او داده شده بود از دست داد. در نتيجه، آدم چون در حالتي قرار گرفت كه نمي‌توانست كلام خدا را مستقيماً دريافت كند، براي اينكه پاية ايمان را بازسازي كند مي‌بايستي مفعول‌هاي معين مطلوب خواست خدا را با يك ايمان مطلق، بجاي كلام خدا تعيين نمايد. اين مفعول‌هاي شرطي كه از طرف خانوادة آدم بجاي كلام خدا مي‌بايد تقديم شود، پيشكش بود.
دوم، بايد يك شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان قبل از تأسيس هر نوع پايه‌اي وجود ‌داشته باشد. شخص مركزي كه قرار بود پاية ايمان را در خانوادة آدم بازسازي كند، مسلماً خود آدم بود. بنابراين، براي آدم طبيعي بود كه قرباني‌ها را تقديم كند. مورد قبول واقع شدن يا نشدن كار او موفقيت يا عدم موفقيت او را در تأسيس پاية ايمان تعيين مي‌كرد.
مطالب كتاب مقدس نشان مي‌دهد كه آدم نتوانست قرباني‌ها را تقديم كند، ولي بجاي او هابيل و قابيل آن را انجام دادند. دليل آن چه مي‌توانست باشد؟ بر طبق اصل آفرينش، انسان آفريده شد تا تنها با يك سرور طرف باشد. از اينرو، خدا نمي‌تواند مشيت خودش را در اصل آفرينش بر موجودي اعمال كند كه با دو سرور طرف است. اگر خدا آدم و پيشكش او را مي‌پذيرفت، شيطان هم سعي مي‌كرد بر اساس رابطة خوني كه با آدم داشت، با او كار كند. در آن صورت، در يك مقام غير اصولي قرار مي‌گرفت كه مي‌بايست با دو سرور يعني خدا و شيطان سر و كار داشته باشد. خدا كه نمي‌توانست با چنين مشيت غير اصولي كار كند، مجبور شد تا مشيت تقسيم كردن آدم، منشاء دو خصوصيت خوبي و بدي، به دو موجود، يعني موجودي نمايندة خصوصيت خوبي و موجودي نمايندة خصوصيت بدي اعمال نمايد. به همين دليل، خدا به آدم دو پسر، به ترتيب نمايندة خوبي و بدي داد. او با قرار دادن هر كدام از آنها در مقام‌هاي مربوطه، در سر و كار داشتن با خدا يا شيطان، از آنها خواست تا قرباني پيشكش كنند. خدا در انجام اين كار، درواقع آنها را برطبق اصل در مقامي قرار داد تا فقط با يك سرور سر و كار داشته باشند.
در اين صورت، بين هابيل و قابيل كه پسران يك پدر بودند، چه كسي قرار شد در مقامي قرار بگيرد كه بعنوان نمايندة خوبي فقط با خدا سر و كار داشته باشد؟ و چه كسي مي‌بايست در مقامي قرار بگيرد كه بعنوان نماينده بدي فقط با شيطان سر و كار داشته باشد؟ هم قابيل و هم هابيل ثمرة سقوط حوا بودند. در نتيجه، اين مسئله بايد با توجه به مسير سقوط حوا، بعنوان منشاء سقوط، تعيين شود. 
سقوط حوا از دو نوع عشق نامشروع تركيب يافته بود. مورد اول، سقوط روحي از طريق عشق با بزرگ فرشته و مورد دوم، سقوط جسمي از طريق آدم بود. البته هر دو بعنوان اعمالي سقوط كرده، يكي مي‌باشند. اما اگر بخواهيم تصميم بگيريم كه كداميك به اصل نزديكتر و بخشش پذيرتر است، بايد بگوئيم كه دومين مطابقت بيشتري با اصل دارد. زيرا دومين سقوط، عملي بود كه در آن حوا با آدم كه بر طبق اصل قرار بود زوج او باشد، ارتباط برقرار كرد، و اين بخاطر ميل حوا در بازگشت به سوي خدا پس از درك طبيعت نامشروع رابطه با بزرگ فرشته بود.[2] اولين سقوط عملي بود كه در آن حوا با بزرگ فرشته، كه بر طبق اصل زوج او نبود، رابطه برقرار كرد تا خواست افراطي براي لذتي كه هنوز وقت استفاده از آن نرسيده بود، برآورده كند، يعني مثل خدا شده و چشمانش باز شود.[3]
هابيل و قابيل ثمرة عشق نامشروع حوا بودند. از اينرو، خدا مجبور شد بين دو نوع عمل نامشروع عشق كه متمركز بر حوا روي داد، يكي را بر ديگري برتري داده و قابيل و هابيل را در مقامهاي بخصوص خود كه نمايندة وضعيت‌هاي متفاوتي بودند قرار دهد، بدين معني كه قابيل را بعنوان ثمرة اولين عشق، در مقامي قرار گرفت كه بعنوان نمايندة بدي و سمبول اولين رابطة عشق سقوط كرده با بزرگ فرشته، با شيطان سر و كار داشته باشد، و هابيل بعنوان ثمرة دومين عشق در مقامي قرار داده شد كه بعنوان نمايندة خوبي و سمبول دومين رابطة عشق سقوط كرده با آدم، با خدا سر و كار داشته باشد.
اصولاً يك معيار در اصل وجود داشت و نشان مي‌داد كه اولين پسر حق نخست‌زادگي را بدست مي‌آورد. براي همين شيطان تمايل بيشتري به پسر بزرگتر داشت تا پسر كوچكتر. علاوه براين، شيطان در نقش حكمران جهان آفرينش، قصد داشت كه قابيل را كه نسبت به او احساس وابستگي بيشتري مي‌كرد براي خود بگيرد، پس خدا هابيل را براي خود گرفت.
بيائيد مثالي را در كتاب مقدس بررسي كنيم. خدا به قابيل گفت، " اگر نيكويي نكردي گناه بردر در كمين است."[4] از اين مي‌توانيم بفهميم كه قابيل در مقامي قرار داده شد كه با شيطان سر و كار داشته باشد. وقتي كه قوم بني‌اسرائيل از سرزمين مصر گريختند، خدا نه تنها نخست‌زادگان مصري را بلكه نخست‌زادگان احشام آنها را زد،[5] زيرا آنها هم در مقام مفعول‌هاي شيطان (مقام قابيل) بودند. از طرف ديگر، وقتي بني‌اسرائيل به كنعان بازگشتند، ‌فقط لاويان كه در مقام دومين پسر هابيل بودند مي‌توانستند تابوت عهد را حمل كنند.[6]  همينطور نشانه‌هائي در كتاب مقدس وجود دارد كه خدا دومين پسر يعني يعقوب را دوست مي‌داشت ولي عيسو را دوست نمي‌داشت در حاليكه آنها هنوز در رحم مادرشان بودند.[7] چون تنها تشخيص نخست‌زاده يا دومين، مقام مخصوص آنها را بعنوان قابيل و هابيل تعيين مي‌كرد. در مورد بركت دادن يعقوب به نواده‌گان خود افرايم و منسي، با برگرداندن دستهاي خود به حالت تقاطع، دست راست خود را بر سر افرايم پسر كوچكتر قرار داد و او را تبرك كرد. چون مي‌خواست به او برتري بدهد،[8] و اين امر نيز به خاطر اين بود كه  افرايم در مقام هابيل بود. بر طبق اين اصل، خدا از هابيل و قابيل خواست كه قرباني تقديم كنند و با اين كار، به ترتيب مقام‌هائي كه هر كدام مي‌توانستند در آن فقط يك مافوق و صاحب، خدا يا شيطان سر و كار داشته باشند، تعيين شوند.[9]
خدا پيشكش هابيل را قبول كرد و پيشكش قابيل را نپذيرفت. دليل آن چه مي‌توانست باشد؟ خدا پيشكش هابيل را قبول كرد،[10] چون او بر طبق خواست خدا قرباني قابل قبول را، با ايمان خوب خود، در يك مقام مفعولي كه خدا مي‌توانست آنرا بگيرد، تقديم كرد.[11] از اين راه، پاية ايمان كه مي‌بايد بوسيلة خانوادة آدم برپا شود گذاشته شد. همينطور درسي براي آموزش ما بود ب اين مضمون كه خدا حاضر است هر انساني را، اگر چه سقوط كرده است، بپذيرد، اگر يك شرط مطلوب برپا شود كه بوسيلة آن خدا بتواند او را بگيرد. علت اينكه خدا پيشكش قابيل را نپذيرفت، واقعاً تنفر خدا از او نبود، بلكه علت آن بود كه خدا نمي‌توانست پيشكش او را بپذيرد، مگر اينكه قابيل خودش شرط معيني براي توجيه قبول پيشكش برپا كند، چون قابيل در مقامي بود كه مي‌توانست بوسيلة شيطان تصاحب شود.
از اين مثال خدا به ما نشان داد براي اينكه انساني از مقام مفعولي شيطان به سوي خدا باز گردد، بايد يك شرط غرامت معين برقرار نمايد. قابيل چه نوع شرط غرامتي مي‌توانست برقرار كرده باشد؟ اين شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده است كه بعداً به تفصيل بحث خواهد شد.
 
2. پاية واقعيت
براي اينكه خانوادة آدم پاية واقعيت را تأسيس كند، قابيل مي‌بايست "شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده" را برپا نمايد، تا خدا بتواند پيشكش او را با لذت قبول كند. چطور قابيل مي‌بايست شرط غرامت براي بر طرف كردن طبيعت سقوط كرده را برقرار نمايد؟
اولين اجداد بشري بوسيلة بزرگ فرشته سقوط كردند و به اين ترتيب طبيعت سقوط كرده را به ارث بردند. بنابراين، انسان سقوط كرده براي از بين بردن طبيعت سقوط كردة خود، مي‌بايد بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت و با پيش گرفتن خط سيري مخالف راهي كه در آن طبيعت سقوط كردة را كسب كرده است، يك شرط غرامت برپا كند.
بزرگ فرشته بعلت شكست در عشق به آدم، كسي كه خدا او را بيشتر دوست مي‌داشت، سقوط كرد. به اين ترتيب، طبيعت سقوط كردة نداشتن ديد الهي بوجود آمد. در نتيجه، براي اينكه طبيعت سقوط كرده برطرف شود، قابيل در مقام بزرگ فرشته مي‌بايست هابيل را در مقام آدم دوست داشته، و به اين ترتيب همين مقام را در مقابل خدا به دست مي‌آورد.
بعد از آن، بزرگ فرشته سقوط كرد بعلت اينكه نتوانست از طريق آدم كه بعنوان يك واسطه به خدا نزديكتر بود عشق خدا را دريافت كند. در عوض بزرگ فرشته قصد داشت تا مقام آدم را تصاحب كند. از اينرو، طبيعت سقوط كرده "عدم حفظ مقام خود" بوجود آمد. در نتيجه براي از بين بردن اين طبيعت سقوط كرده، قابيل در مقام بزرگ فرشته مي‌بايست در جايگاهي قرار مي‌گرفت كه از طريق هابيل بعنوان ميانجي و در موقعيت آدم، عشق خدا را دريافت كرده تا بتواند مقام خود را حفظ نمايد.
در مرحلة بعد، بزرگ فرشته با تسلط بر آدم و حوا كه قرار بود بر او سلطه داشته باشند، سقوط كرد. بدين‌ترتيب، طبيعت سقوط كردة "تسلط وارونه" پديدار گرديد. در نتيجه، براي اينكه انسان اين طبيعت سقوط كرده را از بين ببرد، قابيل در مقام بزرگ فرشته مي‌بايست با قرار گرفتن در جايگاهي براي اطاعت از هابيل در مقام آدم، قانون و سيستم سلطه را بوجود آورده و توسط او تحت تسلط قرار گيرد.
خواست خوبي يعني اينكه انسان نبايد از ميوة درخت معرفت خوب و بد بخورند، مي‌بايست توسط خدا به آدم، از طريق آدم به حوا و از طريق حوا به بزرگ فرشته منتقل شده و بدين‌ترتيب خوبي تكثير يابد. اما برعكس، بزرگ فرشته خواست نامشروع خوردن ميوه را به حوا نقل كرد، آنگاه حوا آن را به آدم انتقال داد و باعث سقوط بشر شد. بنابراين، طبيعت سقوط كردة "تكثير گناه" ظاهر شد. براي اينكه اين نوع طبيعت سقوط كرده از بين برود، قابيل در مقام بزرگ فرشته مي‌بايست با ايستادن در مقامي نسبت به هابيل كه از او به خدا نزديكتر بود، با دريافت خواست خوبي از طريق هابيل پايه براي تكثير خوبي را بوجود آورد.
اكنون اجازه دهيد تا چند مثال در شباهت با پيشكش‌هاي هابيل و قابيل مطرح كنيم. در وجود ما، روح كه شخص را بسوي خوبي هدايت مي‌كند،[12] در مقام هابيل است. در حاليكه، جسم در مقام قابيل است و به پيروي از قانون گناه تمايل دارد.[13] در نتيجه فقط وقتي كه جسم از فرمان روح پيروي كند، فرد مي‌تواند انساني خوب باشد. اما در واقعيت جسم هميشه بر عليه فرمان روح سركشي مي‌كند و بدين‌ترتيب، همان عملي را كه در آن قابيل هابيل را كشت، تكرار مي‌شود و بنابراين فرد انساني بد مي‌شود. بر طبق اين مثال زندگي مذهبي را مي‌توان زندگي‌ ناميد كه در آن در جهت انجام خواست خدا جسم به پيروي از روح وادار مي‌شود، درست همانطور كه قابيل مي‌بايست از هابيل پيروي كند. علاوه بر اين، انسان به مقامي سقوط كرد كه در آن همه چيز فريب‌ آميزتر عمل مي‌كند،[14] بنابراين قرار شد كه فقط از طريق موجودات آفرينش در مقام هابيل به حضور خدا برگردد، و اين "پيشكش" بود. تمايل انسان براي يافتن رهبران و دوستان خوب، از ديدگاه نتيجه، با يافتن كسي در مقام هابيلي و نزديكتر به خدا، و يكي شدن با او، از ذات الهي براي قرار گرفتن در پيشگاه خدا نشأت گرفته است.
ايمان مسيحيت به ما مي‌آموزد كه متين و متواضع باشيم تا با استفاده از اين فضائل، شخصي از نوع هابيل را در زندگي روزانه يافته و بتوانيم مقام خود را در پيشگاه خدا استوار سازيم. با آغاز از فرد به خانواده و بعد به جامعه، قوم، ملت و دنيا، هميشه دو نوع شخص، يعني نوع هابيلي و نوع قابيلي وجود دارد. از اينرو براي اينكه تمام آنها به مقام اصلي خود در آفرينش بازسازي شوند، شخصي قابيلي بايد از شخص هابيلي اطاعت كرده و خود را در اختيار او قرار دهد. عيسي در مقام هابيل كه بشريت مي‌بايست به او خدمت كرده و از او پيروي كنند، به اين دنيا قدم گذاشت. از اينرو گفت: "... هيچ‌ كس پيش پدر نخواهد رفت مگر بوسيلة من."[15]
اگر خانوادة آدم با تأسيس شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده از طريق اطاعت هابيل از قابيل موفق مي‌شدند، مي‌توانستند پاية واقعيت را بر اساس پاية ايمان كه قبلاً بنا نهاده شده بود برپا كنند. آنها به اين ترتيب مي‌توانستند با دريافت ناجي بر اساس پاية پذيرش ناجي در سطح خانواده، چهار پايه اساسي طرحريزي شده در آغاز آفرينش را بازسازي كنند. اما قابيل هابيل را كشت و طبيعت سقوط كردة اصيل را كه در آن بزرگ فرشته باعث سقوط انسان شد، دوباره تكرار گرديد و به اين ترتيب خانوادة آدم در تأسيس پاية واقعيت كه قرار بود بعدها بنا شود شكست خوردند و در نتيجه مشيت خدا براي بازسازي متمركز بر خانوادة آدم به شكست انجاميد.
 
3. پايه براي پذيرش ناجي در خانوادة آدم
پايه براي پذيرش ناجي با بنا نهادن پاية واقعيت براساس پاية ايمان بازسازي شده از طريق غرامت تأسيس مي‌شود. از نقطه نظر تقديم قربانيها، پاية ايمان مي‌بايست با تقديم پيشكش سمبوليكي بطور قابل قبول بواقعيت درآيد. اجازه دهيد تا در‌ مورد معني ‌و هدف پيشكش ‌سمبوليكي و پيشكش‌ واقعي بيشتر بررسي كنيم.
سه بركت بزرگ خدا به انسان، هدف آفرينش او، مي‌بايست زماني بواقعيت درآيد كه آدم و حوا پس از اينكه هر كدام خودشان را به كمال مي‌رساندند، زن و شوهر شده، سپس براي تشكيل خانواده به فرزندان خود تولد دهند، بعلاوه آنها مي‌توانستند بر تمامي آفرينش تسلط داشته باشند. اما بعلت سقوط، سه بركت بزرگ خدا تحقق نيافت. ما براي بازسازي اين بركات بايد از خط سيري برعكس پيروي كرده و با تقديم قرباني‌هاي سمبوليك كه از طريق آن هر دو شرط غرامت براي بازسازي مخلوقات و شرط غرامت سمبوليكي براي بازسازي انسان در يك زمان انجام مي‌شود، پاية ايمان را بنا كنيم.
سپس بايد پس از تأسيس پاية واقعيت با تقديم پيشكش‌هاي واقعي، پايه براي پذيرش ناجي را بنا كنيم، كه مي‌تواند بطور همزمان با تأسيس شرط غرامت براي بازسازي فرزندان، و براساس آن براي بازسازي والدين، برپا شود. بنابراين بايد معني و هدف پيشكش سمبوليك را جداگانه بررسي كنيم.
همانطور كه در فصل "سقوط بشر" بررسي شد، شيطان با تسلط بر انسان سقوط كرده ، بر تمام آن چيزهائي كه قرار بود تحت كنترل انسان باشد نيز مسلط شد. به همين دليل است كه كتاب مقدس مي‌گويد كه تمام چيزها با هم در محنت هستند.[16] بنابراين، اولين هدف براي تقديم پيشكش‌هاي سمبوليك با مخلوقات اين است كه شرط غرامتي براي بازسازي تمام مخلوقات، بعنوان مفعول‌هاي واقعي سمبوليك براي خدا، برپا شود. سپس براي اينكه انساني كه بعلت سقوط بر همه چيز فريبنده شد،[17] به درگاه خدا بازگردد، مي‌بايست از طريق مخلوقات كه از انسان به خدا نزديكتر هستند، با توجه به سلسله مراتب موجود در اصل آفرينش، كار كند. از اينرو دومين هدف از تقديم پيشكش‌هاي سمبوليك، تأسيس شرط غرامت سمبوليك براي بازسازي انسانهاي واقعي در پيشگاه خدا است.
پيشكش واقعي يك پيشكش از نوع دروني است، بنابراين تنها بايد بر اساس تقديم قابل قبول پيشكش سمبوليكي نوع بيروني، با پيروي از الگوي آفرينش مخلوقات در مرحلة نخست و سپس آفرينش انسان، بواقعيت درآيد. بنابراين، نخست ما بايد پيشكش سمبوليك بطور قابل قبول تقديم كرده، به اين ترتيب شرط غرامتي براي بازسازي تمامي مخلوقات، و همزمان شرط غرامت سمبوليك براي بازسازي انسان برپا كنيم. بر اساس آن ما بايد پيشكش‌هاي واقعي را بعنوان شرط غرامتي در از بين بردن طبيعت سقوط كرده براي بازسازي واقعي انسان، تقديم كنيم. پيشكش واقعي يعني برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده براي بازسازي انسان واقعي. اگر شخصي قابيلي با شخصي هابيلي با تقديم پيشكش واقعي، براي بازسازي فرزندان شرط غرامتي را برپا كنند، اين همچنين يك شرط غرامت براي بازسازي والدين محسوب خواهد شد، (كه تشريح خواهد شد) و بدين گونه اين پيشكش واقعي يك پيشكش‌ قابل قبول مي‌شود.
براي اينكه خانوادة آدم پايه را براي پذيرش ناجي بنا نهد، ابتدا خود آدم مي‌بايست از طريق پيشكش سمبوليك پاية ايمان را تأسيس كند. همانطور كه در بالا يادآوري شد، پيشكش با آدم شروع نشد، زيرا اگر قرار بود آدم قرباني‌ها را تقديم كند، آنگاه پيشكش‌ هم با خدا و هم با شيطان سر و كار پيدا كرده و در موقعيت غير اصولي قرار مي‌گرفت. علاوه براين، دليل ديگري از نظر احساس و قلب وجود دارد. انسان سقوط كرده در حقيقت كسي بود كه باعث غم و اندوه خدا شد كه هزاران نسل به طول انجاميد. بنابراين، آدم هرگز نمي‌توانست مفعولي براي قلب خدا باشد، تا خدا بتواند در مشيت خود براي بازسازي با او بطور مستقيم سر و كار باشد.
بدين‌ترتيب، خدا خواست دومين پسر، يعني هابيل قرباني‌هاي سمبوليك را بجاي آدم تقديم كند. اگر اين شرط غرامت براي بازسازي مخلوقات و شرط غرامت سمبوليك براي بازسازي انسان همزمان برپا شده، و سپس بر اساس اين پايه اگر قابيل و هابيل از طريق پيشكش واقعي شرط غرامت براي بازسازي فرزندان را برپا كرده بودند، آدم بعنوان والدين بر اين پاية واقعيت قرار مي‌گرفت و بدين طريق پايه براي پذيرش ناجي در آن زمان مي‌توانست به واقعيت درآيد.
براي تقديم پيشكش‌هاي واقعي با برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، ابتدا شخص مركزي‌ تقديم كنندة قرباني‌ها بايد معين شود. بنابراين، ما بايد بفهميم كه پيشكش سمبوليك هابيل دو منظور داشت: اول، بجاي آدم پاية ايمان را برپا كند و دوم، هابيل را براي تقديم پيشكش واقعي بعنوان شخص مركزي تعيين نمايد.
شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده قرار بود بوسيلة قابيل تأسيس شود و ما بايد بدانيم كه برپا كردن تمام شرطهاي غرامت در خانوادة آدم چه نتايجي را به همراه مي‌آورد. اگر اجداد بشري از كلام خدا متابعت كرده بودند، خواست خدا در آن زمان تحقق مي‌يافت و اگر بني‌اسرائيل به عيسي ايمان مي‌آوردند، خواست عيسي مي‌توانست در زمان زندگيش بواقعيت درآيد. در اين صورت اگر قابيل با اطاعت از هابيل شرط غرامتي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده بنا نهاده بود، هم قابيل و هم هابيل مي‌توانستند بر پايه‌اي قرار بگيرند كه در دوران نوجواني خود شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده را بنا كنند. از آنجائي كه قابيل و هابيل موجوداتي واقعي‌ از تقسيم شدن آدم بودند كه سرچشمة خوبي و بدي بود ،اگر آنها با برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده، از شيطان جدا شده بودند، آدم مي‌توانست بعنوان پدر بر پاية واقعيت كه جدائي شيطان را در بر داشت بايستد. سپس پاية پذيرش ناجي مي‌توانست در خانوادة آدم تأسيس شود. در اين حالت شرط غرامت براي بازسازي والدين مي‌توانست از طريق پيشكش سمبوليك و پيشكش واقعي برپا شود.
در اين اثناء، هابيل يك قرباني قابل قبول تقديم كرد، و به اين ترتيب شرط براي بازسازي پاية ايمان متمركز بر آدم و موقعيت هابيل بعنوان شخص مركزي براي تقديم پيشكش واقعي با موفقيت انجام شد. اما قتل هابيل توسط قابيل، آنها دوباره به همان حالتي كه بزرگ فرشته و حوا  سقوط كردند برگشتند. بنابراين پيشكش واقعي يك ناكامي بود. آنها نتوانستند شرط غرامت را براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده تأسيس كنند. بدين‌ترتيب آنها در تأسيس پاية واقعيت هم شكست خوردند و اين موضوع مانع آنها در تأسيس پاية پذيرش ناجي شد. بنابراين، مشيت الهي براي بازسازي متمركز بر خانوادة آدم بي‌اثر گرديد.
 
4. درسهائي از خانوادة آدم
نخست، ناكامي در مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة آدم، تقدير خدا براي انجام خواستش و طرز تلقي او را در مورد سهم مسئوليت انسان به ما نشان داد. اصولاً تقدير خدا در مورد خواستش قرار بود فقط وقتي بواقعيت درآيد كه سهم مسئوليت خدا و سهم مسئوليت انسان با هم تركيب شود. خدا نمي‌توانست به قابيل و هابيل در مورد چگونگي تقديم پيشكش‌ آموزش دهد زيرا تصميم قابيل به اينكه آيا قرباني‌ها را از طريق هابيل تقديم كند يا نه، مسئوليت خودش بود.
دوم، پس از اينكه قابيل هابيل را كشت، خدا مشيت خود را بر سومين پسر قرار داد. اين به ما نشان داد كه تقدير خدا در مورد خواستش مطلق بوده در حيني كه تقدير خدا در انجام خواستش از جانب انسان نسبي است. خدا مقدر نمود كه مطابق با سهم مسئوليت او، هابيل مي‌بايست سهم مسئوليت خود را به انجام رسانده و از اين طريق براي پيشكش واقعي شخص مركزي شود. بنابراين وقتي هابيل در انجام سهم مسئوليت خودش شكست خورد، خدا با جايگزين كردن شيث بجاي او اراده كرد تا خواستش را بعنوان يك خواست مقدر شدة مطلق به انجام برساند.
سوم، پيشكش‌هاي قابيل و هابيل به ما نشان داد كه هر انسان سقوط كرده‌اي اگر بتواند يك شخص هابيلي يافته و بطور مطلق از او متابعت نمايد، مي‌تواند خواست خدا را اجابت كند.
در اين حال، مشيت مشابه به آنچه كه خدا قصد داشت در خانوادة آدم اعمال كند، تاكنون تكرار شده و اين نتيجة شكستهاي مكرر ناشي شده از بي‌اعتقادي انسان است، و اين تأكيدي بر دورة غرامت امروز ما است. مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة آدم، با نشان دادن يك دورة خاص براي پيروي، يك درس زنده براي ما است.
 
 
 
 
 
 
 
بخش 2

مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة نوح

 
مشيت خدا در بازسازي متمركز بر خانوادة آدم بعلت قتل هابيل توسط قابيل انجام نگرفت. معهذا، از آنجائي كه خواست خدا در انجام هدف و منظور آفرينش مطلق و تغييرناپذير است، خدا بر اساس وفاداري و ايماني كه در قلب هابيل وجود داشت، شيث را بجايش قرار داد.[18] خدا سپس از ميان نسب او، خانوادة نوح را بعنوان جانشين خانوادة آدم برگزيد و مشيت خودش را به آنها تفويض كرد. همانطور كه خدا گفت:
 
"و خدا به نوح گفت انتهاي تمامي بشر به حضورم رسيده است زيرا كه زمين بسبب ايشان پر از ظلم شده است و اينك من ايشان را با زمين هلاك خواهم ساخت."[19]
 
خدا قضاوت سيلاب را ايفا نمود. اين بروشني به ما نشان مي‌دهد كه آن موقع نيز آخر زمان بوده است. به همين علت بود كه خدا قصد داشت تا با فرستادن ناجي بر اساس پايه‌اي كه بوسيلة خانوادة نوح تأسيس شده بود، پس از قضاوت سيلاب هدف آفرينش را برآورده نمايد. خانوادة نوح مي‌بايست شرط غرامت براي بازسازي پاية ايمان را برقرار نموده، و بر اساس آن، شرط غرامت را براي بازسازي پاية واقعيت برپا كنند. با انجام اين چيزها، خانوادة نوح مي‌بايست از طريق غرامت، پاية پذيرش ناجي را كه خانوادة آدم در انجام آن شكست خورده بود، بازسازي نمايد.
1. پاية ايمان
1) شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان
در مشيت خدا براي بازسازي متمركز بر خانوادة نوح، شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان، نوح بود. خدا پس از ده نسل يا 1600 سال پس از آدم، به نوح بعنوان شخص مركزي ندا داد تا به خواست خدا كه با آدم به شكست منجر شده بود، پايان دهد. از اينرو، خدا به نوح بركت داد تا پربار باشد و تكثير كند،[20] درست همانطور كه به آدم بركت داده بود.[21] در اين صورت نوح دومين جد بشر است.
وقتي كه زمين بوسيلة بشر پر از بي‌حرمتي و تعدي شده بود، خدا به نوح ندا داد[22] و نوح 120 سال بر روي كوه براي ساختن كشتي كار كرد و عليرغم استهزاء و تمسخر مردم، از فرمان خدا متابعت كرد. در آن وضعيت، خدا توانست متمركز بر خانوادة نوح بر روي زمين از طريق سيلاب قضاوت كند. از اين لحاظ نوح اولين پدر ايمان است. مي‌دانيم كه ابراهيم هم پدر ايمان است، اما در ابتدا نوح اين مقام را بدست آورد. در نتيجة عمل گناه‌آلود هام پسر نوح، مأموريتش بعنوان پدر ايمان، به ابراهيم واگذار شد.
آدم مي‌بايست شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان بشود، اما به دليلي كه اشاره شد، خودش نتوانست قرباني را تقديم كند. اما بر اساس وفاداري و پرهيزگاري هابيل در تقديم قرباني‌هاي سمبوليك بطور قابل قبول، به نوح ندا داده شد. بعلاوه همانطور كه از نسب او معلوم مي‌شود، نوح از فرزندان شيث بود كه بجاي هابيل فراخوانده شده بود.[23] گذشته از اين، او مردي پرهيزگار در حوزه خدا بود.[24] بنابراين او در اطاعت از خواست خدا توانست با ساختن كشتي بطور مستقيم قرباني سمبوليك را تقديم كند.
 
2) مفعولهاي شرطي براي بازسازي پاية ايمان
براي نوح، كشتي مفعول شرطي بود كه بوسيلة آن پاية ايمان مي‌توانست بازسازي شود. كشتي چه معني و مفهومي داشت؟ براي اينكه نوح بعنوان دومين جد بشريت در مقام آدم قرار بگيرد، مجبور بود از طريق غرامت شرطي براي بازسازي تمام جهان هستي كه در نتيجة سقوط آدم تحت كنترل شيطان قرار گرفته بود، برپا كند. در نتيجه مجبور بود بعنوان قرباني‌هاي قابل قبول در پيشگاه خدا شرايط مفعولي معيني كه سمبول جهان هستي تازه‌اي بود، تقديم كند. كشتي مفعول شرطي او بود.
كشتي كه سمبول آفرينش جهان هستي در سه مرحلة رشد بود، از سه طبقه تشكيل شده بود. هشت عضو خانوادة نوح كه وارد كشتي شدند، قرار بود تا از طريق غرامت هشت عضو خانوادة آدم را بازسازي كنند، كه در حوزة  شيطاني قرار گرفته بودند. از آنجائي كه كشتي سمبول تمام جهان هستي بود، ارباب و صاحب كشتي يعني نوح، سمبول خدا و خانواده‌اش سمبول بشريت و حيوانات سمبول تمام مخلوقات بودند.
منظور از 40 روز داوري خدا از طريق سيلاب كه پس از تكميل كشتي جاري شد چه بود؟ بر طبق اصل آفرينش، انسان براي اين آفريده شده بود كه به يك صاحب و سرور خدمت كند. خدا نمي‌توانست مشيت خود را در يك قلمرو غير اصولي در مورد انسان، در حالي كه در نتيجة خواست شهواني خودش تحت سلطة شيطان باقي مانده بود، بكار ببرد.
بنابراين، خدا مشيت خود را در قضاوت از طريق سيلاب براي نابودي انسانهاي تحت تسلط شيطان و برپائي مفعولهايي كه بتواند مشيت خود را از طريق آنها انجام دهد، اعمال كرد. چرا خدا تصميم گرفت كه قضاوت او 40 روز ياشد؟ همانطور كه بعداً بحث خواهد شد،[25] عدد "ده" عدد اتحاد است، به همين خاطر خدا نوح را ده نسل پس از آدم براي بازسازي خواستش از طريق غرامت كه بعلت سقوط آدم انجام نشده بود، تعيين كرد. او دورة غرامت براي بازسازي عدد "ده" را، در دومين اقدام براي اتحاد، برپا كرد. خدا همينطور از طريق ده نسل تا نوح، مشيت خود را در هر ده نسل بعنوان دورة غرامت در بازسازي عدد چهار براي انجام هدف چهار پاية اساسي ادامه داد. در نتيجه، دورة از آدم تا نوح، دورة غرامت براي بازسازي عدد"40" بود. بعلت فساد و گمراهي مردم آن زمان، دورة غرامت براي عدد 40 بوسيلة شيطان تصاحب شد. براي اينكه خدا از طريق كشتي نوح مشيت خود را در انجام چهار پاية اساسي آغاز كند، اراده كرد كه پاية ايمان را با بوجود آوردن چهل-روز دورة قضاوت بعنوان دورة غرامتي براي بازسازي عدد 40 تصاحب شده توسط شيطان بنا نمايد.
از اين راه، عدد 40 بعنوان عدد جدائي از شيطان ضرورت پيدا كرد تا پس از آن در دوره‌هاي مشيت شدة بازسازي پاية ايمان از طريق غرامت تأسيس شود. مثالهاي زيادي در مقايسه با چهل روز قضاوت در زمان نوح مي‌بينيم: چهار صد سال دوره از زمان نوح تا ابراهيم، چهار صد سال بردگي بني‌اسرائيل در مصر، چهل سال سرگرداني در بيابان، چهل روز روزه گرفتن موسي، چهل سال حكمروائي هر يك از پادشاهان شائول، داود و سليمان، چهل روز پيشگويي يونس در مورد ويراني نينوا، چهل روز روزه و عبادت عيسي و چهل روز رستاخيز او. تمام اينها دوره‌هاي جدائي از شيطان هستند.
همينطور در كتاب مقدس مي‌خوانيم كه پس از قضاوت،  نوح كلاغ سياهي را به بيرون از كشتي فرستاد. اكنون در مورد اينكه خدا چه نوع مشيتي از طريق اين كار براي آينده پيش‌بيني مي‌كرد را بررسي كنيم. چون خدا گفت: بدرستي كه خدا كاري نمي‌كند بدون اينكه اسرار خود را براي بندگانش يعني پيامبران خود آشكار كند.[26] چهل روز دورة قضاوت بعنوان شرط غرامت براي بازسازي جهان هستي با دورة هرج و مرج مطابقت دارد.[27] بنابراين تمام مخلوقات كه پس از چهل روز در كشتي جمع شده بودند نشانه‌هاي سمبوليك از تمام دورة تاريخ پس از تكميل آفرينش زمين و آسمان از جانب خدا مي‌باشد. دليل خدا از فرستادن كلاغ سياه از روي كشتي تا هنگامي كه آب ته نشين شود چه چيزي بود؟[28] اين بدان دليل است كه شيطان در مقابل خانوادة نوح حتي پس از قضاوت با سيلاب در كمين بود تا شرايطي براي مداخله و تعدي بيابد. درست مثل بزرگ فرشته كه منتظر فرصتي براي تصاحب عشق حوا پس از آفرينش انسان بود و يا مثل شيطان كه فرصتي بود تا در امور قابيل و هابيل در تقديم قرباني دخالت كند.[29]
ديگر اينكه نوح سه بار كبوتر را به بيرون از كشتي فرستاد، خدا چه منظوري داشت؟ در كتاب مقدس ثبت شده است كه كبوتر فرستاده شد تا دريابد كه آبها فرو نشسته‌اند يا نه. بهر حال، اگر اين تنها دليل بوده است، ممكن است به فكر ما برسد كه از سكان كشتي مستقيماً مي‌توانست به اين نكته پي ببرد، بدون اينكه لازم باشد كبوتري پرواز دهد. بنابراين مي‌توانيم تصور كنيم كه منظور از فرستادن كبوتر به بيرون چيزي مهمتر از فهميدن اينكه آب خشك شده يا نه، بوده است.
بايد معني مشيت خدا را در اين موقعيت بفهميم. هفت روز پس از اينكه خدا قضاوت سيلاب را از طريق نوح اعلام كرد[30] سيلاب شروع شد. پس از چهل روز دورة قضاوت بود كه نوح نخستين بار كبوتر را به بيرون فرستاد. كتاب مقدس مي‌گويد كه كبوتر بر فراز آب پرواز كرد، اما جائي را براي نشستن پيدا نكرد و به كشتي برگشت و نوح او را به داخل كشتي آورد.[31] اولين كبوتر سمبول آدم بود، بنابراين، اين داستان بدان معني است كه خدا انسان را بر روي زمين آفريد تا ايده‌آل آفرينش او كه در خود او حتي قبل از خلقت وجود داشت،‌ در آدم بعنوان تجسم كامل بواقعيت درآيد. اما بواسطة سقوط آدم، خدا نتوانست ايده‌آل آفرينش خود را از طريق او مشاهده كند. از اينرو مجبور شد ايده‌آل خود را در آن زمان از زمين پس گرفته و تحقق خواستش را به تعويق بياندازد.
هفت روز بعد، نوح براي بار دوم كبوتر را پرواز داد. اين بار هم كبوتر نتوانست پايش را به زمين بگذارد، زيرا آب هنوز ته‌نشين نشده بود. او به كشتي برگشت در حاليكه برگ زيتوني در منقارش داشت كه مفهومش اين بود كه دفعة ديگر مي‌تواند فرود بيايد.[32] دومين كبوتر سمبول عيسي بعنوان دومين آدم بود كه بعنوان تجسم كامل ايده‌آل آفرينش مي‌بايست بيايد. بنابراين، اين دومين داستان معني‌اش اين است كه عيسي به زمين خواهد آمد تا مشيت خدا را بر روي زمين برآورده كند. اما در صورت بي‌اعتقادي قوم يهود از طريق صليب به آغوش خدا باز خواهد گشت، در حاليكه مژده‌اي براي مردم خواهد گذاشت كه دوباره باز مي‌گردد، زيرا با نبودن جائي براي "قرار دادن پايش" نمي‌توانست خواست خدا را در روي زمين اجابت كند، البته اين پيش بيني بستگي به اين داشت كه اگر خشكي نمودار مي‌شد و كبوتر مي‌توانست فرود آيد و چيزي براي خوردن پيدا مي‌كرد، مجبور نبود كه به كشتي باز گردد، اما او مجبور بود كه باز گردد، زيرا آب هنوز فرو ننشسته بود. همينطور نشان مي‌دهد كه اگر مردم يهود به عيسي ايمان آورده و  خدمت مي‌كردند، او نمي‌مرد و قادر بود پادشاهي بهشت را بر روي زمين در همان زمان به واقعيت درآورد. اما در صورت بي‌اعتقادي آنها ، ‌عيسي مجبور مي‌شد بر روي صليب بميرد و بعدها در زمان مناسب‌تري باز‌گردد.
بعد از هفت روز ديگر، نوح كبوتر را براي بار سوم به بيرون فرستاد. نوشته شده است كه اين بار كبوتر به كشتي باز نگشت، زيرا آب فرونشسته بود.[33] سومين كبوتر، سمبول سرور عهد جديد بود كه بعنوان سومين آدم مي‌آيد. در نتيجه، اين داستان نشان مي‌دهد كه وقتي مسيح دوباره بيايد قادر خواهد بود كه ايده‌آل آفرينش خدا را بر روي زمين بدون شكست به واقعيت درمي‌آورد، بگونه‌ايكه ايده‌آل هرگز به آغوش خدا باز نخواهد گشت. وقتي نوح دريافت كه سومين كبوتر باز نخواهد گشت، از كشتي بيرون آمد و از ديدن بهشت تازه بر روي زمين لذت برد. اين پيش بيني به اين معني است كه وقتي ايده‌آل آفرينش خدا از طريق سومين آدم بر روي زمين به واقعيت درآيد، اورشليم نوين از بهشت نازل خواهد شد وخدا در بين انسان‌ها ساكن خواهد شد.[34]
داستان سه بار فرستادن كبوتر، با توجه تشريحات "فصل تقدير" به ما نشان مي‌دهد كه مشيت خدا براي بازسازي به درازا كشيده خواد شد اگر انسان، بعنوان مفعول مشيت الهي، نتواند سهم مسئوليت خودش را انجام دهد. اين حاكي از اين بود كه در نتيجة ناكامي آدم در انجام مسئوليتش بعلت بي‌اعتقادي، مسيح مجبور شد بعنوان دومين آدم بيايد و در صورتي كه مردم يهود بعلت بي‌اعتقادي در انجام مسئوليت خود شكست بخورند، عيسي مجبور خواهد شد بر روي صليب بميرد و به اين ترتيب اجباراً دوباره بعنوان سومين آدم خواهد آمد. دورة هفت روزه در اينجا به ما نشان مي‌دهد كه درست همانطور كه خدا هفت روز را براي خلقت صرف كرد، دورة معيني در مشيت بازسازي عناصر از دست رفته صرف خواهد شد.
در همين زمان، خانوادة نوح توانستند از طريق غرامت، پاية ايمان را با برپا كردن كشتي بصورت قابل قبول با 40 روز قضاوت با سيلاب بازسازي نمايند.
 
 
2. پاية واقعيت
نوح از طريق غرامت، پاية ايمان را با موفقيت در ساختن پيشكش سمبوليك كشتي براي خدا بازسازي نمود. به اين وسيله، نوح شرط غرامت براي بازسازي انسان را در شرايط سمبوليك در يك زمان برپا نمود. بعد اگر پسران نوح: سام و هام در پيشكش واقعي با برپا كردن شرط غرامت براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده در موقعيت هابيل و قابيل مخصوص به خود موفق شده بودند، پاية واقعيت در همان زمان مي‌توانست بنا نهاده شود. براي اينكه خانوادة نوح پس از موفقيت در پيشكش سمبوليك، پيشكش واقعي را بطور قابل قبول تقديم كنند، دومين پسر يعني هام كه براي پيشكش واقعي در حكم شخص مركزي بود، مي‌بايست مقام دومين پسر را در خانوادة آدم كه براي پيشكش واقعي شخص مركزي بود بازسازي كند.
در مورد خانوادة آدم، هابيل يعني دومين پسر، پيشكش سمبوليك را بجاي آدم تقديم كرد. بنابراين وقتي در آن پيشكش موفق شد، هابيل مي‌توانست از طريق غرامت، پاية ايمان را بازسازي كند. در حاليكه در همين زمان به او مقدر شده بود كه براي پيشكش واقعي، شخص مركزي باشد. بهر حال، در مورد خانوادة نوح، خود نوح قرباني سمبوليك را تقديم كرد. براي اينكه هام در موقعيت هابيل كه در پيشكش سمبوليك موفق شده بود قرار بگيرد، مي‌بايست در مقام يگانگي جدا نشدني در قلب و احساس با نوح كه در پيشكش سمبوليك موفق شده بود، باقي بماند. پس اجازه دهيد تا چگونگي اعمال مشيت از جانب خدا براي قرار دادن هام در مقام يگانگي جدا نشدني با قلب و احساس نوح را بررسي كنيم.
در كتاب مقدس مي‌خوانيم كه وقتي هام پدرش نوح را ديد كه برهنه در چادر خود خوابيده است، نه فقط شرمگين شد، بلكه حتي نارضايتي خود را آشكار كرد و همين انگيزه را در بين برادران خود سام و يافث شايع كرد. آنگاه آنها هر دو توسط هام با همان احساس شرم بخاطر برهنگي پدرشان مضطرب شده و براي جلوگيري از ديدن چنين صحنه‌اي صورتشان را برگرداندند و عقب عقب به طرف پدرشان رفتند تا با جامه‌اي بدن پدر را بپوشانند. بهر حال، اين چنان جنايتي بود كه بخاطر آن نوح فرزند خود هام را نفرين كرد و گفت كه كنعان پسر هام بردة برادرانش مي‌شود.[35]
چرا خدا مشيت خود را در چنين مسيري اعمال كرد و چرا احساس شرم از برهنگي نوح چنين گناه بزرگي بود؟ براي اينكه علت را بفهميم، اول بايد گناه را تعريف كنيم. شيطان بدون يافتن مفعول براي تأسيس يك پاية پيوسته و لازم و ملزوم، يا داشتن يك رابطة داد و گرفت دوجانبه، نمي‌تواند قدرت وجودي و عمل خود را منتشر كند. بنابراين، هر وقت يك موجود شرايطي براي شيطان بوجود بياورد كه راهي براي دخالت او باز كند و به اين ترتيب مفعولي بشود كه شيطان در او كار كند، گناه شكل مي‌گيرد.
سپس بايد بفهميم كه چرا خدا، هام را ازطريق برهنگي نوح مورد آزمايش قرار داد. قبلاً بيان شد كه كشتي نوح سمبول تمام جهان هستي بود و تمام چيزها بلافاصله پس از پيشكش مورد قبول كشتي از طريق 40 روز قضاوت انجام شد. بنابراين، كشتي سمبول تمام هستي از زمان آفرينش تا آن موقع بود. در نتيجه مقام نوح درست پس از 40 روز قضاوت، شبيه مقام آدم پس از آفرينش بود.
 بخوبي مي‌توانيم تصور كنيم كه چقدر آدم و حوا پس از آفرينش نسبت به هم مهربان و با محبت بودند و چطور در مقابل خدا بي‌پرده و بدون خجالت زندگي مي‌كردند. اين بدين علت بود كه آنها حتي با اينكه برهنه بودند، احساس شرم نداشتند[36] اما پس از اينكه سقوط كردند از برهنگي قسمتهاي پائين بدنشان احساس خجالت كرده و آن را با برگهاي درخت انجير پوشاندند و از ترس اينكه مبادا خدا آنها را ببيند، خودشان را مخفي كردند.[37] بنابراين، عمل نشأت گرفته از احساس خجالت آنها از قسمتهاي پائين بدنشان، ابراز احساس آنها بواسطة رابطة خوني و گناه‌آلود با شيطان بوسيلة قسمتهاي پائين بدنشان بود. عمل مخفي كردن خود يا پوشش قسمتهاي پائين بدن، ابراز وجدان گناهكار آنها بود كه آنها را پس از ارتباط خوني با شيطان از ظاهر شدن در پيشگاه خدا بازداشت.
نوح در موقعيت جدائي از شيطان از طريق 40 روز قضاوت مي‌بايست در مقام آدم درست پس از آفرينش هستي بايستد. در اين حالت خدا مي‌خواست تا با نگاه به خانوادة نوح كه از لخت بودن نوح نه احساس خجالت داشته و نه سعي در پنهان كردن آن، قلب و احساس لذت تجربه شده در مشاهدة انسان بي‌گناه برهنة فاقد نياز براي پنهان شدن قبل از ارتكاب جرم را از طريق غرامت بازسازي نمايد. خدا نوح را واداشت تا برهنه شده و چنين خواست عميقي را اجابت كند. در نتيجه هام مي‌توانست بر اساس پاية جدائي ناپذير وحدت خودش و نوح از طريق رفتارش با نوح بدون هيچگونه احساس شرم و خجالتي، يعني با نگاه براساس احساس و قلب مشابه با خدا، مقام خانوادة آدم را كه قبل از انجام اولين گناه، از شرم و خجالت هرگز چيزي نمي‌دانستند، با برپا كردن شرط غرامت تأسيس نمايد.
اما برعكس، پسران نوح از برهنگي پدر خود خجالت كشيده و با جامه‌اي او را پوشانده و به اين ترتيب نشان دادند كه نمي‌توانند در برابر خدا ظاهر شوند، زيرا از رابطة خوني با شيطان همچون خانوادة آدم پس از سقوط، خجل بودند. بنابراين، شيطان كه در پي فرصت بود تا به خانوادة نوح حمله كند،‌ همانطور كه از طريق كلاغ سياه پيشگويي شده بود از طريق پسران نوح بعنوان مفعولهاي خود مداخله كرد، زيرا آنها نشان داده بودند كه از بازماندگان نسب شيطان هستند.
در اين حالت، عمل هام در شرم و خجالت از برهنگي پدرش يك گناه بود، زيرا اين كار شرطي براي مداخلة شيطان بوجود آورد. به اين ترتيب، هام در بازسازي مقام هابيل از طريق غرامت كه تقديم يك قرباني واقعي بود، شكست خورده و در بنا كردن پاية واقعيت نيز شكست خورد. از اينرو مشيت الهي براي بازسازي متمركز بر خانوادة نوح با ناكامي مواجه شد.
آيا اين براي همه كس گناه است كه از برهنگي احساس خجالت و شرم داشته باشد؟ نه، اينطور نيست. نوح مأموريت داشت تا تمام شرايطي را كه به شيطان اجازه دخالت مي‌داد از بين ببرد، زيرا نوح جانشين آدم بود. بنابراين، خانوادة نوح مي‌بايست با نشان دادن عدم احساس خجالت از برهنگي و عدم احساس نگراني در پوشاندن آن، براي بازسازي مقام خانوادة آدم قبل از ارتباط خوني با شيطان، شرط غرامت برپا كنند. در نتيجه، شرط غرامت نشان دادن عدم احساس خجالت از برهنگي و اهميتي ندادن در پوشاندن آن، شرطي بود كه فقط خانوادة نوح مي‌توانست برپا كند، زيرا خانوادة نوح در موقعيت و مقام خانوادة آدم بود.
 
 
3. درسهايي از خانوادة نوح
فهميدن اينكه چرا نوح مدت 120 سال براي ساختن يك كشتي بر روي كوه وقت صرف مي‌كند، آسان نيست. هام مي‌دانست كه خانوادة نوح در نتيجة رنج و زحمت  –بدنبال مورد تمسخر و انتقاد قرار گرفتن- پدرش نجات يافت. هام با توجه به تمام اين چيزها مي‌بايست بكار پدرش بعنوان يك كار خوب و پر معني احترام بگذارد، حتي اگر از برهنگي پدرش راضي نبود.
هام بجاي اعتماد به نوح كه در حوزة خدا بود از ديدگاه خودمحورانه او را مورد انتقاد قرار داد و انزجار خود را از عمل او نشان داد. بنابراين، مشيت متمركز بر خانوادة نوح كه خدا 1600 سال پس از آدم با 40 روز قضاوت بوسيلة سيلاب اعمال كرده بود با عدم موفقيت به پايان رسيد. اين به ما نشان مي‌دهد كه ما براي گام نهادن در راه خدا به استقامت و اطاعت احتياج داريم.
ديگر آنكه مشيت خدا از طريق خانوادة نوح ‌، طرز تلقي خدا را دربارة تقدير و انجام سهم مسئوليت انسان به ما نشان مي‌دهد. ما بخوبي مي‌دانيم كه خانوادة نوح، خانواده‌اي بود كه خدا پس از 1600 سال جستجو آن را يافته و آنها را در طي 120 سال تا اتمام ساخت كشتي توسط نوح راهنمائي كرد و از آنها در مدت 40 روز سيلاب و طوفاني كه تمام بشريت قرباني شدند، محافظت كرد. اما وقتي شيطان از طريق اشتباه هام به آن خانواده نفوذ كرد، خدا بدون قيد و شرط تمامي خانواده را كه مفعول مشيت او براي بازسازي بودند، طرد كرد. از اينرو مشيت خدا متمركز بر خانوادة نوح با ناكامي به پايان رسيد.
بعلاوه مشيت الهي از طريق خانوادة نوح به ما نشان ميدهد كه تقدير الهي براي انسان چگونه است. ما نبايد فراموش كنيم كه با وجود اينكه خدا پس از چنين مدت طولاني نوح را بعنوان پدر ايمان يافت، وقتي كه خانوادة او يكبار در انجام سهم مسئوليت خود شكست خورند، آنها را طرد كرد و بجاي آن خانوادة ابراهيم را انتخاب نمود.
  
 
بخش سوم
مشيت بازسازي متمركز بر خانوادة ابراهيم
 
در نتيجة اشتباه و خطاي هام، مشيت الهي متمركز بر خانوادة نوح، اجابت نشد. اما از آنجائي كه قصد خدا اين بود تا هر چيزي را بطور قاطع مقدر نموده و براي انجام هدف آفرينش، خواستش را بواقعيت درآورد، بر اساس پاية قلب و غيرتي كه نوح با وفاداري خود بنا كرده بود، به ابراهيم ندا داد و دوباره مشيت خود را براي بازسازي متمركز بر خانوادة ابراهيم آغاز كرد.
بنابراين، ابراهيم مي‌بايست پايه براي پذيرش ناجي را بازسازي نمايد، پايه‌اي كه خانوادة نوح آن را ناتمام رها كرده بود، و در حقيقت ميبايست ناجي را بر اساس آن پايه دريافت مي‌كردند. در نتيجه، ابراهيم هم مي‌بايست پاية ايمان را از طريق غرامت بازسازي كرده و بر اساس آن مي‌بايست پاية واقعيت را بنا نهد.
 
1. پاية ايمان
1) شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان
شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان در مشيت الهي براي بازسازي متمركز بر خانوادة ابراهيم، خود ابراهيم بود. بنابراين، ابراهيم بعنوان شخص مركزي براي پيروزي و انجام خواست خدا انتخاب شد. پس اگر ابراهيم از طريق غرامت تمام شرطهاي تصاحب شده توسط شيطان بواسطة عمل گناهكارانة هام را بازسازي نمي‌كرد، در انجام خواست خدا متمركز بر نوح -كسي كه براي تكميل دورة او انتخاب شده بود- شكست مي‌خورد.
اولين شرطي كه نوح در برابر شيطان از دست داد، ده نسل از آدم تا نوح، به اضافة 40 روز بود. از اينرو، ابراهيم مي‌بايست از طريق غرامت آن ده نسل را بازسازي نمايد. آنگاه او مي‌بايد با بازسازي عدد 40 براي قضاوت در مقام و موقعيت هر كدام از آن ده نسل بايستد. مجموعة چهل سال براي هر نسل جهت بازسازي از طريق غرامت كه در نتيجة ناكامي يك نسل (نسل نوح) پديد آمد مي‌بايست از طريق يك دورة 40 روزه بازسازي شود. بعدها در دورة موسي، بني‌اسرائيل از طريق غرامت با 40 سال دورة سرگرداني در بيابان و شكست در 40 روز دورة جاسوسي در سرزمين كنعان را بازسازي كردند.[38] خدا پس از گذشت 400 سال دورة غرامت از طريق ده نسل پس از نوح، ابراهيم را بجاي نوح برگزيد. از اين راه، با كوتاه كردن عمر بشر پس از نوح، دوره‌اي بازسازي كه ده نسل آن 1600 سال طول كشيد، به دوره‌اي كه بازسازي ده نسل ميتوانست در طي400 سال انجام شود، تغيير كرد.
اولين شرطي كه نوح مجبور شد به شيطان واگذار كند، مقام پدر ايمان، به اضافة مقام هام، در موقعيت هابيل، بود. پس ابراهيم نمي‌توانست در مقام نوح بايستد مگر اينكه از طريق غرامت، مقام هام و مقام پدر ايمان را بازسازي نمايد. براي اينكه ابراهيم در مقام پدر ايمان قرار گرفته و جانشين نوح شود، مي‌بايست با ايمان و وفاداري درست مثل آنچه كه نوح با ساختن كشتي ثابت كرد، يك قرباني سمبوليك تقديم كند.
همانطور كه در بالا بيان شد، خدا مجبور بود هام را در اختيار شيطان بگذارد. هام بجاي هابيل بود كه خدا او را دوست مي‌داشت (هر دو دومين پسر بودند كه نقش مركزي را در تقديم پيشكش واقعي بازي مي‌كردند). بنابراين، خدا در عوض مجبور شد آنهائي را كه بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت بيشتر مورد علاقة شيطان بودند، بگيرد. به همين علت است كه خدا به ابراهيم، اولين فرزند طارح بت ساز، ندا داد.[39]
ابراهيم شخصيت بازسازي شدة آدم بود زيرا جانشيني او براي نوح، طبعاً جانشيني براي خود آدم مي‌شد. برطبق اين، خدا با گفته اينكه اولاد ابراهيم تكثير خواهند يافت و قوم بزرگي از فرزندان او بوجود خواهد آمد و همينطور، به اينكه ابراهيم منبع خير و بركت خواهد بود، به او بركت داد. درست همانطور كه قبل از او به آدم و نوح بركت داد.[40]پس از اين بركت، ابراهيم در اطاعت از فرمان خدا، خانوادة پدرش در هران را ترك كرد و با همسرش سارا و برادر زاده‌اش لوط و تمام دارايي و مردمي كه مي‌توانست از وطن خود با خود همراه كند، به كنعان رفت.[41] در اين راه، خدا دورة ابراهيم را بسان دورة الگو براي يعقوب و موسي در آينده تنظيم كرد. يعني براي بازسازي كنعان با وجود مشكلات آن زمان، با بردن همسر، فرزندان و تمام دارايي خود به آنجا، تمامي دارائي‌هايش را از دنياي شيطاني (هران و مصر) بيرون كشيد.
اين دوره الگوئي بود براي دورة عيسي در آينده، يعني اينكه براي بازسازي دنياي الهي، تمامي انسانها و مخلوقات بايد از حوزة شيطاني جدا شوند.[42]
 
2) مفعولهاي شرطي براي بازسازي پاية ايمان

الف. پيشكش سمبوليك ابراهيم

خدا به ابراهيم فرمان داد تا گاو، گوسفند و كبوتري را قرباني كند. تمام اين چيزها، چيزهاي شرطي براي بازسازي پاية ايمان بودند.[43] درست مثل نوح كه ايمان خود را قبل از تقديم پيشكش سمبوليك كشتي ثابت كرده بود. پس ابراهيم مي‌بايست نخست قبل از تقديم پيشكش سمبوليك، ايمان خود را ثابت كند. كتاب مقدس هيچ مطلب دقيقي در مورد چگونگي انجام اين كار از جانب نوح ثبت نكرده است، ولي مي‌گويد كه نوح يك مرد صالح و با تقوي بود،[44] و ما مي‌توانيم تصور كنيم كه او مي‌بايست شرطهاي معيني را برقرار كرده باشد تا بتواند به اندازة كافي صلاحيت دريافت فرمان الهي براي ساختن كشتي را داشته باشد. در حقيقت مشيت الهي براي بازسازي مي‌بايست از طريق ايمان به مرحلة عمل درآيد. ايمان و كسي كه از طريق ايمان صلاحيت بدست مي‌آورد، از طريق خدا تشخيص داده مي‌شود.[45] حال در مورد چگونگي ايمان ابراهيم قبل از تقديم قرباني سمبوليك خود بررسي مي‌كنيم.
ابراهيم مي‌بايست مقام نوح، يعني دومين جد بشر، را بازسازي نمايد. او مي‌بايست در مقام آدم هم قرار بگيرد. بنابراين، او مجبور بود ابتدا قبل از تقديم قرباني سمبوليك، شرط سمبوليك غرامت را براي بازسازي مقام خانوادة آدم برپا نمايد.
بر طبق اين آيات كتاب مقدس[46] ابراهيم يكبار بعلت قحطي به مصر رفت. وقتي فرعون مصر خواست همسر او سارا را تصاحب كند، ابراهيم طبق نقشة قبلي به او گفت كه سارا خواهر او است، تا مبادا از اينكه فرعون بفهمد آنها زن و شوهر هستند، و او را بكشد. اينگونه سارا بعنوان خواهر ابراهيم از او گرفته شد و پس از اينكه خدا فرعون را تنبيه كرد، ابراهيم همسر و همينطور برادر زاده‌اش لوط و تمام دارايي توقيف شده خود را پس گرفت. ابراهيم اگر چه بدون اراده در اين مسير مشيت شده ادامه داد تا براي بازسازي مقام خانوادة آدم، از طريق پرداخت غرامت شرط سمبوليك را برپا كند.
بزرگ فرشته در زماني كه آدم و حوا قبل از بلوغشان در مقام خواهر و برادر بودند، حوا را تصاحب كرد و به اين ترتيب به اجبار تمام مخلوقات و حتي فرزندان آنها را تحت سلطة خود قرار داد. ابراهيم براي اينكه شرطي از طريق غرامت براي بازسازي وضعيت ذكر شده برقرار كند، بوسيلة فرعون كه سمبول شيطان بود از همسرش سارا، كه در مقام خواهر ابراهيم بود، محروم شد. آنگاه او مي‌بايست سارا را در مقام همسر خود همراه با لوط، سمبول بشريت و دارايي‌اش، سمبول آفرينش، پس بگيرد.[47] به اين ترتيب دورة ابراهيم دوره‌اي بود كه عيسي ميبايست در آينده در آن گام بردارد. فقط پس از برپا كردن چنين شرطي بود كه ابراهيم توانست قرباني سمبوليك گاو، گوسفند و كبوتر را تقديم كند.
قرباني سمبوليك ابراهيم چه مفهومي داشت؟ براي اينكه ابراهيم پدر ايمان شود، مجبور بود از طريق غرامت، مقام نوح را بعنوان پدر ايمان كه خدا سعي در تأسيس آن داشت و همچنين مقام خانوادة او را بازسازي نمايد. طبعاً او همچنين مجبور بود در مقام آدم و خانواده‌اش بايستد. پس او مي‌بايست يك مفعول شرطي بعنوان سمبول تقديم كند تا قادر باشد از طريق غرامت تمام چيزهائي را كه قرار بود در خانوادة آدم متمركز بر هابيل و قابيل بازسازي شود، دوباره سازي نمايد و بعلاوه او مي‌بايست بعنوان قرباني‌هاي قابل قبول در پيشگاه خدا چيزهاي سمبوليك معيني براي بازسازي از طريق غرامت، يعني همة چيزهائي را كه قرار بود متمركز بر خانوادة نوح در كشتي بازسازي شود، تقديم كند. پيشكش‌هاي سمبوليك ابراهيم چنين طبيعتي داشتند.
در اين صورت، قرباني‌هاي سمبوليك ابراهيم يعني كبوتر، گوسفند و گاو نشان دهندة چه چيزي بودند؟ اين سه پيشكش نشان دهندة تمام عالم هستي بودند كه آفريده شده‌اند تا از طريق سه مرحلة رشد به كمال برسند. اول، كبوتر سمبول مرحلة تشكيل بود. عيسي بعنوان كمال مشيت خدا در مرحلة تشكيل ظهور نمود كه بوسيلة كبوتران نشان داده شد. به همين خاطر وقتي كه بوسيلة يحيي تعميد دهنده در رود اردن تعميد داده شد، روح خدا بسان يك كبوتر بر او نازل شد و او را نوراني كرد.[48] از طرف ديگر عيسي آمد تا ناكامي ابراهيم را در تقديم پيشكش بازسازي كند. طبعاً او بايستي در مقام بازسازي شدة كبوتر كه در آن زمان تصاحب شده بود، بايستد. به همين خاطر خدا توسط كبوتر نشان داد كه عيسي بعنوان كمال مشيت الهي در مرحلة تشكيل عهد قديم ظهور كرد.
در مرحلة بعدي، بز يا گوسفند سمبول مرحلة رشد است. عيسي آمد تا ناكامي ابراهيم را در تقديم پيشكش بازسازي كند. بر اساس مشيت عهد قديم، با بازسازي تمامي مخلوقات با سمبول كبوتر، مي‌بايست همة چيز را با سمبول بز يا گوسفند بازسازي نمايد، با عنوان كسي كه قرار بود مشيت عهد جديد را در مرحلة رشد شروع نمايد. يك روز پس از اينكه يحيي تعميد دهنده شهادت داد كه عيسي كمال مشيت خدا در مرحلة تشكيل با سمبول كبوتر است، دوباره شهادت داد كه عيسي كسي است كه قرار است تا ماموريتش را در مرحلة رشد آغاز كند. او وقتي عيسي را ديد كه بسويش مي‌آيد، گفت: "مشاهده كنيد برة خدا را كه گناه دنيا را دور مي‌كند!"[49]
گاو سمبول كمال بود. ما در كتاب داوران[50] مي‌خوانيم وقتي كه سمسون چيستاني براي مردم فلسطين مطرح كرد، آنها تنها از طريق همسر او- با وسوسه و تحت فشار قرار دادن او براي دريافت جواب- توانستند آن را حل كنند. سپس سمسون گفت: "اگر شما با گاو من زمين را شخم نزده بوديد، نمي‌توانستيد چيستان مرا حل كنيد." از اين راه از روي حكمت و بطور استعاره زنش را يك گاو نر ناميد. از آنجائي كه عيسي براي تمام بشريت بعنوان داماد آمد، تمام مقدسين تا زمان عهد جديد هر كدام در مقابل عيسي در مقام عروس قرار مي‌گيرند. اما پس از ضيافت عروسي بره‌، وقتيكه تمام مقدسين بعنوان عروس در يگانگي كامل با ناجي متحد شوند، آنگاه همه در پادشاهي بهشتي با ناجي در مقام شوهر و هر كدام نه فقط بعنوان عروس بلكه بعنوان همسر با هم زندگي خواهند كرد. بنابراين، ما بايد بدانيم كه زمان عهد تكميل شده پس از عهد ناجي، دورة گاو يا دورة همسر است. بدينسان گاو سمبول كمال است. بخاطر همين است كه عدة زيادي از مردم روحي الهام دريافت مي‌كنند كه اين زمان عصر گاو ‌است.
سپس سه نوع پيشكش از طريق غرامت، چه چيزي را بازسازي مي‌كنند؟ ابراهيم از طريق پيشكش‌هاي سمبوليك خود مي‌بايست شرط غرامت سمبوليكي تأسيس نموده تا به او توانائي دهد كه تمامي چيزهاي باقي مانده در دستهاي شيطان را بواسطة شكست در بازسازي از طريق غرامت بوسيله قرباني سمبوليك و پيشكش‌هاي واقعي خانوادة آدم و نوح بازسازي نمايد. در نتيجه قرار بود تا قرباني سمبوليكي ابراهيم يكباره، با سه نوع پيشكش، شرط غرامت سمبوليك مشيت‌ الهي عمودي را در طي سه نسل آدم و نوح و ابراهيم بطور افقي بازسازي نمايد.
ابراهيم قرباني‌هائي با كبوتر، گوسفند و گاو در محراب تقديم كرد، كه سمبول سه مرحلة تشكيل، رشد و كمال بودند تا ابتدا در حالت‌هاي افقي مشيت الهي را كه در آن خدا قصد داشت تا از طريق غرامت در سه نسل (از ديد خواست خدا) بازسازي نمايد، كه در آن آدم سمبول تشكيل، نوح سمبول رشد، و ابراهيم سمبول كمال بود. در نتيجه اين پيشكش بطور سمبوليكي نشان دهندة خواست خدا براي اجابت مشيت بازسازي بطور يكباره بود، كه با بازسازي از طريق غرامت، تمام شرطهاي نشان دهندة عدد سه كه بوسيلة شيطان تصاحب شده بود، انجام مي‌شود.
ما بايد بدانيم كه ابراهيم در چه حالتي قرباني سمبوليك را تقديم كرده است. در كتاب مقدس[51] مي‌خوانيم كه ابراهيم پيشكش‌ها را به دو قسمت كرد و هر كدام را در مقابل هم گذاشت، اما كبوتران را قرباني نكرد. پرندگان شكاري و كركس‌ها فرود آمدند و ابراهيم آنها را راند. خدا در غروب بر ابراهيم ظاهر شد و به او گفت:
 
" يقين بدان كه ذريت تو در زميني كه از آن ايشان نباشد غريب خواهند بود و آنها را بندگي خواهند كرد و آنها چهار صد سال ايشان را مظلوم خواهند داشت."[52]
 
كركس‌ها فرود آمدند چون ابراهيم كبوترها را به دو نيم تقسيم نكرد و اين باعث شد تا بني‌اسرائيل بمدت 400 سال در مصر به بردگي كشيده شود.
چرا نكشتن كبوترها چنين گناه بزرگي بود؟ اين سؤال تا امروز بي‌جواب مانده است و تنها از طريق اصل مي‌تواند روشن شود. ابتدا دليل ذبح كردن قرباني‌ها را به دو قسمت، بررسي مي‌كنيم. هدف مشيت الهي براي رستگاري، بازسازي حكمروائي خوبي با جدا كردن خوبي از بدي و با از بين بردن بدي و تعالي دادن خوبي است. پس وقتي خدا بعد از اينكه آدم را به هابيل و قابيل تقسيم كرد، قرباني‌هائي از آنها درخواست مي‌كند و وقتي خدا براي ارتقاء خوبي از طريق قضاوت سيلاب و طوفان در زمان نوح بدي را سركوب مي‌كند، بدون استثناء هدفش بازسازي سلطنت خوبي است. در نتيجه، خدا مقدر كرد كه نمايش سمبوليكي جدائي خوبي از بدي را كه انجام آن از طريق آدم و نوح به ناكامي منجر شده بود، با واداشتن ابراهيم در دو نيمه كردن قرباني‌هايش اجرا نمايد.
عمل بريدن قرباني‌ها به دو قسمت اين بود كه اول جدائي مقام هابيل و قابيل را در خانوادة آدم بازسازي نمايد، تا اينكه آدم يعني منشاء خوب و بد را به دو قسمت، بترتيب نشان دهندة خوبي و بدي تقسيم نمايد. دوم، خدا مي‌خواست مقام نوح را كه از طريق 40 روز سيلاب، خوبي و بدي از يكديگر جدا كرده بود، بازسازي نمايد. سوم، مي‌بايست شرط سمبوليكي براي جدائي دنياي با حكومت خوب از دنياي تحت سلطة شيطان بنا شود. چهارم، با جاري كردن خون گناه كه از طريق رابطة خوني نامشروع بوجود آمده بود، شرط تقديس را برپا كند.
چرا دو نيمه نكردن قرباني‌ها چنين گناه بزرگي بود؟
اول، اين مثل آن بود كه قابيل و هابيل جدا نشده، در نتيجه هيچ مفعولي از نوع هابيلي وجود نداشت كه خدا او را تصاحب كند. به اين دليل، قرباني مورد قبول خدا واقع نشد و شكست در پرداخت قرباني از جانب قابيل و هابيل بازسازي نشد.
دوم، اين نشان داد كه خوب و بد در زمان قضاوت سيلاب در مشيت الهي براي بازسازي متمركز بر نوح جدا نشدند. در نتيجه، هيچ مفعول خوبي وجود نداشت تا خدا آن را تصاحب كرده و توسط آن مشيت خود را اعمال كند. بنابراين، درست مثل قضاوت سيلاب كه شكست خورد، اين كار باعث ناكامي شد.
سوم، برپا كردن شرط سمبوليك براي جدائي دنياي حكمروائي خوبي از دنياي تحت سلطة شيطان با شكست روبرو شد و در نتيجه، خدا نتوانست آن را تصاحب كند.
در حالت چهارم، قرباني متبرك نبود، چون خون گناه ريخته نشده بود و به اين سبب قرباني نمي‌توانست تقديس شده تا خدا بتواند آن را تصاحب كرده و از طريق آن كار كند. اينگونه پيشكش ابراهيم بدون بريدن كبوتر به دو نيمه به پيشكش كردن دارائي شيطان-همانگونه كه قبل از اين بودند- نتيجه داد و اين تأكيدي بود مبني بر اينكه پيشكش‌ها به شيطان تعلق داشتند.
از اينرو كبوتر كه سمبول پيشكش در مرحلة تشكيل بود در مالكيت شيطان باقي ماند. گوسفند و گاو كه سمبول مراحل رشد و كمال بودند و مي‌بايست بر اساس پاية تشكيل بنا شوند، از طرف شيطان تصاحب شدند. در نتيجه تمام پيشكش‌هاي سمبوليك تحت سلطة شيطان قرار گرفتند و عمل نبريدن كبوتر به دو نيمه يك گناه شد.
سپس، مفهوم پرندگان شكاري را كه بر روي قرباني فرود آمدند، بررسي مي‌كنيم.[53] از زمان اولين سقوط اجداد بشري تاكنون، شيطان هميشه در حال فريب حاميان خواست خدا بوده است. وقتي هابيل و قابيل قرباني‌ها را تقديم كردند، شيطان در كمين بود. همينطور در روزگار نوح، كلاغ سياه سمبول شيطان بود كه در پي فرصتي بود تا درست پس از قضاوت، بر خانوادة نوح هجوم بياورد.[54] در زمان پيشكش‌هاي سمبوليك ابراهيم هم، شيطان در پي فرصت براي مداخله در پيشكش‌ها بود و با ديدن اينكه كبوتر به دو نيمه تقسيم نشد، قرباني‌ها را بي‌حرمت ساخت. كتاب مقدس بطور سمبوليك اين حقيقت را با فرود آمدن پرندگان شكاري بر قرباني نشان ميدهد.
با شكست در تقديم پيشكش‌هاي سمبوليك چه نتيجه‌اي حاصل شد؟ ناكامي ابراهيم در پيشكش سمبوليك باعث پايمال شدن تمام شرايطي بود كه قرار بود با پيشكش سمبوليك از طريق غرامت بازسازي شود. در نتيجه، فرزندان ابراهيم به مدت 400 سال بردگي در مصر در سرزمين فرعون اسير شدند. اكنون دليل اين واقعه را بررسي مي‌كنيم.
خدا دوره‌اي 400 ساله را براي جدائي از شيطان برپا كرد تا از طريق غرامت در مورد قضاوت عدد "40" و همينطور 10 نسلي كه در نتيجة خطاي هام بوسيلة شيطان تصاحب شده بود بازسازي شود. بر اين اساس، خدا به ابراهيم ندا داد و او را واداشت تا پيشكش‌هاي سمبوليك را تقديم كند. ناكامي ابراهيم شيطان را قادر ساخت تا پيشكش‌ها را تصاحب كند. بنابراين، 400 سال دوره پس از نوح، دورة غرامت براي تعيين ابراهيم بعنوان پدر ايمان از طريق پيشكش سمبوليك هم بوسيلة شيطان تصاحب شد. براي اينكه از طريق غرامت هم مقام ابراهيم قبل از شكست در پيشكش سمبوليك و هم مقام نوح وقتي كه براي ساختن كشتي به او ندا داده شده بود بازسازي شود، خدا مجبور شد دوباره يك دورة 400 ساله براي جدائي از شيطان تعيين نمايد. 400 سال دورة بردگي بني‌اسرائيل در مصر براي اين بوجود آمد تا موسي را براساس پاية بازسازي مقام نوح يا ابراهيم در آغاز كارشان بعنوان پدر ايمان، از طريق غرامت در سطح ملي قرار دهد. اين دورة بردگي، دورة مجازاتي بود كه بواسطة شكست ابراهيم در پيشكش تعيين شده بود و همچنين دورة تأسيس پايه براي جدائي از شيطان جهت مشيت تازة خدا بود.
گفته شده است كه خدا مقدر كرد تا با واداشتن ابراهيم براي تقديم موفقيت آميز سه نوع قرباني سمبوليك بر روي يك قربانگاه، تمام مشيت الهي نشان داده شده با تشكيل، رشد و كمال، همزمان به انجام برساند. وقتي ابراهيم شكست خورد، مشيت الهي از طريق او به اسحق و يعقوب يعني به سه نسل تمديد شد.
 

ب. پيشكش اسحق توسط ابراهيم

پس از عدم موفقيت ابراهيم در تقديم پيشكش‌هاي سمبوليك، خدا به او فرمان داد كه تنها پسر خود اسحق را بعنوان يك پيشكش سوختني قرباني كند،[55] تا از طريق آن خدا يك مشيت نوين براي بازسازي از طريق غرامت براي جبران شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك آغاز كند. بر طبق همين تئوري تقدير در اصل الهي، اگر خدا كسي را براي يك مأموريت معين ندا دهد، ولي آن شخص در انجام سهم مسئوليت خودش شكست بخورد، او را براي دومين بار مورد استفاده قرار نمي‌دهد. پس چگونه خدا توانست مشيت الهي را در قرباني كردن اسحق براي بازسازي شكست ابراهيم در قرباني سمبوليك اعمال كند، زمانيكه ناكامي او باعث لغو خواست خدا شد كه قرار بود از طريق قرباني بواقعيت درآيد؟‌
اول، در رابطه با مشيت الهي براي بازسازي پاية پذيرش ناجي، مشيت الهي متمركز بر خانوادة آدم، اولين آن بود، در حاليكه مشيت الهي متمركز بر خانوادة نوح دومين و مشيت الهي متمركز بر خانوادة ابراهيم سومين آن بود. عدد "سه" عدد كمال است،[56] و از آنجائي كه مشيت الهي از طريق ابراهيم، سومين اقدام مشيت بازسازي پاية پذيرش ناجي بود، شرطي در اصل الهي براي تكميل اين مشيت وجود داشت. بنابراين ابراهيم مي‌توانست تمام مفعولها يا شرطهائي را كه در نتيجة شكست در تقديم پيشكش‌ها بطور سمبوليك از دست رفته بود، با تقديم تنها پسر خودش بعنوان پيشكش واقعي بازسازي نموده و به اين ترتيب‌، شرط غرامتي با ارزش بيشتر از شرط از دست رفتة قبلي برپا كرد.
دوم، همانطور كه قبلاً اشاره شد، مقام ابراهيم در پيشكش قرباني‌ها مثل مقام آدم بود. در آن زمان شيطان با بي‌حرمت كردن دو نسل پشت سر هم، يعني آدم و پسرش قابيل در مشيت خدا نفوذ كرد. طبعاً بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت، مشيت الهي باز پس گرفتن دو نسل يعني ابراهيم و پسرش در حوزة خدا ممكن بود.
سوم، آدم نمي‌توانست بطور مستقيم قرباني‌ها را در پيشگاه خدا تقديم كند، اما نوح در حيني كه در مقام آدم بود، با قرار گرفتن بر پاية قلب هابيل كه موفقيت در پيشكش سمبوليك را در مرحلة تشكيل ممكن ساخت، توانست مستقيماً پيشكش سمبوليك را تقديم كند. از اين راه، ابراهيم هم بر اساس پاية هابيل كه در پيشكش سمبوليك در مرحلة تشكيل موفق شده بود،‌ و هم بر اساس پاية نوح كه در پيشكش سمبوليك در مرحلة رشد كامياب شده بود، فراخوانده شد. در آن سطح، ابراهيم پيشكش سمبوليك را در مرحله كمال تقديم كرد. بنابراين، اگر چه ابراهيم در پيشكش سمبوليك شكست خورد، خدا به او اجازه داد تا بر اساس شرط پاية تاريخي قلب و غيرت كه از زمان هابيل و نوح تا آن زمان در تقديم پيشكش سمبوليك، موفقيت بدست آمده بود، قرباني را دوباره تقديم كند.
در زمان پيشكش اسحق بعنوان قرباني، ابراهيم براي تقديم اسحق با تأسيس شرط غرامت سمبوليك جهت بازسازي خانوادة آدم پاية ايمان را تأسيس كرد، درست همانطور كه قبلاً در زمان پيشكش سمبوليكي انجام داده بود، با بنا كردن شرط غرامت همراه با همسرش، سارا، نقشه‌اي طرح كرد كه وانمود كنند تا نسبت به هم خواهر و برادر هستند. پس از اينكه بوسيلة ابي ملك شاه جرار از همسرش محروم شد، دوباره او‌ را از شاه پس گرفت. در اين زمان، ابراهيم هم همسر و هم بردگان را كه سمبول بشريت بودند و هم دارائي‌اش را كه سمبول تمام آفرينش بود پس گرفت.[57]
چگونه ابراهيم، اسحق را بعنوان قرباني تقديم كرد؟‌ براي اطاعت از فرمان خدا با ايمان مطلق، ابراهيم مي‌بايست تنها پسرش اسحق را كه بعنوان بركت از خدا صاحب شده بود، بعنوان يك پيشكش سوختني قرباني كند. خدا به او فرمان داد كه به پسر دست نزند و گفت: " حالا من مي‌دانم كه تو از خدا ترس داري "[58] قلب و غيرت ابراهيم در برابر خواست خدا و عزم او در كشتن پسرش كه از ايمان مطلق، اطاعت و وفاداري او ناشي مي‌شد، باعث شد كه او در مقام مساوي با اينكه اسحق را كشته است، قرار بگيرد. بر طبق اين، در حوزة بهشتي قرار گرفت. بايد بدانيم كه وقتي خدا گفت: "حالا من مي‌دانم،" هر نوع سرزنش و ملامتي را كه براي اشتباه ابراهيم در پيشكش سمبوليك داشت بخشيد، و لذت و خوشحالي خود را در پيشكش اسحق تأكيد كرد.
در اين حالت، مشيت خدا براي بازسازي متمركز بر خانوادة ابراهيم مي‌بايست از طريق اسحق، با موفقيت ابراهيم در پيشكش اسحق، انجام شود.
براي ابراهيم يك دورة سه روزه طول كشيد تا فرزند خود را بر روي كوه موريا بعنوان قرباني فدا كند تا بتواند يك دورة تازه از مشيت الهي را براي جدا كردن اسحق از شيطان به حوزة بهشتي شروع كند. اين دورة سه روزه بعنوان يك دورة ضروري براي جدائي از شيطان، قبل از شروع يك دورة تازه از مشيت الهي ادامه پيدا كرد. يعقوب هم همينطور قبل از اينكه دورة بازسازي كنعان را در سطح خانوادگي با بيرون بردن خانواده‌اش از هران شروع كند، يك دورة سه روزه براي جدائي از شيطان داشت.[59] موسي نيز قبل از اينكه دورة بازسازي كنعان را با مهاجرت قوم بني‌اسرائيل از مصر در سطح خانواده شروع كند، يك دورة سه روزه براي جدائي از شيطان را گذراند.[60] همينطور عيسي قبل از شروع دورة بازسازي كنعان از لحاظ روحي در سطح جهاني، يك دورة سه روزه براي جدائي از شيطان در قبر گذراند. همچنين يادآوري ميشود كه وقتي بني‌اسرائيل تحت رهبري يوشع به كنعان مراجعت كردند، تابوت عهد كه قبل از قشون اصلي مي‌رفت، يك دورة سه روزه براي جدائي از شيطان را طي كرد.[61]
 

ج. مقام اسحق از نقطه نظر خواست خدا و پيشكش سمبوليكي او

قبلاً بطور مفصل بحث شد كه با وجود شكست ابراهيم در قرباني سمبوليكي، هنوز شرطي در اصل بازسازي وجود داشت كه پايه براي دريافت ناجي را متمركز بر ابراهيم ممكن ميساخت. اما همانطور كه در فصل تقدير تشريح شد، وضعيت چنان بود كه خدا نمي‌توانست مشيت خود را متمركز بر ابراهيم كه در انجام سهم مسئوليت خودش شكست خورده بود، تكرار كند. در نتيجه، خدا مجبور شد ابراهيم را در وضعيت شكست نخورده قرار دهد اگر چه او در پيشكش سمبوليك خود با عدم موفقيت روبرو شده بود. خدا مجبور شد كه مشيت خود را براي بازسازي پس از ابراهيم در وضعيت تمديد نشده، به درازا بكشاند، به همين منظور، به ابراهيم فرمان داد كه اسحق را بعنوان پيشكش سوختني تقديم كند.
خدا به ابراهيم وعده داد كه قوم برگزيدة خود از طريق اسحق فرا مي‌خواند، و گفت:  
 
" كسيكه از صلب تو درآيد وارث تو خواهد بود و او را بيرون آورده و گفت اكنون بسوي آسمان بنگر و ستارگان را بشمار هرگاه آنها را تواني شمرد پس به وي گفت ذريت تو چنين خواهد بود."[62]
 
در نتيجه، وفاداري ابراهيم، با اين نشانه كه حاضر است خون پسر خود را بخاطر فرمان خدا بريزد، پايه‌اي را كه گوئي خودش را كشته است، تأسيس نمود، كه قبلاً بعلت شكست در تقديم پيشكش سمبوليك بدست شيطان افتاده بود. بر اين اساس، اين حقيقت كه خدا گذاشت تا اسحق زنده بماند، يعني اينكه خود ابراهيم از وضعيتي كه مرده بود با جدائي از شيطان، و همراه با اسحق از مرگ به زندگي بازگشته بود. بنابراين، ابراهيم توانست با موفقيت در پيشكش پسرش اسحق، خود را از شيطان، كه در نتيجة شكست در پيشكش سمبوليك بر او تسلط يافته بود، جدا كند. بعلاوه او توانست متمركز بر خواست خدا در مقام يگانگي و وحدت كامل با اسحق قرار بگيرد.
اينچنين، ابراهيم و اسحق، نجات يافته از مرگ، اگر چه دو فرد مختلف اما متمركز بر خواست خدا يك بدن بودند. اگر اسحق با وجود اينكه مشيت الهي از طريق ابراهيم به شكست انجاميده و به او تفويض شده بود، ميبايست در مشيت خدا پيروز شود، پيروزي او مي‌توانست برابر با پيروزي خود ابراهيم كه با اسحق مثل يك بدن بود، باشد. بر اين اساس، عليرغم اين حقيقت كه در نتيجة شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك با تفويض مأموريت از ابراهيم به اسحق، مشيت خدا به درازا كشيده شده بود، اما از نقطه نظر خواست خدا مثل اين بود كه ابراهيم در مسئوليت خود شكست نخورده و مشيت الهي تمديد نشده بود.
هيچ‌ كس در مورد سن اسحق در زمان پيشكش اطلاع درستي ندارد. اما اين حقيقت كه او مي‌توانست براي پيشكش سوختني چوب جمع آوري كند[63] و اينكه او از پدرش سوال كرد كه آن بره براي پيشكش سوختني كجا است،[64] مي‌فهميم كه اسحق به اندازه كافي بزرگ بود كه مفهوم واقعه را درك كند، و مي‌توانيم بخوبي تصور كنيم كه اسحق از پدرش متابعت نموده و با او همكاري كرد.
اگر اسحق كه براي درك اوضاع به اندازة كافي بزرگ بود، در برابر پدرش به كشتن خود براي پيشكش سوختني مقاومت مي‌كرد،‌ خدا به هيچوجه نمي‌توانست پيشكش او را قبول كند. وفاداري ابراهيم همراه با وفاداري اسحق كه كمتر از پدرش نبود، باعث شد كه در پيشكش اسحق، موفقيت بدست آيد و بدين ترتيب آنها را قادر كرد تا جدائي از شيطان را عملي سازند.
در نتيجه بر اساس اين پيشكش، ابراهيم و اسحق هر دو زنده ماندند. اول ابراهيم از طريق غرامت با جدائي خود از شيطان، كه به خاطر شكست در قرباني سمبوليك بر او تسلط يافته بود، توانست مقام خود را قبل از شكست در تقديم قرباني بازسازي نمايد. در اين مقام او مي‌توانست مأموريت خود را در مشيت خدا به اسحق منتقل كند. دوم، اسحق كه با اطاعت از پدرش با سرسپردگي محض در مقابل خواست خدا، مأموريت الهي را از پدر به ارث برده بود، توانائي اين را بدست آورد كه بعداً شرط ايمان را براي تقديم قرباني سمبوليك برپا كند.
از اين راه، خواست الهي از ابراهيم به اسحق منتقل شد بطوريكه نوشته شده ابراهيم بجاي اسحق يك گوسفند را براي قرباني سوختني تقديم كرد. همانطوريكه آمده است:
 
"آنگاه ابراهيم چشمان خود را بلند كرده ديد كه اينك قوچي در عقي وي در بيشه به شاخهايش گرفتار شده و پس ابراهيم رفت و قوچ را گرفته آن را در عوض پسر خود براي قرباني سوختني گذرانيد.[65]
 
اين قرباني سمبوليكي بود كه با آن پاية ايمان متمركز بر اسحق بازسازي شد. از اين حقيقت كه اسحق پشتة هيزم را براي پيشكش سوختني حمل كرد، مي‌تواند ثابت كند كه وقتي ابراهيم گوسفند را بعنوان سوختني تقديم مي‌كرد، اسحق با او همكاري داشت. اينگونه اگر چه ابراهيم گوسفند را بعنوان قرباني سمبوليك تقديم كرد، نتيجة كار از نقطه نظر خواست خدا،  مثل اين بود كه اسحق خودش پيشكش را تقديم كرد، زيرا او در اتحاد با پدرش، مأموريت او را به ارث برد. از اين لحاظ اسحق، در مقام جانشين ابراهيم پس از به ارث بردن مأموريت او، با موفقيت در قرباني سمبوليك از طريق غرامت پاية ايمان را بازسازي كرد.
 
2. پاية واقعيت
اسحق بعنوان شخص مركزي براي بازسازي پاية ايمان بجاي ابراهيم، يك قرباني قابل قبول سمبوليك با گوسفند تقديم كرد. اسحق به اين ترتيب، توانست پاية ايمان را تأسيس نمايد، و براي اينكه پاية پذيرش ناجي متمركز بر اسحق بنا شود، مي‌بايست پاية واقعيت بر اساس شرط غرامتي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده وجود داشته باشد. اسحق با تقديم قرباني واقعي با فرزندان خود عيسو و يعقوب در مقام قابيل و هابيل مي‌بايست به اين مقصود نائل آيد. اگر ابراهيم در قرباني سمبوليك ناكام نمي‌شد، اسحق و نابرادري او اسماعيل بجاي هابيل و قابيل مي‌بايست شرط غرامتي براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده كه بوسيلة هابيل و قابيل انجام نشده بود، بگذارند. بعلت شكست ابراهيم، خدا با قرار دادن اسحق در مقام ابراهيم و عيسو و يعقوب در مقام اسماعيل و اسحق، مشيت خود را براي برپا كردن شرط غرامتي جهت از بين بردن طبيعت سقوط كرده، اعمال كرد. بنابراين، عيسو و يعقوب متمركز بر اسحق در موقعيت قابيل و هابيل متمركز بر آدم هستند درست مثل، سام و هام كه متمركز بر نوح بودند.
 پسر بزرگ اسحق، عيسو، و دومين پسر يعني يعقوب، بترتيب سمبول اولين قرباني سمبوليك ابراهيم، كه بوسيلة شيطان تصاحب شد و دومين قرباني او، اسحق، كه از شيطان جدا شده بود، بودند و با هم سمبول خوب و بد بودند كه بترتيب در مقام‌هاي هابيل و قابيل، خود مي‌بايد قرباني‌هاي واقعي را تقديم كنند. عيسو و يعقوب حتي در رحم مادر خود با هم دعوا مي‌كردند،[66] زيرا آنها در حوزة مجادلة هابيل و قابيل، بترتيب بعنوان نشانة خوبي و بدي از يكديگر جدا شده بودند. همچنين در زماني كه عيسو و يعقوب در رحم مادر بودند، خدا يعقوب را دوست مي‌داشت و از عيسو متنفر بود[67] زيرا آنها بترتيب نشانة خوبي و بدي بودند.
براي اينكه عيسو و يعقوب براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده از طريق پيشكش‌هاي واقعي شرط غرامت برپا كنند، ابتدا يعقوب مجبور بود تا شرط غرامتي براي بازسازي هابيل، كه در پيشكش واقعي شخص مركزي بود، برپا كند.
اول، يعقوب مي‌بايست براي پيروزي در كشمكش خود براي بازسازي حق نخست زادگي در سطح فردي شرطي برپا نمايد. شيطان در مقام پسر بزرگتر دنياي آفرينش خدا را تصاحب كرده بود. خدا از موقعيت پسر كوچكتر مشيت خود را براي كسب حق نخست زادگي از فرزند بزرگتر اعمال كرد. به همين دليل است كه خدا از بزرگتر "متنفر" بود و كوچكتر را دوست مي‌داشت.[68] در عين حال، يعقوب كه حتي در رحم مادرش براي مأموريتي جهت بازسازي حق نخست‌زادگي ندا دريافت كرده بود، عاقلانه حق نخست زادگي را در ازاي مقداري نان و شوربا از برادر بزرگتر خود، عيسو گرفت.[69] خدا اسحق را واداشت تا به يعقوب بركت بدهد، زيرا او با داشتن ارزش حق نخست زادگي سعي كرد آن را بازسازي نمايد.[70] در حاليكه به عيسو بركت نداد، زيرا او بر عكس آنچنان ارزش كمي براي نخست زادگي قائل بود كه آن را در ازاي كمي شورباي عدس فروخت.
دوم، يعقوب به هران رفت و در آنجا در طول 21 سال كار پر زحمت، با كوشش فراوان متمركز بر خانواده و دارائي‌اش در بازسازي حق نخست زادگي فرزند بزرگتر پيروزي بدست آورد و سپس به كنعان بازگشت.
سوم، يعقوب با پيروزي بر فرشته در درگيري با او در گذرگاه رودخانة جابوك در مسير بازگشت از هران به كنعان، سرزمين موعود الهي، تسلط واقعي بر فرشته را بازسازي كرد. يعقوب بالاخره با بازسازي از طريق غرامت مقام هابيل، شخص مركزي شد.
اينچنين، عيسو و يعقوب مقام‌هاي قابيل و هابيل را بسان زمان قبول پيشكش هابيل از جانب خدا بنا نهادند. بنابراين، براي اينكه آنها براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده شرط غرامت را تأسيس كنند، عيسو مي‌بايست يعقوب را دوست داشته باشد، او را ميانجي خود قرار دهد و در موقعيتي كه نشان دهد كاملاً تحت سلطة او است از او اطاعت كند و به اين ترتيب با بدست آوردن خوبي از دست يعقوب كه از خدا بركت گرفته بود، در موقعيتي براي تكثير خوبي قرار گيرد. در ضمن وقتي يعقوب كه با خانوادة بهشتي و دارائي‌ خود پس از اتمام 21 سال كار پر مشقت مزدوري در هران، به كنعان برگشت، عيسو درواقع با محبت از او استقبال كرد.[71] از اينرو آنها توانستند شرط غرامت را براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده برپا كنند. در اين حالت، آنها از طريق غرامت آنچه را بازسازي كردند كه هابيل و قابيل در خانوادة آدم، و سام و هام در خانوادة نوح در نيل به آن دو پيشكش واقعي شكست خورده بودند.
بدين‌ترتيب، از طريق تقديم پيشكش واقعي توسط عيسو و يعقوب، مسير عمودي تاريخ، كه از خانوادة آدم در نظر داشت تا از طريق غرامت  پاية واقعيت را بازسازي كند، براي اولين بار از طريق غرامت در سطح افقي، در خانوادة اسحق در دورة مشيت شدة بازسازي متمركز بر ابراهيم، بازسازي شد.
مدارك كتاب مقدس مي‌گويد[72] كه خدا از عيسو در حالي كه هنوز در رحم مادرش بود نفرت داشت. بهر حال، او توانست در موقعيت قابيل بازسازي شده، بايستد، زيرا با تسليم خود به يعقوب، سهم مسئوليت خود را انجام داد و بالاخره عشق خدا را دريافت كرد. بايد درك كنيم كه خدا از عيسو فقط به اين علت نفرت داشت كه او در مسير مشيت الهي براي برپا كردن شرط غرامت، در حوزة شيطان و در مقام قابيل بود.
 
 
 
3. پايه براي پذيرش ناجي
پاية پذيرش ناجي كه مي‌بايست در خانوادة آدم تأسيس شود، از طريق سه نسل تا ابراهيم به درازا كشيد، زيرا اشخاص مركزي مسئول در مشيت الهي براي بازسازي در انجام سهم مسئوليت خود شكست خوردند. بهرحال، خواست خدا با شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك، كه قرار بود آن را به انجام برساند، تا اسحق به درازا كشيد. پاية ايمان و پاية واقعيت متمركز بر خانوادة اسحق تأسيس شد و براي اولين بار، پاية پذيرش ناجي بنا نهاده شد. بر همين اساس قرار بود تا ناجي در آن زمان ظهور كند.
وقتي چيزها را از نقطه نظر پايه براي پذيرش ناجي ببينيم، نخست بايد زمينة اجتماعي ضروري براي پايه جهت پذيرش ناجي را بدانيم. انسان سقوط كرده ابتدا بايد پايه براي پذيرش ناجي را بنا نهد تا مبنا را براي بازسازي دنياي تأسيس شده متمركز بر شيطان را به فرمانروايي متمركز بر ناجي آماده نمايد.
در مشيت خدا براي بازسازي متمركز بر خانوادة آدم و خانوادة نوح، هيچ خانوادة ديگري وجود نداشت كه بتواند امكان تسلط بر خانوادة خواست الهي را داشته باشد. بنابراين قرار بود تا ناجي بر اساس پاية پذيرش ناجي در سطح خانواده ظهور نمايد، اگر اين پايه در آن زمان تأسيس مي‌شد. بهر حال، در زمان ابراهيم در مغايرت با خانوادة او، قومي متمركز بر شيطان توسط انسان سقوط كرده تشكيل شده بود. ناجي نمي‌توانست مستقيماً بر اساس پاية تأسيس شده در سطح خانواده براي پذيرش او ظهور كند، هر چند اگر اين پايه بنا شده باشد. آنها مي‌توانستند فقط پس از بنا كردن پايه در سطح قومي كه بتواند با دنياي شيطاني مقابله كند، ناجي را قبول كنند.
بنابراين، با وجود اينكه ابراهيم با موفقيت هم پيشكش سمبوليك و هم پيشكش واقعي را تقديم كرد و در آن زمان، تأسيس پايه در سطح خانوادگي براي ناجي را ممكن ساخت، ناجي نمي‌توانست بيايد، مگر اينكه بر اساس پاية بنا شده توسط فرزندان ابراهيم، كه در سرزمين كنعان تكثير پيدا كرده بودند، پايه را براي پذيرش ناجي در سطح قومي بنا كنند.
چه كسي مي‌بايست مسير غرامت ناتمام مانده بواسطة شكست ابراهيم در پيشكش سمبوليك را شروع كند؟ آن فرد نه اسحق كه يعقوب بود. همانطور كه گفته شد علت اين بود كه شخص مركزي براي رفتن در مسير غرامت مي‌بايست از نوع هابيل و مركز پيشكش واقعي باشد. پس هابيل در خانوادة آدم، هام در خانوادة نوح، اسحق در خانوادة ابراهيم و يعقوب در خانوادة اسحق، مجبور بودند از مسير غرامت مربوط به خانوادة خود بگذرند.
مخصوصاً يعقوب مجبور بود از مسير سنتي جدائي از شيطان، بعنوان الگوئي براي عيسي در آينده، عبور كند، زيرا او شخصي از نوع هابيل بود كه بر پاية پذيرش ناجي قرار گرفته بود.[73] خانوادة يعقوب قرار بود تا اين دورة غرامت را در موقعيت خانوادگي اسحق شروع كند، زيرا آنها مجبور بودند هدف از مشيت بازسازي را متمركز بر خانوادة ابراهيم انجام دهند. براي انجام اين امر، خانوادة يعقوب مي‌بايست مكافات گناه ابراهيم را از طريق يك مسير 400 سالة غرامت تحمل كند. يعقوب در خانوادة اسحق، در مقام هابيل اين مسير غرامت را طي كرد، از اينرو در خانوادة يعقوب، يوسف پسر راحيل (همسر يعقوب در حوزة الهي) مجبور بود ابتدا با رفتن به مصر و طي كردن مسير غرامت در آنجا مقام هابيل را بنا نهد.
 به همين خاطر، يوسف توسط برادرانش فروخته و به مصر برده شد. پس از اينكه در سن سي سالگي وزير فرعون مصر شد، آنچه در دوران خردسالي در خواب از جانب دنياي روح به او آموخته شده بود، به حقيقت پيوست.[74] زمانيكه نابرادري‌هايش يعني پسران ديگر يعقوب كه در حوزة شيطان بودند، تسليم شدند. بدين‌ترتيب، آنها مسير اولين ورود به مصر را در سطح فرزندان طي كردند و بعداً والدين او نيز به همين راه هدايت شدند. از اين راه خانوادة يعقوب مسير غرامت را شروع كردند تا بعداً بتوانند ناجي را در سطح قومي دريافت كنند.
در اين حالت، مشيت متمركز بر اسحق، به دورة مشيت شدة متمركز بر يعقوب تمديد شد. يعقوب كه گناه ابراهيم را به دوش مي‌كشيد، مسير غرامتي را براي انجام خواست خدا در سطح قومي شروع كرد. بنابراين، ابراهيم، اسحق و يعقوب هر سه اگر چه بعنوان سه فرد با هم تفاوت داشته‌اند، اما در حقيقت يك بدن بودند. درست مثل ابراهيم و اسحق كه از نقطه نظر مفهوم خواست خدا يك پيكر بودند. از اينرو، موفقيت يعقوب به اين معني بود كه اسحق موفق شده بود و همينطور موفقيت اسحق به معني موفقيت ابراهيم بود. با توجه به نقطه نظر اهميت خواست الهي، مشيت خدا براي بازسازي متمركز بر ابراهيم، اگر چه به اسحق و بعد به يعقوب تمديد شد، درست مثل اين است كه بدون هيچ تأخيري در يك نسل به انجام رسيده است. در كتاب مقدس مي‌خوانيم كه خدا گفت: "من خداي پدر تو، خداي ابراهيم، خداي اسحق و خداي يعقوب هستم."[75] اين بدان معني است كه آن سه نفر، گر چه از سه نسل مختلف بودند، ولي از نقطه نظر اهميت خواست الهي فقط يك نسل بودند، چون همة آنها اجداد ما هستند كه يك هدف الهي را  با تلاش‌هائي مشترك به انجام رساندند.
در حقيقت خدا مقدر كرده بود تا نخست با رنج و مشقت بردگي خانوادة يعقوب به مدت 400 سال در مصر، در دنياي شيطاني، مشيت بازسازي را به انجام رسانده، سپس آنها را بعنوان قوم برگزيده انتخاب كرده و به كنعان برگرداند، آنچنانكه كه در هنگام اعطاء بركت به ابراهيم، به او وعده داده بود. سپس خدا مقدر كرد كه آنها پايه براي پذيرش ناجي را در سطح قومي تأسيس كرده تا بالاخره او بتواند ناجي را بر اساس آن پايه بفرستد.
بنابراين پاية پذيرش ناجي تأسيس شده متمركز بر خانوادة اسحق، اساسي براي شروع مسير غرامت براي تأسيس پاية پذيرش ناجي در سطح قومي شد. بر اين اساس، دورة دو هزار ساله از آدم تا ابراهيم دوره‌اي بود كه در آن، مبنائي براي شروع تأسيس پايه براي پذيرش ناجي در سطح قومي در عصر بعدي بنا نهاده شد.
يعقوب كه مسئوليت مسير غرامت نتيجه شده از شكست ابراهيم در تقديم پيشكش سمبوليك را به عهده گرفته بود، در نتيجة استفاده از عقل خود براي خواست بهشتي، در تلاش براي گرفتن حق نخست‌زادگي از عيسو در سطح فردي موفق شد. يعقوب دوباره در بيست و يك سال تلاش براي گرفتن حق نخست‌زادگي از دائي‌اش لبان در هران، دنياي شيطاني، در سطح خانوادگي پيروزي بدست آورد. او در سر راهش در بازگشت از هران به كنعان، در درگيري با فرشته پيروز شد و با تأسيس شرط غرامت براي بازسازي سلطه بر فرشته براي اولين بار، بعنوان يك انسان سقوط كرده از زمان سقوط اولين اجداد بشري تا آن موقع، لقب اسرائيل را بدست آورد. بدينسان، او توانست مبنايي براي تشكيل ملت برگزيده بسازد.
يعقوب از طريق چنين دوره‌اي به كنعان بازگشت و پس از آن براي از بين بردن طبيعت سقوط كرده شرط غرامت برپا كرد. بنابراين، يعقوب با موفقيت الگويي براي از پا درآوردن شيطان طرح ريزي كرد. موسي و عيسي هم مي‌بايست از اين مسير مخصوص عبور كنند، اسرائيلي‌ها نيز بعنوان يك مجموعة يكپارچه مجبور بودند از آن طي طريق كنند. به همين خاطر، تاريخ ملت اسرائيل، مجموعة ثبت شدة تاريخي اين مسير مخصوص است كه در آن اسرائيلي‌ها شيطان را در سطح قومي مغلوب كردند. بدين دليل است كه تاريخ ملت اسرائيل، كانون مركزي تاريخ مشيت شدة بازسازي است.
 
4. درس هائي از دورة ابراهيم
مشيت بازسازي متمركز بر ابراهيم در وحلة اول به ما نشان داد كه تقدير خدا براي خواستش چگونه است. مشيت بازسازي و رستگاري تنها با قدرت خدا نمي‌تواند انجام شود، بلكه به عمل هماهنگ انسان با خواست خدا نياز دارد. به اين جهت خدا نتوانست از طريق ابراهيم خواست خودش را به انجام برساند، اگر چه او به ابراهيم براي انجام هدف مشيت بازسازي ندا داد، اما ابراهيم در انجام سهم مسئوليت خود شكست خورد.
در وحلة دوم، چگونگي تقدير خدا را براي انسان به ما نشان داد. خدا مقدر كرد كه ابراهيم پدر ايمان باشد، اما وقتي او در انجام سهم مسئوليت خود شكست خورد، مأموريت او اول به اسحق و سپس به يعقوب منتقل شد.
در وحلة سوم، به ما نشان مي‌دهد كه مشيت رستگاري انسان، وقتي كه او در انجام سهم مسئوليت خود شكست بخورد، ضرورتاً مي‌بايست تمديد شود و همزمان يك شرط غرامت سنگين‌تر مي‌بايست براي بازسازي آن شكست تأسيس شود. در مورد ابراهيم، قرار بود تا خواست خدا با پيشكش حيوانات انجام شود، اما بعلت اشتباه و قصور او، فقط در صورتي مي‌توانست انجام شود كه پسر محبوب خود اسحق را بعنوان قرباني تقديم كند.
در وحلة چهارم، به ما نشان مي‌دهد كه با دو نيم كردن قرباني‌ها، مي‌بايست خودمان را بعنوان قرباني به دو قسمت، نماينده خوبي و بدي، تقسيم كنيم. يك زندگي مذهبي، زندگي‌ است كه در آن شخص خود را در موقعيت يك قرباني گذاشته و خودش را بعنوان يك پيشكش قابل قبول به دو نيم تقسيم شدة نمايندة جدائي خوبي و بدي، به خدا تقديم مي‌كند. بنابراين، تا زمانيكه نتوانيم به اين شكل در وجود خودمان، متمركز بر خواست خدا خوب را از بد جدا كنيم، شرطي براي نفوذ شيطان شكل خواهد گرفت.
 
 

[1] قسمت 1، بخش 3، فصل 2، الف
[2] قسمت اول، فصل 2 بخش 2
[3] 3:5 پيدايش
[4] 4:7 پيدايش
[5] 12:29 خروج
[6] 31:25 تثنيه
[7] 25:23 پيدايش
[8] 48:14 پيدايش
[9] 5-4:3 پيدايش
[10] 4:4 پيدايش
[11] 4 : 11 رسالة يعقوب
[12]  7:22 روميان
[13]  7:25 روميان
[14]  17:9 ارمياء
[15] 6:14  يوحنا
[16]  8:22 روميان
[17] 9 : 17 ارمياء
[18] 25 : 4 پيدايش
[19] 13 :6 پيدايش
[20] 7 : 9 پيدايش
[21] 28 : 1 پيدايش
[22] 11 : 6 پيدايش
[23] 25 : 4 پيدايش
[24] 9 : 6 پيدايش
[25] قسمت 2، فصل 3، بخش2-4
[26] 7 : 3 قاموس نبي
[27] 2 : 1 پيدايش
[28]  7 و 6 : 8 پيدايش
[29] 7‌ : 4 پيدايش
[30] 10 : 7 پيدايش
[31] 9 : 8 پيدايش
[32] 11- 10 : 8 پيدايش
[33] 12 : 8 پيدايش
[34] 3، 1 : 21 مكاشفة يوحنا
[35]  26-20 : 9 پيدايش
[36] 25 : 2 پيدايش
[37] 3:7 پيدايش
[38] 34 : 14 اعداد
[39] 3- 2 :24 يوشع
[40] 2 :12 پيدايش
[41] 5- 4 :12 پيدايش
[42] قسمت 2، فصل 2، بخش 1
[43] 9 : 15 پيدايش
[44] 9 : 6 پيدايش
[45] 17 : 1 روميان
[46]10 : 12 پيدايش
[47] 16 : 14 پيدايش
[48] 16 : 3 متي
[49] 29 : 1 يوحنا
[50] 18 : 14
[51] 13-10 : 15 پيدايش
[52] 15:13 پيدايش
[53] 11: 15 پيدايش
[54] 7 : 8 پيدايش
[55] 2 : 22 پيدايش
[56] قسمت2، فصل3، بخش2
[57] 16- 1 : 20 پيدايش
[58] 12 : 22 پيدايش
[59] 22-‌20 :31 پيدايش
[60] 29- 27 : 8 خروج
[61] 33 : 10 سفر اعداد
[62]  5-4 :15 پيدايش
[63] 6 : 22 پيدايش
[64] 7 : 22 پيدايش
[65] 13 : 22 پيدايش
[66] 23- 22 : 25 پيدايش
[67] 13- 11 :9 روميان
[68] 3- 2 : 1 ملاكي
[69] 34 : 25 پيدايش
[70]  27 : 27 پيدايش
[71] 4 : 33 پيدايش
[72] 13- 11 : 9 روميان
[73] قسمت 2، فصل 2، بخش 1
[74] 11-37:5 پيدايش
[75]  6 : 3 خروج