انسانها بدون استثناء به دفع بدي و جستجوي خوبي تمايل دارند، اما بطور ناخود آگاه بوسيلة يك نيروي پليد كشيده ميشوند، كه خوبي را بعنوان ميل اصيلشان دفع كرده، و اعمال پليدي را انجام ميدهند كه واقعاً خواهان انجام آن نيستند. در مسيحيت اين نيروي پليد بنام "شيطان" شناخته شده است. چون انسان از طبيعت واقعي و منشاء شيطان آگاه نيست، در جدايي از او ناتوان بوده است. ما براي ريشهكني منبع پليدي، خاتمه دادن به تاريخ گناهآلود بشري، و بوجود آوردن حوزة خوبي، نخست بايد انگيزه و طبيعت وجودي شيطان را تشريح كنيم. براي اين منظور بايد "سقوط بشر" را مورد مطالعه قرار دهيم.
بخش 1
ريشة گناه
تا عصر حاضر، حتي يك نفر هم ريشة گناه را نشناخته است. مسيحيان معتقدند كه آدم و حوا، اولين مرد و اولين زن، از "ميوة درخت دانش معرفت خوب و بد" خوردند و اين عمل ريشة گناه آنها بود. برخي اعتقاد دارند كه ميوة درخت معرفت خوب و بد، ميوة يك درخت واقعي است، در حاليكه ديگران معتقدند كه ميوه سمبوليكي است. چنين عقايد متضادي به تفسيرهاي گوناگوني ختم ميشود و تاكنون در ابهام و سردرگمي باقي مانده است.
1) درخت زندگي و درخت معرفت خوب و بد
بسياري از مسيحيان تا به امروز بر اين اعتقادند ميوهاي كه باعث شد آدم و حوا سقوط كنند، دقيقاً ميوه يك درخت است. اما چگونه خدا –والدين انسان- ميوهاي چنين وسوسه انگيز، اغوا كننده[1] و خطرناكي را در جائي قرار داد كه آنها به آساني به آن دسترسي داشته باشند؟
عيسي گفت: "آنچه وارد دهان ميشود يك انسان را آلوده و بيسيرت نميكند، بلكه آنچه كه از دهان بيرون ميآيد انسان را بيعفت ميسازد."[2] در اين صورت، چطور غذائي كه انسان ميخورد باعث سقوط او ميشود؟ گناه اصيل انسان از اولين مرد و اولين زن به تمام نسل بشري به ارث رسيده است. چطور يك چيز خوردني ميتواند منبع آن گناه يا علت انتقال گناه اصيل به فرزندان باشد؟ چيزي كه به ارث ميرسد از نسب خوني است. آنچه كه يك انسان خورده است نميتواند از يك نسل به نسل ديگر منتقل شود.
عدة زيادي معتقدند، خدا ميوة درخت معرفت خوب و بد را آفريد و به انسان فرمان داد كه از آن نخورد تا اطاعت انسان را در برابر خود مورد آزمايش قرار دهد. ما بايد بپرسيم: آيا خداي عشق ميتواند چنين بي رحمانه با وسيلهاي كه ميتوانست باعث مرگ انسان باشد او را مورد آزمايش قرار دهد؟ آدم و حوا ميدانستند كه اگر از آن ميوه بخورند ميميرند، چون خدا به آنها گفته بود، با اين وجود از آن خوردند. ما نميتوانيم بفهميم كه چرا آدم و حوا كه گرسنه نبودند، به قيمت به خطر انداختن زندگي خود از فرمان خدا سرپيچي كردند. ميوة درخت معرفت خوب و بد ميبايست چنان تحريك كننده و فوقالعاده و چنان مطلوب باشد كه ترس از تنبيه شدن و حتي مرگ نتواند آنها را از خوردن آن باز دارد.
اگر ميوة درخت معرفت خوب و بد يك ميوة مادي نبوده بلكه يك سمبول بوده است، اين سمبول نشان دهندة چه چيزي است؟ براي پاسخ به اين سؤال، اجازه دهيد تا با تشريح درخت زندگي كه همراه با درخت معرفت خوب و بد در باغ عدن رشد كرد شروع كنيم.[3] وقتي نهاد راستين درخت زندگي را شناختيم، همچنين ميتوانيم طبيعت درخت معرفت خوب و بد را بفهميم.
الف) درخت زندگي
برطبق كتاب مقدس، اميد انسان سقوط كرده در درخت زندگي نهفته است كه همانا درخت زندگي شدن است. بنياسرائيل عهد قديم به درخت زندگي بعنوان آخرين اميد خود نگاه ميكنند.[4] اميد مسيحيان از زمان عيسي تا عصر حاضر بسوي درخت زندگي متوجه بوده است.[5] از آنجائي كه آخرين اميد انسان سقوط كرده درخت زندگي است، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه اميد آدم قبل از سقوط هم درخت زندگي بود.
چرا به اين نتيجه ميرسيم كه اميد آدم نيل به درخت زندگي بود؟ پيدايش[6] ميگويد پس از اينكه آدم مرتكب گناه شد، خدا مجسمة كودك بالدار و يك شمشير مشتعل را براي محافظت از درخت زندگي قرار داد. بواسطة سقوط، آدم بدون اينكه بتواند به درخت زندگي دست يابد از باغ عدن رانده شد. از آن موقع به بعد، انسان سقوط كرده تمام اميد خود را به اين بسته است كه به آنچه كه آدم در نيل به آن شكست خورد يعني درخت زندگي، دست يابد.
آدم در طي مراحل رشد براي نيل به كمال، چه اميدي ميتوانست داشته باشد؟ اميد او اين بود كه بدون سقوط به مردانگي كامل برسد و بدينترتيب ايدهآل آفرينش خدا را برآورده نمايد. پس ميتوانيم اهميت درخت زندگي را بعنوان "اجابت مردانگي ايدهآل آفرينش" را در هيبت آدم كامل شده بفهميم. درخت زندگي نشان دهندة آدم كامل است.
اگر آدم به درخت زندگي دست مييافت، تمام فرزندان او هم ميتوانستند به درخت زندگي برسند و بدينترتيب ميتوانستند پادشاهي بهشت را بر روي زمين بواقعيت درآورند. اما آدم سقوط كرد و خدا شمشير مشتعل را براي محافظت آن در مدخل باغ عدن قرار داد. پس درخت زندگي بصورت يك اميد براي انسان سقوط كرده باقي ميماند كه سعي ميكند ايدهآل آفرينش را بازسازي نمايد.
چرا جستجو براي نيل به درخت زندگي اينقدر مشكل است كه هيچكس به آن دست نيافته است؟ انسان سقوط كرده كه در زير بار گناه اصيل است تنها با قابليت خود نميتواند به اين هدف نائل آيد. يك مرد كه ايدهآل آفرينش را بر روي زمين به انجام رسانده است بايد بيايد و تمام انسانهاي سقوط كرده را در هماهنگي كامل به طرف خود بكشد.[7] چنين مردي بايد بيايد تا به انسان سقوط كرده راه را نشان دهد. عيسي بعنوان درخت زندگي آمد تا اميد مقدسين عهد قديم را كه منتظر ظهور او بودند، برآورده كند.[8]
كتاب اعمال[9] مي گويد كه مقدسين، در روز پنطكاست توانستند روحالقدس را دريافت كنند تا از طريق او تمام بشريت بسوي عيسي، درخت زندگي، آمده و به او بپيوندند. اين تنها پس از توزيع "زبانهاي آتش" يعني "شمشير آتش" كه در سر راه درخت زندگي از آن محافظت ميكند، اتفاق ميافتد. از اين رو، مسيحيان فقط از نظر روحي به عيسي ملحق شده و بدينترتيب، والدين هرقدر در زهد و تقوي به عيسي ايمان داشته باشند، ولي چارهاي ندارند جز اينكه به فرزنداني تولد بدهند كه گناهكار بوده و لازم است تا در مسير رهائي از گناهان طي طريق كنند. ما ميدانيم كه حتي با تقويترين مقدسين قادر نبودهاند گناه اصيل را از خود دور كنند. بدين جهت، حتي آنها اين گناه را به فرزندان خود منتقل ميكنند.[10]
بنابراين، بايد ناجي بعنوان درخت زندگي دوباره بر روي زمين بيايد و با پيوند زدن انسانها به خود مشيت الهي را در رهائي انسان از گناه اصيل انجام دهد. به همين دليل است كه مقدسين عهد جديد طبق آنچه كه در مكاشفه[11] ثبت شده است منتظر درخت زندگي هستند كه درواقع ظهور دوبارة ناجي است.
ما ميتوانيم بفهميم كه هدف مشيت خدا در رستگاري، بازسازي درخت زندگي از دست رفته در باغ عدن،[12] به درخت زندگي اشاره شده در مكاشفه[13] است. بعلت سقوط، آدم نتوانست به اولين درخت زندگي دست يابد. بدينجهت، مسيح ميبايد دوباره بعنوان آدم بيايد تا انسان سقوط كرده را نجات دهد.[14] به همين دليل است كه مسيح بنام "آخرين آدم" خوانده ميشود.[15]
چرا به اين نتيجه ميرسيم كه اميد آدم نيل به درخت زندگي بود؟ پيدايش[6] ميگويد پس از اينكه آدم مرتكب گناه شد، خدا مجسمة كودك بالدار و يك شمشير مشتعل را براي محافظت از درخت زندگي قرار داد. بواسطة سقوط، آدم بدون اينكه بتواند به درخت زندگي دست يابد از باغ عدن رانده شد. از آن موقع به بعد، انسان سقوط كرده تمام اميد خود را به اين بسته است كه به آنچه كه آدم در نيل به آن شكست خورد يعني درخت زندگي، دست يابد.
آدم در طي مراحل رشد براي نيل به كمال، چه اميدي ميتوانست داشته باشد؟ اميد او اين بود كه بدون سقوط به مردانگي كامل برسد و بدينترتيب ايدهآل آفرينش خدا را برآورده نمايد. پس ميتوانيم اهميت درخت زندگي را بعنوان "اجابت مردانگي ايدهآل آفرينش" را در هيبت آدم كامل شده بفهميم. درخت زندگي نشان دهندة آدم كامل است.
اگر آدم به درخت زندگي دست مييافت، تمام فرزندان او هم ميتوانستند به درخت زندگي برسند و بدينترتيب ميتوانستند پادشاهي بهشت را بر روي زمين بواقعيت درآورند. اما آدم سقوط كرد و خدا شمشير مشتعل را براي محافظت آن در مدخل باغ عدن قرار داد. پس درخت زندگي بصورت يك اميد براي انسان سقوط كرده باقي ميماند كه سعي ميكند ايدهآل آفرينش را بازسازي نمايد.
چرا جستجو براي نيل به درخت زندگي اينقدر مشكل است كه هيچكس به آن دست نيافته است؟ انسان سقوط كرده كه در زير بار گناه اصيل است تنها با قابليت خود نميتواند به اين هدف نائل آيد. يك مرد كه ايدهآل آفرينش را بر روي زمين به انجام رسانده است بايد بيايد و تمام انسانهاي سقوط كرده را در هماهنگي كامل به طرف خود بكشد.[7] چنين مردي بايد بيايد تا به انسان سقوط كرده راه را نشان دهد. عيسي بعنوان درخت زندگي آمد تا اميد مقدسين عهد قديم را كه منتظر ظهور او بودند، برآورده كند.[8]
كتاب اعمال[9] مي گويد كه مقدسين، در روز پنطكاست توانستند روحالقدس را دريافت كنند تا از طريق او تمام بشريت بسوي عيسي، درخت زندگي، آمده و به او بپيوندند. اين تنها پس از توزيع "زبانهاي آتش" يعني "شمشير آتش" كه در سر راه درخت زندگي از آن محافظت ميكند، اتفاق ميافتد. از اين رو، مسيحيان فقط از نظر روحي به عيسي ملحق شده و بدينترتيب، والدين هرقدر در زهد و تقوي به عيسي ايمان داشته باشند، ولي چارهاي ندارند جز اينكه به فرزنداني تولد بدهند كه گناهكار بوده و لازم است تا در مسير رهائي از گناهان طي طريق كنند. ما ميدانيم كه حتي با تقويترين مقدسين قادر نبودهاند گناه اصيل را از خود دور كنند. بدين جهت، حتي آنها اين گناه را به فرزندان خود منتقل ميكنند.[10]
بنابراين، بايد ناجي بعنوان درخت زندگي دوباره بر روي زمين بيايد و با پيوند زدن انسانها به خود مشيت الهي را در رهائي انسان از گناه اصيل انجام دهد. به همين دليل است كه مقدسين عهد جديد طبق آنچه كه در مكاشفه[11] ثبت شده است منتظر درخت زندگي هستند كه درواقع ظهور دوبارة ناجي است.
ما ميتوانيم بفهميم كه هدف مشيت خدا در رستگاري، بازسازي درخت زندگي از دست رفته در باغ عدن،[12] به درخت زندگي اشاره شده در مكاشفه[13] است. بعلت سقوط، آدم نتوانست به اولين درخت زندگي دست يابد. بدينجهت، مسيح ميبايد دوباره بعنوان آدم بيايد تا انسان سقوط كرده را نجات دهد.[14] به همين دليل است كه مسيح بنام "آخرين آدم" خوانده ميشود.[15]
ب) درخت معرفت خوب و بد
خدا آدم را آفريد و همچنين حوا را بعنوان جفت آدم آفريد. بدينترتيب، وقتي ما در باغ عدن يك درخت سمبول مردانگي مييابيم، ميبايد درخت ديگري كه سمبول زنانگي باشد در آنجا وجود داشته باشد. درخت معرفت خوب و بد كه توصيف شد در كنار درخت زندگي قرار داشت،[16] سمبول حوا بود. كتاب مقدس به عيسي بعنوان درخت انگور[17] يا درخت زيتون[18] اشاره ميكند. به همين شكل، آدم و حوا با دو درخت نشان داده شدهاند.
2) طبيعت واقعي مار
در كتاب مقدس ميخوانيم كه مار حوا را به گناه وسوسه كرد.[19] اين مار مفهوم چه چيزي را ميرساند؟ جواب با مطالعة شخصيت واقعي مار در سومين قسمت پيدايش بدست ميآيد.
ماري كه در كتاب مقدس توصيف شدهاست ميتوانست با انسان مكالمه كند. بعلاوه او باعث سقوط بشر، كه يك موجود روحي بود، شد. بنابراين مار هم ميبايست يك موجود روحي بوده باشد. او تقدير و قصد خدا را در منع انسان از خوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد ميدانست. اين دقيقاً و از روي منطق به ما ميگويد كه مار يك موجود روحي بود.
در مكاشفة يوحنا[20] ميخوانيم كه : "اژدهاي بزرگ به پايين انداخته شد، آن مار قديمي" كه بوسيلة عدهاي ديو و بوسيلة عدة ديگر شيطان ناميده ميشود. اين "مار قديمي" همان ماري بود كه در باغ عدن آدم و حوا را فريب داد. اين مار ديو يا شيطان خوانده ميشود كه ما ميدانيم ذهن و ذات بشري را بسوي پليدي هدايت كردهاست. بدين جهت شيطان ميبايد يك موجود روحي باشد. بنابراين ما مطمئن ميشويم ماري كه اولين مرد و زن را فريب داد، يك حيوان نبود بلكه يك موجود روحي بود.
سؤالي كه بايد به آن جواب دهيم اين است كه آيا آن مار قبل از زمان آفرينش وجود داشت، يا اينكه در زمان خلقت بوجود آمد. اگر اين مار قبل از آفرينش در هستي با هدفي مخالف با هدف خدا، وجود ميداشت، مجادله و كشمكش بين خوب و بد در دنيا غير قابل اجتناب و ابدي بود. در اين صورت مشيت خدا در بازسازي چيز بيهودهاي بوده و توحيد، عقيدهاي كه ميگويد تمام مخلوقات بوسيلة يك خدا آفريده شدهاند رد ميشد. بنابراين، ما نميتوانيم نتيجهاي جز اين بگيريم كه موجود روحي كه به مار تشبيه شده است موجودي بود كه در اصل بخاطر هدف خوبي آفريده شد كه بعداً سقوط كرد و شيطان شد.
چه نوع موجود روحي ميتوانست حتي پس از سقوط و نزول درجه و مقامش، با انسان حرف بزند، هدف خدا را بداند، در بهشت (دنياي روح) زندگي كند، مافوق زمان و مكان باشد، و بتواند بر روح و روان بشر حكومت كند؟ بجز يك فرشته، هيچ موجود ديگري با چنين صفات مشخصهاي وجود ندارد. پس مار بايد كنايهاي براي يك فرشته بوده باشد. ما در پطرس دوم[21] ميخوانيم كه خدا وقتي فرشتگان گناه مرتكب شدند از آنها چشم پوشي نكرد بلكه آنها را به جهنم فرستاد. پس بايد به اين نتيجه برسيم كه طبيعت واقعي مار كه انسان را به گناه وسوسه كرد طبيعت يك فرشته بود.
زبان مار به دو قسمت شكافته است. اين سمبول يك انسان يا موجودي است كه دو چيز متفاوت را با يك زبان ادا ميكند، موجودي كه با يك قلب دو نوع زندگي ميكند. مار هم همينطور سمبول كسي است كه ديگران را وادار ميسازد تا براي منافع او، خودشان را قرباني كنند. مار شكار را با حلقه زدن به دور او به چنگ ميآورد و سپس او را ميبلعد. به اين دلايل، كتاب مقدس فرشتهاي كه انسان را فريب داد، به مار تشبيه كرده است.
3. سقوط فرشته و سقوط بشر
ما اكنون ميدانيم كه ماري كه انسان را با وسوسه به سقوط واداشت يك فرشته بود و اين فرشته با سقوط به گناه، شيطان شد. اجازه دهيد تا در مورد نوع گناهي را كه فرشته و انسان مرتكب شدند بيشتر بررسي كنيم.
2) طبيعت واقعي مار
در كتاب مقدس ميخوانيم كه مار حوا را به گناه وسوسه كرد.[19] اين مار مفهوم چه چيزي را ميرساند؟ جواب با مطالعة شخصيت واقعي مار در سومين قسمت پيدايش بدست ميآيد.
ماري كه در كتاب مقدس توصيف شدهاست ميتوانست با انسان مكالمه كند. بعلاوه او باعث سقوط بشر، كه يك موجود روحي بود، شد. بنابراين مار هم ميبايست يك موجود روحي بوده باشد. او تقدير و قصد خدا را در منع انسان از خوردن ميوة درخت معرفت خوب و بد ميدانست. اين دقيقاً و از روي منطق به ما ميگويد كه مار يك موجود روحي بود.
در مكاشفة يوحنا[20] ميخوانيم كه : "اژدهاي بزرگ به پايين انداخته شد، آن مار قديمي" كه بوسيلة عدهاي ديو و بوسيلة عدة ديگر شيطان ناميده ميشود. اين "مار قديمي" همان ماري بود كه در باغ عدن آدم و حوا را فريب داد. اين مار ديو يا شيطان خوانده ميشود كه ما ميدانيم ذهن و ذات بشري را بسوي پليدي هدايت كردهاست. بدين جهت شيطان ميبايد يك موجود روحي باشد. بنابراين ما مطمئن ميشويم ماري كه اولين مرد و زن را فريب داد، يك حيوان نبود بلكه يك موجود روحي بود.
سؤالي كه بايد به آن جواب دهيم اين است كه آيا آن مار قبل از زمان آفرينش وجود داشت، يا اينكه در زمان خلقت بوجود آمد. اگر اين مار قبل از آفرينش در هستي با هدفي مخالف با هدف خدا، وجود ميداشت، مجادله و كشمكش بين خوب و بد در دنيا غير قابل اجتناب و ابدي بود. در اين صورت مشيت خدا در بازسازي چيز بيهودهاي بوده و توحيد، عقيدهاي كه ميگويد تمام مخلوقات بوسيلة يك خدا آفريده شدهاند رد ميشد. بنابراين، ما نميتوانيم نتيجهاي جز اين بگيريم كه موجود روحي كه به مار تشبيه شده است موجودي بود كه در اصل بخاطر هدف خوبي آفريده شد كه بعداً سقوط كرد و شيطان شد.
چه نوع موجود روحي ميتوانست حتي پس از سقوط و نزول درجه و مقامش، با انسان حرف بزند، هدف خدا را بداند، در بهشت (دنياي روح) زندگي كند، مافوق زمان و مكان باشد، و بتواند بر روح و روان بشر حكومت كند؟ بجز يك فرشته، هيچ موجود ديگري با چنين صفات مشخصهاي وجود ندارد. پس مار بايد كنايهاي براي يك فرشته بوده باشد. ما در پطرس دوم[21] ميخوانيم كه خدا وقتي فرشتگان گناه مرتكب شدند از آنها چشم پوشي نكرد بلكه آنها را به جهنم فرستاد. پس بايد به اين نتيجه برسيم كه طبيعت واقعي مار كه انسان را به گناه وسوسه كرد طبيعت يك فرشته بود.
زبان مار به دو قسمت شكافته است. اين سمبول يك انسان يا موجودي است كه دو چيز متفاوت را با يك زبان ادا ميكند، موجودي كه با يك قلب دو نوع زندگي ميكند. مار هم همينطور سمبول كسي است كه ديگران را وادار ميسازد تا براي منافع او، خودشان را قرباني كنند. مار شكار را با حلقه زدن به دور او به چنگ ميآورد و سپس او را ميبلعد. به اين دلايل، كتاب مقدس فرشتهاي كه انسان را فريب داد، به مار تشبيه كرده است.
3. سقوط فرشته و سقوط بشر
ما اكنون ميدانيم كه ماري كه انسان را با وسوسه به سقوط واداشت يك فرشته بود و اين فرشته با سقوط به گناه، شيطان شد. اجازه دهيد تا در مورد نوع گناهي را كه فرشته و انسان مرتكب شدند بيشتر بررسي كنيم.
الف) جنايت فرشته
در يهودا ميخوانيم:
"و فرشتگاني را كه رياست خود را حفظ نكردند بلكه مسكن حقيقي خود را ترك نمودند و در زنجيرهاي ابدي در تحت ظلمت به جهت قصاص يوم عظيم نگاه داشته است. و همچنين سدوم و گممورا و ساير بلدان نواحي آنها مثل ايشان چونكه زناكار شدند و در پي بشر ديگر افتادند در عقوبت آتش ابدي گرفتار شده به جهت عبرت مقرر شدند."[22]
از اين ميفهميم كه فرشته در نتيجة عمل نامشروع شهوت غير طبيعي، سقوط كرد و آن عمل زنا بود.
زنا جنايتي است كه يك شخص به تنهائي نميتواند مرتكب شود. بنابراين بايد بدانيم كه فرشته با چه كسي در باغ عدن مرتكب زنا شد. براي دانستن آن، نخست اجازه دهيد تا نوع جنايتي را كه انسان مرتكب شد، بررسي كنيم.
"و فرشتگاني را كه رياست خود را حفظ نكردند بلكه مسكن حقيقي خود را ترك نمودند و در زنجيرهاي ابدي در تحت ظلمت به جهت قصاص يوم عظيم نگاه داشته است. و همچنين سدوم و گممورا و ساير بلدان نواحي آنها مثل ايشان چونكه زناكار شدند و در پي بشر ديگر افتادند در عقوبت آتش ابدي گرفتار شده به جهت عبرت مقرر شدند."[22]
از اين ميفهميم كه فرشته در نتيجة عمل نامشروع شهوت غير طبيعي، سقوط كرد و آن عمل زنا بود.
زنا جنايتي است كه يك شخص به تنهائي نميتواند مرتكب شود. بنابراين بايد بدانيم كه فرشته با چه كسي در باغ عدن مرتكب زنا شد. براي دانستن آن، نخست اجازه دهيد تا نوع جنايتي را كه انسان مرتكب شد، بررسي كنيم.
ب) جنايت بشر
در پيدايش[23] ميخوانيم كه آدم و حوا برهنه بودند و از برهنگي خود شرم نداشتند. اما پس از سقوط از برهنگي خود شرمگين شده و از برگ درخت انجير چيدند تا به صورت پيش دامني قسمتهاي پائين بدن خود را بپوشانند.[24] اگر آنها با خوردن ميوة واقعي"درخت معرفت خوب و بد" مرتكب گناه شده بودند، ميبايد به خاطر آن دستها و دهانشان را بپوشانند. اين طبيعت انسان است كه چيزي را كه با آن گناهي را مرتكب ميشود پنهان كند. آنها آلت تناسلي خودشان را پوشاندند و اين بروشني اشاره بر آن است كه از قسمتهاي جنسي بدن خود شرمنده بودند زيرا از طريق آن قسمتها مرتكب گناه شده بودند. بدينسان، ما ميفهميم كه آنها از طريق قسمتهاي جنسي بدنشان مرتكب گناه شدند.
در رسالة ايوب[25] نوشته شده است كه: "اگر مثل آدم تقصير خود را ميپوشانيدم و عصيان خويش را در سينة خود مخفي مي ساختم ..." آدم با پوشاندن قسمت جنسي خودش پس از سقوط، گناهش را مخفي كرد. اين هم دلالت بر آن دارد كه قسمت جنسي بدن آدم، حوزة گناه بود. به اينترتيب، ما بايد به اين نتيجه برسيم كه قسمت جنسي جايگاه گناه شد زيرا آدم از طريق آن عضو مرتكب گناه شد.
در دنياي قبل از سقوط، انسان با به خطر انداختن زندگي خود چه كاري ميتوانست انجام دهد؟ آن عمل نميتوانست چيزي جز رابطة نادرست و نامشروع جنسي باشد. از نقطه نظر آفرينش خدا، عشق ميبايست گرانبهاترين و مقدسترين چيز در دنيا باشد. با اين وجود، انسانها از زمان سقوط تاكنون رابطة عشقي (رابطة جنسي) را خوار دانستهاند، زيرا عشق علت اصلي سقوط بوده است. بعلاوه اين نشان ميدهد كه انسان بواسطة زنا سقوط كرد.
در رسالة ايوب[25] نوشته شده است كه: "اگر مثل آدم تقصير خود را ميپوشانيدم و عصيان خويش را در سينة خود مخفي مي ساختم ..." آدم با پوشاندن قسمت جنسي خودش پس از سقوط، گناهش را مخفي كرد. اين هم دلالت بر آن دارد كه قسمت جنسي بدن آدم، حوزة گناه بود. به اينترتيب، ما بايد به اين نتيجه برسيم كه قسمت جنسي جايگاه گناه شد زيرا آدم از طريق آن عضو مرتكب گناه شد.
در دنياي قبل از سقوط، انسان با به خطر انداختن زندگي خود چه كاري ميتوانست انجام دهد؟ آن عمل نميتوانست چيزي جز رابطة نادرست و نامشروع جنسي باشد. از نقطه نظر آفرينش خدا، عشق ميبايست گرانبهاترين و مقدسترين چيز در دنيا باشد. با اين وجود، انسانها از زمان سقوط تاكنون رابطة عشقي (رابطة جنسي) را خوار دانستهاند، زيرا عشق علت اصلي سقوط بوده است. بعلاوه اين نشان ميدهد كه انسان بواسطة زنا سقوط كرد.
ج) عمل زنا بين فرشته و انسان
تا اينجا ما اين حقيقت را روشن ساختيم كه انسان بوسيلة يك فرشته فريب خورده و سقوط كرد. هم انسان و هم فرشته بعلت عمل زنا سقوط كردند. در دنياي آفرينش، انسان و فرشته تنها موجودات روحي هستند كه قادرند رابطة عشقي داشته باشند. از نكتة بالا ميتوانيم نتيجه بگيريم كه يك چيزي مثل عمل زنا بين انسان و فرشته بايد انجام شده باشد.
يوحنا[26] مي گويد: "شما از پدرانتان شيطان هستيد و خواست شما انجام اميال پدرانتان است." باز هم در مكاشفه يوحنا[27] نقل ميشود كه پليدي، شيطان است و شيطان "مار قديمي" است كه انسان را فريب داد. از اين آيات مقدس ما ميتوانيم اظهار نظر قطعي كنيم كه انسان از فرزندان پليدي و طبعاً فرزندان شيطان است، و بدينترتيب از فرزندان مار است. شرايط محيطي آن رابطه چه بود كه باعث شد انسان از فرزندان فرشتة سقوط كرده، شيطان، بشود؟ اين شرايط به اين حقيقت بستگي دارد كه عمل زنا بين اولين اجداد بشري و فرشته صورت گرفت. از اين عمل، تمام انسانها از نسب شيطان، و جدا از خدا تولد يافتند. در روميان ميگويد:
"… ما نيز كه نوبر روح را يافتهايم در خود آه ميكشيم در انتظار پسر خواندگي يعني خلاصي جسم خود."
در متي[28] يحيي تعميد دهنده مردم بيايمان را نكوهش كرده و آنها را "تخم افعي"- پسران شيطان ناميد. باز هم در متي[29]، عيسي يهوديان را ملامت كرده و گفت "اي ماران و افعي زادگان چگونه از عذاب جهنم فرار خواهيد كرد؟"
از اين اشارت كتاب مقدس ميتوانيم مطمئن شويم كه يك رابطة زناكارانه بين فرشته و انسان وجود داشت و اين باعث سقوط انسان شد.
4. ميوة درخت معرفت خوب و بد
قبلاً اين حقيقت را روشن كرديم كه درخت معرفت خوب و بد حوا است. در اين صورت ميوة درخت سمبول چه چيزي است؟ آن ميوه سمبول عشق حوا است. درست همانطور كه يك درخت ميوه، با ميوهاش كه داراي تخم است تكثير مييابد، حوا ميبايست از طريق عشق خود متمركز بر خدا فرزندان خوبي را تكثير كند. اما بجاي آن، حوا از طريق عشق خود متمركز بر شيطان پليدي را تكثير داد. حوا آفريده شد تا با طي طريق از دوره رشد به كمال برسد، او از طريق عشق خود هم ميتوانست ميوة خوب و هم ميوة بد بوجود آورد. به همين علت، عشق او بنام "ميوة درخت معرفت خوب و بد" خوانده شد، در حاليكه خودش "درخت معرفت خوب و بد" ناميده شد.
پس، دراين صورت عمل خوردن از ميوة دانش خوب و بد نشان دهندة چه چيزي چيست؟ وقتي ميگوئيم چيزي را ميخوريم، بدان معني است كه آن را به گوشت و خون خود مبدل ميسازيم. حوا از طريق خون و گوشت خوبي گرفته شده از "ميوه" خوب كه متمركز بر خدا از عشق خود خورد ميبايست نسب خوني خوب را تكثير دهد. بجاي آن او از طريق خون و گوشت پليد گرفته شده از "ميوه" پليد كه متمركز بر شيطان از عشق خود خورد، فرزنداني با نسب خوني پليد را بوجود آورد. به همين دليل، خوردن حوا از ميوة درخت معرفت خوب و بد به اين مفهوم است كه او از طريق عشق پليدش متمركز بر فرشته (شيطان)، با او رابطه خوني برقرار كرد.
پيدايش[30] ميگويد كه خدا بر فرشتة سقوط كرده لعنت فرستاد و گفت كه او بايد بر روي شكم خزيده و در تمام مدت زندگيش گرد و خاك بخورد. "بر روي شكم خواهي خزيد"، يعني فرشته يك موجود بدبخت ميشود و قادر نيست بر طبق راه اصيل آفرينش بطور صحيح انجام وظيفه كند. اجبار به "خوردن گرد و خاك" به اين معني است كه او بدنبال اخراج از بهشت، مجبور بود تا با دريافت عناصر حياتي پليد از دنياي گناهآلود و محروم از حق داشتن عناصر زندگي از خدا، زندگي كند.[31]
5. ريشة گناه
بر طبق آنچه كه براساس كتاب مقدس توضيح داده شده است، ما به اين فهم رسيدهايم كه ريشة گناه اين نيست كه اولين اجداد بشري از ميوه خوردند، بلكه اين است كه آنها با يك فرشته، نشان داده شده با سمبول مار، يك رابطة خوني نامشروع داشتند. در نتيجه آنها نتوانستند نسب خوب خدا را تكثير داده، بلكه بجاي آن نسب پليد شيطاني را تكثير دادند.
بعلاوه، يك حقيقت ديگر وجود دارد كه به روشني نشان ميدهد كه ريشه گناه انسان از زنا ناشي شده است و آن اين است كه ريشه گناه اصيل از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود، چون ريشة گناه با يك رابطة خوني شروع شد. هر مذهبي كه آموزش ميدهد چطور گناه را دور كنيم، زنا را از بزرگترين گناهان كبيره ناميده است و بر يك زندگي مؤمنانه و پرهيزكارانه تأكيد ميكند، كه اين نشان ميدهد كه ريشة گناه در زنا نهفته است. بنياسرائيل بعنوان يك شرط بازخريد براي نزديكي به خدا ختنه ميشدند، زيرا ريشة گناه دريافت خون پليد بواسطة زنا ميباشد و آنها ميخواستند خودشان را پاك و تقديس كنند تا شرطي بسازند كه خون پليد از جسم آنها بعنوان انسانهاي سقوط كرده جدا شود.
علت اصلي سقوط و انحطاط تعداد بيشماري از ملتها، همچنين قهرمانان ملي و ميهنپرستان زنا بوده است. زيرا ميل مفرط در ارتكاب به زنا، ريشة گناه، هميشه در ذهن انسان مشغول بوده است، بدون اينكه در مورد آن آگاهي داشته باشد. ما ممكن است قادر باشيم با ارتقاء اخلاقيات و انسانيت بشر از طريق مذهب، فرهنگ و توسعة سيستمهاي اقتصادي و اجتماعي تمام گناهان ديگر را ريشه كن كنيم، ولي در شرايط حاضر هيچ كس نميتواند از جنايت زنا و فحشاء جلوگيري نمايد كه به موازات توسعه و پيشرفت تمدن همراه با سادگي و راحتي هر چه بيشتر زندگي، بطور روزافزوني شيوع مييابد. بدينجهت، ما هرگز نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه دنياي ايدهآل تأسيس شود مگر اينكه بتوانيم ريشة اين جنايت را نابود كنيم. بر اين اساس، سرور عهد دوم بايد قادر باشد اين مشكل را بطور كامل حل كند. تمام اين حقايق ثابت ميكند كه ريشة گناه در زنا نهفته است.
بخش 2
يوحنا[26] مي گويد: "شما از پدرانتان شيطان هستيد و خواست شما انجام اميال پدرانتان است." باز هم در مكاشفه يوحنا[27] نقل ميشود كه پليدي، شيطان است و شيطان "مار قديمي" است كه انسان را فريب داد. از اين آيات مقدس ما ميتوانيم اظهار نظر قطعي كنيم كه انسان از فرزندان پليدي و طبعاً فرزندان شيطان است، و بدينترتيب از فرزندان مار است. شرايط محيطي آن رابطه چه بود كه باعث شد انسان از فرزندان فرشتة سقوط كرده، شيطان، بشود؟ اين شرايط به اين حقيقت بستگي دارد كه عمل زنا بين اولين اجداد بشري و فرشته صورت گرفت. از اين عمل، تمام انسانها از نسب شيطان، و جدا از خدا تولد يافتند. در روميان ميگويد:
"… ما نيز كه نوبر روح را يافتهايم در خود آه ميكشيم در انتظار پسر خواندگي يعني خلاصي جسم خود."
در متي[28] يحيي تعميد دهنده مردم بيايمان را نكوهش كرده و آنها را "تخم افعي"- پسران شيطان ناميد. باز هم در متي[29]، عيسي يهوديان را ملامت كرده و گفت "اي ماران و افعي زادگان چگونه از عذاب جهنم فرار خواهيد كرد؟"
از اين اشارت كتاب مقدس ميتوانيم مطمئن شويم كه يك رابطة زناكارانه بين فرشته و انسان وجود داشت و اين باعث سقوط انسان شد.
4. ميوة درخت معرفت خوب و بد
قبلاً اين حقيقت را روشن كرديم كه درخت معرفت خوب و بد حوا است. در اين صورت ميوة درخت سمبول چه چيزي است؟ آن ميوه سمبول عشق حوا است. درست همانطور كه يك درخت ميوه، با ميوهاش كه داراي تخم است تكثير مييابد، حوا ميبايست از طريق عشق خود متمركز بر خدا فرزندان خوبي را تكثير كند. اما بجاي آن، حوا از طريق عشق خود متمركز بر شيطان پليدي را تكثير داد. حوا آفريده شد تا با طي طريق از دوره رشد به كمال برسد، او از طريق عشق خود هم ميتوانست ميوة خوب و هم ميوة بد بوجود آورد. به همين علت، عشق او بنام "ميوة درخت معرفت خوب و بد" خوانده شد، در حاليكه خودش "درخت معرفت خوب و بد" ناميده شد.
پس، دراين صورت عمل خوردن از ميوة دانش خوب و بد نشان دهندة چه چيزي چيست؟ وقتي ميگوئيم چيزي را ميخوريم، بدان معني است كه آن را به گوشت و خون خود مبدل ميسازيم. حوا از طريق خون و گوشت خوبي گرفته شده از "ميوه" خوب كه متمركز بر خدا از عشق خود خورد ميبايست نسب خوني خوب را تكثير دهد. بجاي آن او از طريق خون و گوشت پليد گرفته شده از "ميوه" پليد كه متمركز بر شيطان از عشق خود خورد، فرزنداني با نسب خوني پليد را بوجود آورد. به همين دليل، خوردن حوا از ميوة درخت معرفت خوب و بد به اين مفهوم است كه او از طريق عشق پليدش متمركز بر فرشته (شيطان)، با او رابطه خوني برقرار كرد.
پيدايش[30] ميگويد كه خدا بر فرشتة سقوط كرده لعنت فرستاد و گفت كه او بايد بر روي شكم خزيده و در تمام مدت زندگيش گرد و خاك بخورد. "بر روي شكم خواهي خزيد"، يعني فرشته يك موجود بدبخت ميشود و قادر نيست بر طبق راه اصيل آفرينش بطور صحيح انجام وظيفه كند. اجبار به "خوردن گرد و خاك" به اين معني است كه او بدنبال اخراج از بهشت، مجبور بود تا با دريافت عناصر حياتي پليد از دنياي گناهآلود و محروم از حق داشتن عناصر زندگي از خدا، زندگي كند.[31]
5. ريشة گناه
بر طبق آنچه كه براساس كتاب مقدس توضيح داده شده است، ما به اين فهم رسيدهايم كه ريشة گناه اين نيست كه اولين اجداد بشري از ميوه خوردند، بلكه اين است كه آنها با يك فرشته، نشان داده شده با سمبول مار، يك رابطة خوني نامشروع داشتند. در نتيجه آنها نتوانستند نسب خوب خدا را تكثير داده، بلكه بجاي آن نسب پليد شيطاني را تكثير دادند.
بعلاوه، يك حقيقت ديگر وجود دارد كه به روشني نشان ميدهد كه ريشه گناه انسان از زنا ناشي شده است و آن اين است كه ريشه گناه اصيل از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود، چون ريشة گناه با يك رابطة خوني شروع شد. هر مذهبي كه آموزش ميدهد چطور گناه را دور كنيم، زنا را از بزرگترين گناهان كبيره ناميده است و بر يك زندگي مؤمنانه و پرهيزكارانه تأكيد ميكند، كه اين نشان ميدهد كه ريشة گناه در زنا نهفته است. بنياسرائيل بعنوان يك شرط بازخريد براي نزديكي به خدا ختنه ميشدند، زيرا ريشة گناه دريافت خون پليد بواسطة زنا ميباشد و آنها ميخواستند خودشان را پاك و تقديس كنند تا شرطي بسازند كه خون پليد از جسم آنها بعنوان انسانهاي سقوط كرده جدا شود.
علت اصلي سقوط و انحطاط تعداد بيشماري از ملتها، همچنين قهرمانان ملي و ميهنپرستان زنا بوده است. زيرا ميل مفرط در ارتكاب به زنا، ريشة گناه، هميشه در ذهن انسان مشغول بوده است، بدون اينكه در مورد آن آگاهي داشته باشد. ما ممكن است قادر باشيم با ارتقاء اخلاقيات و انسانيت بشر از طريق مذهب، فرهنگ و توسعة سيستمهاي اقتصادي و اجتماعي تمام گناهان ديگر را ريشه كن كنيم، ولي در شرايط حاضر هيچ كس نميتواند از جنايت زنا و فحشاء جلوگيري نمايد كه به موازات توسعه و پيشرفت تمدن همراه با سادگي و راحتي هر چه بيشتر زندگي، بطور روزافزوني شيوع مييابد. بدينجهت، ما هرگز نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه دنياي ايدهآل تأسيس شود مگر اينكه بتوانيم ريشة اين جنايت را نابود كنيم. بر اين اساس، سرور عهد دوم بايد قادر باشد اين مشكل را بطور كامل حل كند. تمام اين حقايق ثابت ميكند كه ريشة گناه در زنا نهفته است.
بخش 2
انگيزه و مراحل سقوط
ما قبلاً در بخش اول اين حقيقت را روشن كرديم كه مار يك فرشته بود كه باعث سقوط حوا شد. از آنجائي كه انگيزة سقوط بشر در فرشته نهفته است، قبل از اينكه بتوانيم واقعاً از انگيزه و مراحل سقوط آگاهي پيدا كنيم بايد چيزهائي در مورد فرشته بدانيم.
1. آفرينش فرشته، مأموريت و رابطة او با انسان
تمام مخلوقات بوسيلة خدا آفريده شدند و فرشتگان مستثناء نبودند. خدا قبل از هر چيز دنياي فرشتگان را خلق كرد. داستان آفرينش[32] را نقل كرده است: "… آدم را بصورت ما و موافق شبيه ما بسازيم..." او اول شخص (فاعل جمله) را جمع آورده است. علت، آنطور كه عدة زيادي تفسير كردهاند به اينكه او در مقام تثليث صحبت ميكرده، نيست، بلكه او با فرشتگاني كه قبل از انسان آفريده شده بودند صحبت ميكرد.[33]
خدا فرشتگان را بعنوان خدمتكاراني آفريد كه ميبايست در آفرينش جهان هستي و مشيت الهي براي آن همكاري كنند.[34] فرشتگان كلام مهم پر بركتي از جانب خدا به ابراهيم دادن،[35] آبستني مريم را از پيش خبر دادند،[36] و پطرس را از زنجيرها رها كرده و او را از زندان آزاد كردند.[37] ما ميتوانيم شواهد زيادي مبني بر كار و تلاش فرشتگان براي خدا در كتاب مقدس بيابيم. در مكاشفة يوحنا[38] فرشته خود را "خدمتكار" ميخواند، و در رساله به عبرانيان[39] فرشتگان "روحهاي خدمتگذار" ناميده شدهاند. همينطور ميتوانيم آيات زيادي را مبني بر اينكه فرشتگان آفريده شدند تا به خدا افتخار داده و از او تجليل كنند، پيدا كنيم.[40]
اكنون اجازه دهيد تا رابطة بين انسان و فرشتگان را بر طبق اصل آفرينش بررسي كنيم. از آنجائي كه خدا انسان را، با اعطاء قدرت تسلط بر آفرينش، بعنوان فرزند خود آفريد،[41] انسان ميبايست بر فرشتگان هم تسلط داشته باشد. قرنتيان اول[42] ميگويد كه انسان قدرت و اختيار دارد كه بر فرشتگان حكم براند. عدة زيادي كه غالباً با دنياي روح ارتباط دارند فرشتگان را ميبيند كه در فردوس در خدمت مقدسين هستند. اين هم يك مثال خوب است كه خدمت فرشتگان به انسانها را نشان ميدهد.
2. سقوط روحي و سقوط جسمي
چون خدا انسان را با روح و جسم آفريد، سقوط هم جسمي و هم روحي رخ داد. رابطه خوني بين فرشته و حوا سقوط روحي بود در حاليكه رابطة خوني بين آدم وحوا سقوط جسمي بود.
چطور امكان دارد كه بين فرشته و انسان رابطة جنسي وجود داشته باشد؟ احساسات و هيجانات در دنياي نامرئي يا دنياي روح احساس شده و پاسخ داده ميشوند. ارتباط بين يك روح و انسان زميني (كه داراي روح است) چندان فرقي با ارتباط بين دو موجود بشري ندارد. بدينجهت وحدت جنسي بين انسان و فرشته درواقع امكان پذير است.
با تشريح داستان زير آنچه در بالا گفته شد را با روشني بيشتري ميتوانيم بفهميم. شواهد زيادي مبني بر ازدواج و زندگي يك انسان زميني با روح در جامعة بشري وجود دارد. داستاني در مورد يك فرشته وجود دارد كه با يعقوب كشتي گرفت، كشالة ران او را لمس كرد و آن را پيچاند.[43] داستان ديگري وجود دارد دربارة فرشتگاني كه در منزل ابراهيم ظاهر شده و از گوشت و ديگر غذاهايي كه براي آنها آماده كرده بود خوردند،[44] و دو تا از فرشتگان كه لوط را ملاقات كردند از نان فطيري كه او برايشان پخته بود خوردند. مردم شهر كه در اميال شهواني و هوسآلود خود فرو رفته بودند با ديدن آنها خانه را محاصره كردند و لوط را صدا زدند: "مرداني كه امشب پيش تو آمدند كجا هستند؟ آنها را پيش ما بياور تا ما آنها را بشناسيم."[45] اين حوادث امكان تماس بين انسانها و فرشتگان را توضيح ميدهند.
الف) سقوط روحي
خدا دنياي فرشتگان را آفريد[46] و ابليس (بنام ستارة روز، پسر فجر) را در مقام بزرگ فرشته قرار داد. ابليس در مقام انحصاري عشق خدا، بعنوان واسطه بين خدا و دنياي فرشتگان بود، بسان ابراهيم كه كانالي براي بركت خدا به بنياسرائيل بود. ولي خدا پس از آفرينش انسانها بعنوان فرزندان خود، آنها را خيلي بيشتر از ابليس، كه بعنوان بندة خدا آفريده شده بود، دوست داشت. در حقيقت، ابليس همان ميزان از عشق خدا را دريافت ميكرد كه قبل از آفرينش انسان دريافت كرده بود، اما وقتي ديد كه خدا آدم و حوا را بيشتر دوست ميدارد، احساس كرد كه خدا او را كمتر از گذشته دوست دارد. اين وضعيت شبيه داستاني است كه در كتاب مقدس نقل شده است: "كارگراني كه صبح زود شروع به كار كرده بودند، با ديدن كساني كه ديرتر استخدام شده و كمتر كار كرده بودند، ولي همان دستمزدي را گرفتند كه آنها دريافت كردند، احساس كردند كه به آنها اجحاف شده، اگر چه طبق وعده دريافت كرده بودند."[47] ابليس كه احساس كمبود عشق ميكرد، سعي كرد كه حوا را وسوسه كند تا خود را تسليم او نمايد، تا بتواند از همان مقامي كه در دنياي فرشتگان برخوردار بود، در جامعة بشري هم بهرهمند شود. اين انگيزة سقوط روحي بود.
تمام مخلوقات آفريده شدند تا از طريق عشق، تحت سلطة خدا قرار گيرند. بدينجهت، عشق منبع زندگي، عصارة خوشحالي، و ايدهآل تمامي آفرينش است. به همين سبب، شخص هر چه بيشتر عشق خدا را دريافت كند، به همان اندازه زيباتر ميشود. پس اين بسيار طبيعي بود كه حوا در نظر ابليس اينقدر زيبا باشد. بعلاوه، وقتي حوا در مقابل وسوسة او مستعد پذيرش بود، ابليس با يك ميل عشق به حوا شديداً تحريك شد، و به خود جرأت داد تا به قيمت زندگياش حوا را فريب دهد. ابليس كه بواسطة ميل افراطي مقامش را ترك كرده بود، و حوا كه مايل بود تا از طريق رابطة جنسي قبل از آمادگياش، بسان خدا چشمانش باز شود، يك زمينة دو جانبه تشكيل داده و از طريق عمل داد و گرفت، با يكديگر آميزش جنسي برقرار كردند.[48] از آنجائي كه قدرت عشقي حاصل از عمل داد و گرفت آنها بر طبق اصل نبود، آنها به يك رابطة نامشروع عشق روحي سقوط كردند.
با توجه به اصل، انسانها آفريده شدند تا با مفعول، كه از طريق عشق با او يكي شدهاند، عناصري را مبادله كنند، حوا هم وقتي از طريق عشق با ابليس در يك پيكر متحد شد، عناصر معيني را از او دريافت كرد. حوا ابتدا احساس ترس را از ابليس دريافت كرد كه از وجدان خطاكار او بخاطر سرپيچي از هدف آفرينش ناشي شده بود. دوم، قوة درايتي را دريافت كرد كه او را قادر ساخت تا درك كند كه جفت مقدر شدة او در اصل ابليس نبوده بلكه آدم بود. در آن هنگام حوا هنوز بالغ نشده بود، بدينجهت، در مقايسه با فرشته كه به سطح معيني از بلوغ رسيده بود، از عقل و خردي نارس برخوردار بود. بدينترتيب او عقل بزرگ فرشته را دريافت كرد.
تمام مخلوقات آفريده شدند تا از طريق عشق، تحت سلطة خدا قرار گيرند. بدينجهت، عشق منبع زندگي، عصارة خوشحالي، و ايدهآل تمامي آفرينش است. به همين سبب، شخص هر چه بيشتر عشق خدا را دريافت كند، به همان اندازه زيباتر ميشود. پس اين بسيار طبيعي بود كه حوا در نظر ابليس اينقدر زيبا باشد. بعلاوه، وقتي حوا در مقابل وسوسة او مستعد پذيرش بود، ابليس با يك ميل عشق به حوا شديداً تحريك شد، و به خود جرأت داد تا به قيمت زندگياش حوا را فريب دهد. ابليس كه بواسطة ميل افراطي مقامش را ترك كرده بود، و حوا كه مايل بود تا از طريق رابطة جنسي قبل از آمادگياش، بسان خدا چشمانش باز شود، يك زمينة دو جانبه تشكيل داده و از طريق عمل داد و گرفت، با يكديگر آميزش جنسي برقرار كردند.[48] از آنجائي كه قدرت عشقي حاصل از عمل داد و گرفت آنها بر طبق اصل نبود، آنها به يك رابطة نامشروع عشق روحي سقوط كردند.
با توجه به اصل، انسانها آفريده شدند تا با مفعول، كه از طريق عشق با او يكي شدهاند، عناصري را مبادله كنند، حوا هم وقتي از طريق عشق با ابليس در يك پيكر متحد شد، عناصر معيني را از او دريافت كرد. حوا ابتدا احساس ترس را از ابليس دريافت كرد كه از وجدان خطاكار او بخاطر سرپيچي از هدف آفرينش ناشي شده بود. دوم، قوة درايتي را دريافت كرد كه او را قادر ساخت تا درك كند كه جفت مقدر شدة او در اصل ابليس نبوده بلكه آدم بود. در آن هنگام حوا هنوز بالغ نشده بود، بدينجهت، در مقايسه با فرشته كه به سطح معيني از بلوغ رسيده بود، از عقل و خردي نارس برخوردار بود. بدينترتيب او عقل بزرگ فرشته را دريافت كرد.
ب) سقوط جسمي
آدم و حوا ميبايست پس از نيل به كمال، متمركز بر خدا، زن و شوهر ابدي ميشدند. ولي، حوا پس از اينكه در دورة رشد خود، با بزرگ فرشته يك رابطة شهواني برقرار كرد، به آدم روي آورد. آدم هم همينطور، در دورة رشد خود سقوط كرد. رابطة نارس زناشويي كه بدين ترتيب بين آدم و حوا برقرار شد متمركز بر شيطان بود و باعث سقوط جسمي شد.
همانطور كه در بالا اشاره شد، حوا از سقوط روحي با بزرگ فرشته، احساس ترس برخاسته از اضطراب سخت و ناگهاني وجدان خطاكار، و عقل براي فهم اينكه جفت مقدر شدة او نه بزرگ فرشته كه آدم بود، را به دست آورد. آنگاه حوا به اين اميد كه خودش را از ترس ناشي از سقوط خلاص كرده و با يكي شدن با آدم كه ميبايست جفت او باشد، به جايگاه خود در پيشگاه خدا بازگردد، آدم را فريب داد، كه اين انگيزة سقوط جسمي بود.
حوا با يكي شدن با بزرگ فرشته از طريق رابطة جنسي نامشروع بين آنها، در برابر آدم، در مقام بزرگ فرشته بود. بدينجهت، آدم كه خدا او را دوست ميداشت، در نظر حوا بسيار زيبا بود. آدم تنها اميد حوا براي بازگشت به خدا بود. حوا با اين احساس آدم را وسوسه كرد، همانطور كه بزرگ فرشته او را وسوسه كرده بود. آدم و حوا يك زمينة دوجانبه تشكيل داده و از طريق عمل داد و گرفتشان، قدرت عشق آنها را به هم نزديكتر كرد. اين عشق پر قدرت آدم را وادار ساخت تا مقام اصلي خود را ترك كند و سرانجام باعث شد كه حوا و او يك رابطه جنسي نامشروع برقرار كنند.
آدم، با يكي شدن با حوا، تمام عناصري را كه حوا از بزرگ فرشته دريافت كرده بود، درست به همان ترتيب به ارث برد، و اين عناصر بعداً به فرزندان آنها منتقل شد. عليرغم سقوط حوا، اگر آدم بدون تشكيل يك زمينة دوجانبه با حواي سقوط كرده به كمال رسيده بود، بعنوان فاعل كامل شده دست نخورده و سالم باقي ميماند، و مشيت بازسازي تنها حوا خيلي سادهتر ميشد. ولي، آدم هم سقوط كرد و بشريت تا عصر حاضر در گناه تكثير يافته، و نسب شيطاني را دوام بخشيده است.
بخش 3
همانطور كه در بالا اشاره شد، حوا از سقوط روحي با بزرگ فرشته، احساس ترس برخاسته از اضطراب سخت و ناگهاني وجدان خطاكار، و عقل براي فهم اينكه جفت مقدر شدة او نه بزرگ فرشته كه آدم بود، را به دست آورد. آنگاه حوا به اين اميد كه خودش را از ترس ناشي از سقوط خلاص كرده و با يكي شدن با آدم كه ميبايست جفت او باشد، به جايگاه خود در پيشگاه خدا بازگردد، آدم را فريب داد، كه اين انگيزة سقوط جسمي بود.
حوا با يكي شدن با بزرگ فرشته از طريق رابطة جنسي نامشروع بين آنها، در برابر آدم، در مقام بزرگ فرشته بود. بدينجهت، آدم كه خدا او را دوست ميداشت، در نظر حوا بسيار زيبا بود. آدم تنها اميد حوا براي بازگشت به خدا بود. حوا با اين احساس آدم را وسوسه كرد، همانطور كه بزرگ فرشته او را وسوسه كرده بود. آدم و حوا يك زمينة دوجانبه تشكيل داده و از طريق عمل داد و گرفتشان، قدرت عشق آنها را به هم نزديكتر كرد. اين عشق پر قدرت آدم را وادار ساخت تا مقام اصلي خود را ترك كند و سرانجام باعث شد كه حوا و او يك رابطه جنسي نامشروع برقرار كنند.
آدم، با يكي شدن با حوا، تمام عناصري را كه حوا از بزرگ فرشته دريافت كرده بود، درست به همان ترتيب به ارث برد، و اين عناصر بعداً به فرزندان آنها منتقل شد. عليرغم سقوط حوا، اگر آدم بدون تشكيل يك زمينة دوجانبه با حواي سقوط كرده به كمال رسيده بود، بعنوان فاعل كامل شده دست نخورده و سالم باقي ميماند، و مشيت بازسازي تنها حوا خيلي سادهتر ميشد. ولي، آدم هم سقوط كرد و بشريت تا عصر حاضر در گناه تكثير يافته، و نسب شيطاني را دوام بخشيده است.
بخش 3
نيروي عشق، نيروي اصل و فرمان خدا
1. سقوط بشر از نقطه نظر نيروي عشق و نيروي اصل
انسان آفريده شد تا بر طبق اصل زندگي كند. بنابراين، نيروي اصل نميتوانست باعث سقوط شده و انسان را از مسير اصلي بيرون بياندازد. ما ميتوانيم اين را با قطاري مقايسه كنيم كه خودش تنها نميتواند از ريل خارج شود. براي اينكه قطاري از مسير خارج شود ميبايد نقصي در موتور يا ريلها وجود داشته باشد يا اينكه يك نيروي خارجي قويتر از نيروي هدايت كنندة قطار در خط سيري كه از جهت ديگري ميآيد با آن مخالفت كند. به همين شكل، وقتي كه يك نيروي مشخصي، قويتر از نيروي اصل، كه باعث و باني رشد انسان است، با هدفي متفاوت، با انسان برخورد كند، او ميتواند سقوط كند. نيروئي كه قويتر از نيروي اصل است چيزي نيست جز نيروي عشق. بدينجهت، انسان در حالت نابالغي بواسطة نيروي عشقي كه متمركز بر اصل نباشد، ميتوانست سقوط كند.
در اين صورت، چرا نيروي عشق از نيروي اصل قويتر بود، بطوريكه وقتي انسان با عشقي جهت گرفته براي هدفي متفاوت روبرو شد، سقوط كرد؟
برطبق اصل آفرينش، عشق خدا عشق فاعلي است كه از طريق چهار پاية اساسي، تأسيس شده توسط تكميل هدف سه مفعولي از طريق سه نوع عشق مفعولي، متجلي ميشود. بدينجهت، عشق منبع زندگي و خوشحالي انسان است زيرا بدون عشق خدا، چهار پاية اساسي كه هدف آفرينش انسان است هرگز نميتواند بنا نهاده شود. خدا از طريق عشق ميبايد بر انسان كه از طريق اصل آفريده شده است تسلط داشته باشد. به اين دليل، براي اينكه عشق ارزش بيشتري داشته باشد، نيروي عشق ميبايد قويتر از نيروي اصل باشد. اگر نيروي عشق ضعيفتر از نيروي اصل ميبود، عشق خدا قادر نبود انسان را كه از طريق اصل آفريده شده بود تحت تسلط خود درآورد. بجاي آن انسان به اصل بيشتر از عشق خدا توجه نشان ميداد. به اين دليل بود كه عيسي ميخواست حواريون خودش را با حقيقت تربيت كرده و آنها را با عشق نجات دهد.
2. هدف خدا از دادن فرمان به انسان
هدف خدا از دادن فرمان به آدم و حوا در نخوردن ميوه چه بود؟ اگر آدم و حوا كه به علت عدم بلوغ تحت سلطة مستقيم عشق خدا نبودند، براساس عشق نامشروع وارد يك رابطة دوجانبه با فرشته ميشدند، از آنجائي كه نيروي عشق قويتر از نيروي اصل بود سقوط ميكردند. اما هر قدر نيروي عشق بزرگ فرشته قوي ميبود، اگر آنها بدون پاسخ مساعد دادن به بزرگ فرشته از فرمان خدا اطاعت ميكرده و تنها با خدا عمل داد و گرفت بجا ميآوردند، سقوط نميكردند. در آن صورت، نيروي عشق نامشروع نميتوانست هيچ تأثيري داشته باشد. از آنجائي كه آنها يك زمينة دوجانبه با بزرگ فرشته تشكيل داده و برخلاف فرمان خدا با بزرگ فرشته عمل داد و گرفت اجرا نمودند، نيروي عشق نامشروع، آنها را از اصل منحرف ساخت.
خدا چنين فرماني را به انسان داد نه بخاطر اينكه خدا ميخواست در زمان نابالغي انسان از سقوط او جلوگيري كند، بلكه ميخواست انسان با به ارث بردن طبيعت خلاقة خدا از تسلط بر تمام آفرينش لذت ببرد. بدينترتيب، آدم و حوا ميبايست از طريق ايمان به كلام خدا، بعنوان سهم مسئوليت خودشان، خود را به كمال برسانند.[49]
خدا اين فرمان را به بزرگ فرشته نداد بلكه به انسان داد. قصد او اين بود كه شأن درخور انسان را طبق اصل آفرينش ارتقاء دهد تا انسان بتواند از مقام پسر خدا حتي بر بزرگ فرشته تسلط داشته باشد.
3. ضرورت دورة فرمان
آيا فرمان خدا براي نخوردن ميوه هميشگي بود؟ از ديدگاه عشق، انجام دومين بركت خدا اين است كه آدم و حوا، با زن و شوهر شدن متمركز بر عشق خدا، وارد سلطة مستقيم او شده و فرزندان خوبي را تكثير دهند.[50] بنابراين انسان آفريده شد تا اجازه داشته باشد كه طبق اصل پس از نيل به كمال از ميوه بخورد.
چون نيروي عشق قويتر از نيروي اصل است، اگر آدم و حوا پس از كمال زن و شوهر ميشدند، سقوط نميكردند و از طريق عشق كامل و مطلق خود وارد سلطه مستقيم خدا ميشدند. در اين، صورت، هيچ انسان و يا هيچ قدرتي نميتوانست اين عشق زناشوئي مطلق را درهم بشكند. علاوه براين، نيروي عشق بزرگ فرشته كه قرار بود كمتر و ضعيفتر از عشق انسان باشد به هيچ وسيلهاي نميتوانست تأثيري بر رابطة دوجانبة عشق متمركز بر خداي آنها داشته باشد. بنابراين، فرمان خدا در نخوردن ميوه براي آدم و حوا فقط در دورهاي كه آنها هنوز نابالغ بودند ضرورت داشت.
بخش 4
نتايج سقوط بشر
سقوط روحي و سقوط جسمي آدم و حوا چه نتيجهاي براي دنياي آفرينش از جمله انسان و بزرگ فرشته ببار آورد؟ بيائيم اين سوال مهم را مورد بررسي قرار دهيم.
1. شيطان و انسان سقوط كرده
قبلاً اشاره كرديم كه ابليس، بزرگ فرشتة سقوط كرده، شيطان ناميده شد. انسان سقوط كرد و فرزند شيطان شد زيرا متمركز بر او چهار پاية اساسي تشكيل داد و بدين ترتيب از طريق رابطة خوني با او يكي شد. بدين جهت عيسي گفت كه انسانهاي سقوط كرده از پدرشان شيطان هستند.[51] و در موقعيتهاي زيادي آنها را افعيزادگان يعني پسران شيطان ناميد.[52] روميان ميگويد: "... نه فقط آفرينش بلكه ما نيز كه نوبر روح را يافتهايم در خود آه ميكشيم در انتظار پسر خواندگي ..."[53] علت اين است كه انسان نتوانست نسب و ذات خدا را به ارث ببرد بلكه به جاي آن در نتيجة سقوط اولين اجداد بشري نسب شيطان را به ارث برد.
اگر آدم و حوا پس از اينكه خودشان را به كمال ميرساندند، چهار پاية اساسي را متمركز بر خدا تأسيس ميكردند، دنياي تحت حكومت الهي ميتوانست در همان زمان بنا نهاده شود. ولي آنها در دورهاي كه هنوز نابالغ بودند سقوط كردند و چهار پاية اساسي را متمركز بر شيطان تشكيل دادند. بدينجهت، دنيا تحت حكومت شيطان قرار گرفت. يوحنا[54] ميگويد كه شيطان فرمانرواي اين دنيا است، در حاليكه در قرنتيان دوم[55] شيطان بنام "خداي اين دنيا" خوانده شده است. اين چگونگي تسلط شيطان بر انسان كه آفريده شده بود تا اشرف اين دنيا و مخلوقات باشد، و همچنين حكمروائي او بر آفرينش است. بدينجهت، روميان[56] ميگويد كه آفرينش با اشتياق بسياري در انتظار نمايان شدن پسران خدا است. اين بدان معني است كه تمام آفرينش كه اكنون تحت تسلط شيطان است در حاليكه ميبايست تحت تسلط انسان كامل اداره شود، اشتياق دارد تا شيطان را دفع كرده و ظهور مردمي با ذات اصيل آفرينش مستحق در تسلط با عشق بر تمامي آفرينش را ببيند.
2. فعاليتهاي شيطان در جامعة بشر
شيطان بطور مداوم انسانها را در مقابل خدا متهم ميكند درست همانطور كه در مورد ايوب اين كار را كرد[57] تا آنها را به جهنم بياندازد. ولي، حتي شيطان هم بدون داشتن يك مفعول كه با او يك رابطة دوجانبه براي عمل داد و گرفت تشكيل دهد، نميتواند اينگونه اعمال پليد را اجرا كند. مفعولهاي شيطان روحهاي پليد در دنياي روح هستند. مفعولهاي اين روحهاي پليد وجود روحي مردان پليد روي زمين هستند. مفعولهاي روحهاي پليد مردم بر روي زمين بدنهاي جسمي خودشان هستند. بنابراين، قدرت شيطاني منتقل شده از روحهاي پليد در فعاليتهاي پليد جسمي انسانهاي روي زمين اثر ميگذارند. بدينجهت، در لوقا[58] ميخوانيم كه شيطان به يهودا اسخريوتي حلول كرد. همينطور در متي[59] عيسي پطرس را شيطان ناميد. در كتابهاي مقدس، روحهاي پليد "فرشتگان" شيطان ناميده شدهاند.[60]
بازسازي پادشاهي بهشت زميني[61] يعني تحقق دنيائي كه در آن شيطان هرگز نتواند عملي انجام دهد، از طريق قطع كامل رابطة دو جانبة انسان با شيطان و بازسازي رابطة دو جانبة او با خدا و بدينترتيب اجراي عمل داد و گرفت با خدا. اينكه خدا در روز قيامت شيطان را در قعر دوزخ نگه ميدارد به اين مفهوم است كه شيطان از زماني كه مفعولي را كه با آن كار ميكند از دست بدهد در انجام هر كاري ناتوان خواهد بود. براي اينكه انسان قادر باشد كه رابطة دوجانبة خود را با شيطان قطع كرده و بتواند او را محاكمه كند،[62] بايد خصوصيت واقعي جنايت شيطان را بداند و در مقابل خدا او را متهم كند. اما، خدا در آفرينش فرشتگان و انسانها به آنها آزادي داد پس نميتواند با زور آنها را بازسازي كند. بنابراين، انسان با تجليل و تعالي كلام از طريق انجام سهم مسئوليت خودش، با ارادة خودش، قبل از اينكه بتواند به حالت ذات اصيل آفرينش انسان برسد بايد قادر باشد شيطان را تحت سلطة خود درآورد. تاريخ مشيت بازسازي مدت زمان طولاني به درازا كشيده شده است، زيرا خدا بر طبق چنين اصلي در حال گسترش مشيت خود است.
3. خوب و بد از ديد گاه هدف طبيعت
ما قبلاً خوب و بد را در "ارزش اصيل آفرينش" تعريف كرديم.[63] اكنون اجازه دهيد تا خوب و بد را از ديدگاه سرشت هدف بررسي كنيم. اگر آدم و حوا از طريق عشق، كه در اصل به آنها اهداء شده بود، چهار پاية اساسي را متمركز بر خدا بنا ميكردند، ميتوانستند دنياي خوبي را بوجود بياورند. اما آنها دنياي پليد را بواقعيت درآوردند زيرا از طريق عشقشان كه هدفي متضاد با خوبي داشت چهار پاية اساسي را متمركز بر شيطان بنا كردند. بدين جهت، خوب و بد از اعمالي مشابه اما با جهتهائي متفاوت حاصل ميشود. مثالهاي زيادي نشان ميدهد كه طبيعت پليد بشري در صورت پيروي از هدف خواست خدا خوب خواهد شد. مثلاً ميل و اشتياق انساني كه ما پليد در نظر گرفتهايم، قسمتي از ذات اصيل آفرينش است كه در آغاز خدا اعطاء كرده است، زيرا هدف آفرينش دستيابي به لذت بود و لذت تنها وقتي بدست ميآيد كه ميل و خواست ارضاء شود. اگر انسان هيچ ميل و اشتياقي نداشت نميتوانست از چيزي لذت ببرد. اگر انسان هيچ ميل و اشتياقي نداشت، هيچ اشتياقي به دريافت عشق خدا، ميل به زندگي، اجراي اعمال خوب يا توسعه و پيشرفت نميتوانست داشته باشد. به اينترتيب، نه هدف خدا از آفرينش و نه مشيت بازسازي ميتوانست به انجام برسد. بقاء و پيشرفت جامعة بشري هم همينطور پايه و اساسي نميداشت.
ميل اصيل انسان، بعنوان ذات اصيل آفرينش، در صورت مفيد واقع شدن براي هدف خواست خدا خوبي را به واقعيت درميآورد. برعكس، در صورت مفيد بودن براي هدف خواست شيطان نتيجة آن پليدي است. با توجه به اين اصل، بديهي است كه حتي دنياي پليد وقتي كه متمركز بر ناجي بسوي هدف خوبي متوجه شود به خوبي و كمال بازسازي خواهد شد و بدينترتيب، پادشاهي خدا بر روي زمين را به واقعيت درميآورد.[64] بر اين اساس، مشيت رستگاري براي اين است كه مسير دنياي سقوط كرده را با تمايل به هدفهاي شيطاني، به مسير حكومت الهي بر روي زمين تغيير دهد تا هدف آفرينش خدا را از قوه به فعل درآورد.
معيار خوبي تأئيد شده در مسير اين مشيت الهي مطلق نيست بلكه نسبي است. علت اين است كه در طول يك عصر پيروي از هدف ايدئولوژي حاكم خوب در نظر گرفته ميشود، در حاليكه اگر بر عليه آن هدف باشد بد جلوه ميكند. اما به محض اينكه روزگار و حكومت عوض شود و ايدئولوژي ديگري آورده شود، هدف هم تغيير خواهد كرد و همراه با آن معيار خوبي و بدي هم تغيير ميكند. در هر مذهب يا ايدئولوژي پيروي از هدف تعيين شده توسط تعاليم آن "خوب" است، در حاليكه مخالفت با آن "بد" است. اما براي آنهائي كه مذهب و ايدئولوژي متفاوتي دارند و يا آنهائي كه عقيدة خود را عوض ميكنند، طبعاً معيار خوب و بد هم با توجه به تفاوت هدفها تغيير خواهد كرد.
علت اصلي مجادلات و انقلابهايي كه مرتباً در جوامع بشري روي ميدهد اين است كه هدف مورد نظر انسان تغيير يافته و در معيار خوب و بد هم تغييراتي روي ميدهد. معيار خوبي در مسير بازسازي به اين ترتيب از نوع مطلق آن نيست، بلكه نسبي است. ولي وقتي حكومت شيطان از روي زمين ريشهكن شود و خدا وجود ابدي مطلق، مافوق زمان و مكان با ايدئولوژي مطلق خودش حكومتش را بازسازي نمايد، هدفي كه بوسيلة اين ايدئولوژي مطلق تعيين ميشود و معيار خوبي نتيجه شده از آن هم مطلق خواهد بود. اين دنيا مظهر ايدئولوژي كاينات خواهد بود كه بوسيلة سرور عهد دوم تأسيس خواهد گرديد. در حقيقت، تاريخ بشري در پي خوبي مطلق و يا اميال ذات اصيل در تقلا بوده و بطور مكرر مناقشات و انقلابهايي را بخود ديده است. بر اين اساس، مناقشات و انقلابهاي شكل گرفته در جوامع بشري، ادامه خواهد يافت تا دنياي خوبي تأسيس شود.
4. كارهاي روحهاي خوب و روحهاي پليد
"ارواح خوب" يك اسم جمع براي خدا، به معناي فرشتگان و انسانهاي روح خوب در حوزه خدا است. آنچه كه ما "ارواح پليد" ميناميم، شيطان و تمامي انسانهاي روح پليد حوزة او هستند. كار ارواح خوب و ارواح پليد هر دو از يك نقطه و با يك روش مشابه شروع شده، ولي بسوي هدفهاي متفاوتي هدايت ميشوند.
آنهائي كه درگير كار با ارواح خوب هستند از احساس آرامش و پرهيزگاري روزافزوني بهرهمند بوده، حتي سلامتي جسمي اين افراد رشد خواهد كرد. كارهاي ارواح پليد افراد را وادار ميسازد كه احساس ناآرامي، ترس و خودپرستي كنند. براي آنهائي كه در مورد اصل الهي در جهالت هستند، خيلي مشكل است كه كارهاي روحي خوب و بد را تشخيص دهند. با گذشت زمان، نتايج حاصله سرشت روح را آشكار خواهد كرد. اما انسان سقوط كرده كه در ميان راه بين خوب (خدا) و بد (شيطان) قرار گرفته است، زمينة آن را دارد كه هم با ارواح خوب و هم با ارواح پليد همكاري نمايد. در موقعيتهاي بسياري، حتي كارهاي ارواح پليد ممكن است پس از دورة معيني با كارهاي ارواح خوب با هم تركيب شود. بدينجهت براي مردمي كه در مورد اصل جهالت دارند خيلي مشكل است كه اين دو را از هم تشخيص دهند. جاي بسي تأسف است كه در عصر حاضر، بسياري از روحانيون و ديگر علماي مذهبي با جهلي كه در مورد تفاوت كار ارواح خوب و ارواح پليد دارند محكوم به عذابي اليم هستند، چون بدون آگاهي در اين مورد، بر عليه خواست خدا كار ميكنند. هيچ كس در اين روزگار، با ازدياد و شيوع پديدههاي روحي، نميتواند مردم را در ارتباطات روحي هدايت كند، مگر اينكه بين كار ارواح خوب و ارواح پليد قوة تشخيص داشته باشد.
5. گناه
گناه يعني نقض قانون الهي با تأسيس شرطي كه در آن شخص يك رابطة دوجانبه با شيطان تشكيل داده و با او عمل داد و گرفت برقرار ميكند. ما ميتوانيم گناه بشري را به چهار نوع قسمت كنيم: اولين گناه "گناه اصيل" است كه از سقوط روحي و جسمي اولين اجداد بشري ناشي شده است. گناه اصيل ريشة تمامي گناهان است.
دومين گناه، "گناه موروثي" است كه گناه منتقل شده به اولاد از طريق نسب و ذات خوني ميباشد. ده فرمان ميگويد كه گناه والدين در طي چندين نسل انتقال مييابد.[65]
سومين گناه، "گناه جمعي" است. اين گناهي است كه هر كسي (در جامعه) در مورد آن مسئول ميباشد، اگر چه نه گناه شخصي او و نه گناه موروثي است. يك نمونه از اين گناه مصلوب كردن عيسي است. رئيس كاهنان و كاتبان در قوم يهود عيسي را مصلوب كردند، بدينجهت تمام يهوديان با مسئول بودن نسبت به آن گناه بطور جمعي مجازات را تحمل كردند. به همين شكل، تا عهد ظهور دوبارة ناجي، تمامي انسانها بايد مسئوليتي مشترك را تقبل كرده و رنج ببرند.
چهارمين گناه، "گناه فردي" است كه هر كسي خودش مرتكب ميشود. همانطور كه در بالا اشاره شد ما گناه اصيل را ريشة تمام گناهان ميناميم. گناه موروثي مثل تنة آن است، در حاليكه گناه جمعي و گناه فردي بترتيب شباهت به شاخهها و برگهاي آن درخت دارند. تمام گناهان از گناه اصيل كه ريشة تمام گناهان است ناشي ميشوند. بنابراين انسان بدون رهائي از گناه اصيل نميتواند تمام گناهان را از ريشه از بين ببرد. با اينحال هيچكس قادر نبوده اين ريشة گناهان را بر ملا سازد. تنها ناجي، والدين راستين بعنوان ريشة زندگي، ميتواند ريشة گناهان را برملا ساخته و آن را از بين ببرد.
6. طبيعت اصلي سقوط
حوا از بزرگ فرشته تمام خصوصيات حاصل شده از ارتكاب عمل جنسي با او، بر عليه خواست خدا، را به ارث برد. آنگاه آدم با حوا كه به نوبة خود در مقابل او در مقام بزرگ فرشته بود، رابطة داد و گرفت خوني برقرار كرده و همين صفات را كسب آورد. از اينرو، اين صفات طبيعت سقوط كردة انسان را بنيان گذاشتند. ما اين را "طبيعت اصلي سقوط" ميناميم.
انگيزة اساسي مسبب طبيعت اصلي سقوط، در حسادتي كه بزرگ فرشته نسبت به آدم احساس مي كرد نهفته است. چطور چيزي مثل حسادت ميتوانست در بزرگ فرشته -آفريده شده براي هدف خوبي- وجود داشته باشد؟ در اصل به بزرگ فرشته معرفت و آرزو، بعنوان ذات اصيل آفرينش، اعطاء شد. او توانست مقايسه كرده و تشخيص دهد كه عشق خدا به انسان بزرگتر از عشقي است كه خدا نسبت به خود او است. اين براي او كاملاً طبيعي بود كه اميد دريافت عشقي بزرگتر و بيشتر از هر كس ديگري را در سر بپروراند، زيرا او داراي ميل و آرزوي خودانگيز براي بزرگترين و بيشترين عشق بود. چنين ميل و آرزويي خود بخود موجب حسادت شد. بنابراين، حسادت يك محصول جنبي از ذات اصيل آفرينش بود، مثل ساية يك چيز كه در اثر روشنائي توليد ميشود.
وليكن پس از نيل به كمال، انسان هرگز نميتوانست در اثر چنين ميل فرعي سقوط كند. او جرأت نميكرد چنين جنايتي مرتكب شود زيرا ميدانست كه رنج و عذابي را كه پس از انجام چنين ميلي با ترس از خود ويرانگري تجربه خواهد كرد، بسيار عظيمتر از لذتي است كه از ارضاي موقتي انجام آن كسب خواهد كرد.
دنيا پس از تكميل هدف آفرينش، جامعهاي منظم خواهد شد كه شباهت به شكل انسان دارد كه با آن تمامي بشريت رابطهاي هماهنگ و كامل با يكديگر دارند. بدين جهت، آزار ناشي شده از يك فرد در همگان احساس ميشود. بنابراين، تمام بدن، تك تك اعضاء را از نابودي محافظت ميكند. در وضعيتي مشابه، در تمام دنيائي كه ايدهآل آفرينش برآورده شده است، هر ميل يا آرزوي جنبي ناشي شده از ذات اصيل آفرينش كه در پيشرفت جامعه بكار ميرود، هرگز نميتواند باعث سقوط بشر شود.
ما ميتوانيم تقريباً طبيعت اصلي سقوط را به چهار جنبه تقسيم كنيم: اولين آن شكست در داشتن ديد خدايي براي دوست داشتن ديگران است. انگيزة سقوط بزرگ فرشته در حسادت نسبت به آدم نهفته است، او آدم را از ديد خدا دوست نميداشت. اين او را به آلوده كردن حوا هدايت كرد. سرشتي كه با آن يك نديمه نسبت به محبوب شاه احساس حسادت ميكند، بجاي اينكه از همان ديد شاه، او را دوست داشته باشد، يك مثال ديگر از طبيعت اصلي سقوط است.
دومين طبيعت سقوط كرده ترك مقام درست است. ابليس بخاطر ميلي نامشروع براي برخوردار بودن از مقام عشق در دنياي بشري، آنچنانكه در دنياي فرشتگان بود، و در نتيجة اقدام براي دريافت عشقي بيشتر از خدا، با ترك مقام خودش، سقوط كرد. هر عملي كه با يك ميل نامشروع خارج از مقام و محدوديت يك شخص انجام شود، بدون استثناء تجلي طبيعت اصلي سقوط كرده است.
سومين طبيعت سقوط كرده سلطة وارونه است. فرشتهاي كه ميبايست تحت سلطة بشر باشد بر حوا مسلط شد و نظم و ترتيب اصل را وارونه كرد و حوا كه قرار بود تحت سلطة آدم باشد برعكس او را تحت سلطة خود درآورد. اين امر بدنبال سقوط حاصل شد. جامعة بشري بوسيلة آنهائي كه مقام خود را ترك كرده و سلطة خود را بطور وارونه توسعه دادند، از نظم خود خارج شد. اين امر بخاطر سومين طبيعت سقوط بوجود آمد.
چهارمين طبيعت سقوط كرده، تكثير عمل جنايتكارانه است. اگر حوا پس از سقوط خود جنايتش را به آدم گسترش نميداد، آدم پاك و بدون آلودگي باقي ميماند. بازسازي تنها حوا آسان بود. ولي حوا با تكثير جنايتش به آدم، باعث شد تا او هم سقوط كند. ميل انسانهاي پليد در فريب همكاران يا همراهان خودشان در ارتكاب جنايتها با آنها هم همينطور از اين طبيعت اصلي سقوط ناشي شده است.
بخش 5
آزادي و سقوط
1. مفهوم آزادي از نقطه نظر اصل
در بحث طبيعت آزادي در پرتو اصل، اول بايد اين را بفهميم كه جدا از اصل آزادي وجود ندارد.
كلمة "آزادي" بطور كلي هم آزادي اراده و هم آزادي عمل همراه آن را بيان ميكند. چون اولي و دومي نسبت به يكديگر در رابطة شخصيت و شكل هستند، آزادي كامل فقط وقتي ممكن است كه اين دو با هم تركيب شده باشند. طبعاً جائي كه هيچ آزادي اراده نباشد، آزادي عمل هم وجود ندارد.
آزادي اراده بدون آزادي عمل نميتواند كامل شود. آزادي عمل از آزادي اراده ناشي ميشود و آزادي اراده تجلي ذات اصيل شخص است. ذات انساني با طبيعت اصيل آفرينش نميتواند جدا از اصل كه كلام خدا است كار كند. بدينجهت هيچ ارادة آزادي جدا از اصل نميتواند وجود داشته باشد و طبعاً هيچ عمل آزاد درستي نميتواند بدنبال آن انجام گيرد. ما ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه براي انسانهاي ذات اصيل آفرينش، جدا از اصل هيچ نوع آزادي وجود ندارد.
دوم، هيچ آزادي بدون همراهي مسئوليت وجود ندارد. انسان آفريده شده بر طبق اصل، قرار است تا با انجام سهم مسئوليتش خود را به كمال برساند.[66] به همينترتيب، انسان در جستجوي هدف آفرينش هميشه سعي ميكند با توجه به ارادة آزاد خود مسئوليتش را انجام دهد، بنابراين، آزادي بدون مسئوليت نميتواند وجود داشته باشد.
سوم، هيچ آزادي بدون نتايج واقعي وجود ندارد. هدف از تلاش انسان در انجام سهم مسئوليتش، نيل به هدف آفرينش است و بدين ترتيب، كسب نتايج واقعي كه با آن بتواند خدا را خوشحال كند. بر اين اساس، آزادي همواره در پي ن در انجام هدف خدا از آفرينش ميباشد. هيچ نوع آزادي بدون نتايج واقعي وجود ندارد.
2. آزادي و سقوط بشر
همانطور كه قبلاً تشريح شد، آزادي نميتواند جدا از اصل وجود داشته باشد. بدينجهت، طبق اصل آفرينش، براي خوشحال كردن خدا، آزادي هميشه با مسئوليت همراه بوده و همواره در پي نتيجة واقعي است. در نتيجه اعمال آزاد بر طبق آزادي اراده هميشه بايد به خوبي ختم شود. بر اين اساس، اين نكته نميتواند درست باشد كه انسان بعلت آزادي سقوط كرد. به همين دليل قرنتيان[67] ميگويد كه: "خدا روح است و هر جا كه روح خدا باشد، در آنجا آزادي است،" ما اين نوع آزادي را "آزادي ذات اصيل" ميناميم.
چون از جانب خدا به آدم و حوا هشدار داده شده بود كه از ميوة درخت معرفت خوب و بد نخورند، آنها ميبايست بر طبق آزادي ذات اصيل خود، بدون دخالت خدا، فرمان او را حفظ كنند. وقتي حوا سرپيچي از اصل را آغاز كرد، آزادي ذات اصيل او كه در جستجوي نتايج خوبي واقعي و مسئوليت در اصل بود، ظاهراً كار كرد تا با برانگيختن يك احساس ناامني و ترس در وجودش، او را از خارج شدن از مسير بازدارد. حتي پس از سقوط اين آزادي ذات اصيل، بطور حتم كار كرد تا انسان را بسوي خدا بازگرداند. بنابراين، انسان نميتوانست در نتيجة آزادي ذات اصيل خود سقوط كرده باشد. برعكس، علت اساسي سقوط بشر در اين حقيقت نهفته بود كه قدرت عشق نامشروع از قدرت اداره كنندة آزادي ذات اصيل قويتر بود. روي هم رفته، انسان بعلت سقوط آزادي خود را از دست داد. با اينحال خدا ميتواند مشيت خود براي بازسازي و آزادي انسان را اعمال نمايد، زيرا انسان اگر چه سقوط كرده است، اما هنوز باقي ماندة ذات اصيل خود را دارا است كه در خدا در پي آزادي است، و اين تأئيدي بر پيشرفت انسان در جهت بازسازي اين آزادي است كه مدتهاي بسيار بواسطة شيطان از دست داده بوده است، همانطور كه زمان ميگذرد، غيرت انسان براي نيل به آزادي رشد ميكند، و او حتي به قيمت زندگيش در پي آن است. بنابراين، هدف جستجوي انسان براي آزادي، انجام هدف آفرينش، با به ارمغان آوردن نتايج واقعي، و انجام مسئوليتش در اصل الهي از طريق آزادي عمل برطبق ارادة آزاد او ميباشد.
3. آزادي، سقوط، بازسازي
فرشتگان آفريده شدند تا به انسانها خدمت كنند. بدينترتيب، انسانها آزاد بودند تا هر طور كه ميخواهند با فرشتگان رفتار كنند. ولي، حوا در زمان وسوسه شدن، هنوز هم از نظر عقلي و هم از نظر قلبي نابالغ بود. به اين جهت، وقتي او با وسوسة فرشته از نظر عقلي (دانش) كور شد و از نظر قلبي گيج شد (احساس) با وجود اينكه در نتيجة آزادي ذات اصيل خود كه در پي مسئوليت و نتايج واقعي بود، احساس اضطراب ميكرد، مجبور شد به ماوراي خط سقوط برود. علت اين است كه قدرت عشق با فرشته قويتر از آزادي ذات اصيل او بود. هر قدر حوا با فرشتگان آزاد ميبود، ميبايست به فرمان خدا در نخوردن ميوه ايمان داشته باشد و بدينترتيب از پاسخ مساعد دادن به وسوسة فرشته در خودش جلوگيري كند. اگر حوا خودش را كنترل مينمود، سقوط نميكرد. در آن صورت، نيروي عشق برخلاف اصل با بزرگ فرشته نميتوانست توليد شود. عليرغم اين حقيقت كه آزادي به حوا اجازه داد تا با پاسخ مساعد دادن به فرشته به طرف خط سقوط هدايت شود، به هيچوجه اين آزادي نبود كه باعث شد تا از خط سقوط پا فراتر بگذارد بلكه نيروي عشق برخلاف اصل علت سقوط بود.
چون انسان آفريده شد تا آزادانه با فرشتگان سر و كار داشته باشد، حوا در ارتباط با ابليس قرار گرفت. با اجراي عمل داد و گرفت حوا با او بر اساس يك رابطة دوجانبه، آنها برخلاف اصل عاشق (يكديگر) شده و قدرت اين عشق باعث سقوط آنها شد. برعكس انسان سقوط كرده همينطور ميتواند در آزادي در مقام مفعول در برابر خدا قرار بگيرد. بنابراين، اگر انسان برطبق حقيقت و براساس يك پايه دوجانبه با خدا عمل داد و گرفت را اجرا نمايد، ميتواند با نيروي اصيل عشق اصولي ذات اصيل آفرينش را بازسازي نمايد. انسان بعلت طبيعت ارشادي آزادي ذات اصيل خود كه در جستجوي بازسازي ذات اصيل آفرينش است، براي آزادي خود تاسف خورده و بر آن اشك ميريزد.
انسان، بواسطه سقوط دربارة خدا و قلب او دچار جهالت شد. بنابراين، خواست بشري در نتيجة جهالت نتوانست جهتي را پيش گيرد كه در آن خدا خشنود شود. ولي در انسان سقوط كرده "قلب و غيرت" براي آزادي ذات اصيل هدايت شده در جهت هدف آفرينش همانطور كه روح (معرفت دروني) و حقيقت (معرفت بيروني) برطبق عصر مشيت خدا در بازسازي پيشرفت كرد، تجديد شده است. متعاقباً، قلب و غيرت انسان بسوي خدا هم بازسازي شده، ميل او را براي زندگي برطبق خواست خدا عميقتر كرده است.
همانطور كه ارادة انسان براي بازسازي آزادي، مستحكمتر ميشود، طبعاً او در جستجوي بوجود آوردن محيط اجتماعي است كه بتواند در آن آزادي را بواقعيت درآورد. وقتي كه مقتضيات زمانه نتواند اميال مردم آن اجتماع را ارضاء نمايد انقلاب اجتماعي غير قابل اجتناب ميشود. انقلاب فرانسه در قرن هجدهم يك مثال بارز است. انقلاب ادامه خواهد يافت تا آزادي ذات اصيل آفرينش انسان كاملاً بازسازي شود.
بخش 6
دليل عدم دخالت خدا
در جريان عمل سقوط اولين اجداد بشري
خدا بعنوان عالم و قادر مطلق، احتمال عمل سقوط اولين اجداد بشري را پيشبيني كرد. او فاقد قدرت براي جلوگيري از عمل آدم و حوا نبود. در اين صورت چرا خدا در حاليكه آن را از پيشبيني كرده بود، براي جلوگيري از آن دخالت نكرد؟ اين يكي از مهمترين سؤالات است. اما در طول تاريخ بشري اين سؤال بدون جواب باقي مانده است، ولي در تمامي طول تاريخ بشر بدون جواب باقي مانده بود. ما ميتوانيم سه نكته زير را بعنوان دلايلي براي عدم دخالت خدا در عمل سقوط انسان ارائه دهيم:
1. بخاطر قطعيت و كمال اصل آفرينش
با توجه به اصل آفرينش، خدا انسان را آفريد تا با به ارث بردن ذات خلاقة خدا، بتواند حتي همانطور كه خدا بر نوع بشر حكومت ميكند، بر تمام آفرينش تسلط داشته باشد. ولي انسان براي اينكه از ذات خلاقة خدا سهمي داشته باشد، ميبايست با انجام سهم مسئوليت خودش، خود را به كمال برساند. ما اين دورة رشد را "حوزة سلطة غير مستقيم" يا "حوزة سلطه بر نتيجة اصل" ميناميم. در حيني كه مردم در اين حوزه بسر ميبرند، خدا بر آنها حكومت نميكند، بجاي آن، او در پي اين است كه آنها را وادارد تا سهم مسئوليت خودشان را انجام دهند. قرار است كه تنها پس از به كمال رسيدن انسان خدا مستقيماً بر او تسلط داشته باشد. اگر خدا در طول دورة رشد آنها در اعمالشان مداخله ميكرد، اين عمل عدم توجه خدا به سهم مسئوليت انسان محسوب ميشد. در اين صورت، خود خدا اصل آفرينش را نديده ميگرفت، اصلي كه در آن خدا با دادن ذات خلاقه به انسان از مقام او به عنوان حاكم و اشرف مخلوقات تجليل ميكند. اگر حرمت اصل مورد توجه قرار نگيرد، قطعيت و كمال اصل از بين رفته است. چون خدا آفرينندة مطلق و كامل است، اصل آفرينش را هم كه او بنا نهاده است ميبايد مطلق و كامل باشد. بدينجهت، خدا بخاطر قطعيت و تماميت اصل آفرينش، در زماني كه انسان هنوز در دورة رشد خود بود نميتوانست در عمل سقوط دخالتي بكند.
2. براي اينكه خدا تنها آفريننده باشد.
خدا فقط در مخلوقات يا اعمالي مداخله ميكند كه در حوزة اصل است، نه در موجودات يا اعمالي كه خارج از حوزة اصل بوده و به اين ترتيب جزئي از آفرينش او نيستند. بنابراين، اگر خدا در چنين مخلوقات يا اعمالي مداخله كند، آن موجودات و آن اعمال جزئي از آفرينش او شناخته ميشوند.
با نگاه از اين نقطه نظر، اگر خدا در عمل سقوط اولين اجداد بشري دخالت كرده بود، به اين مفهوم بود كه حتي به عمل سقوط هم ارزشي معادل ارزش آفرينش داده شده است و همينطور اين عمل گناهآلود، بعنوان جزئي از آفرينش شناخته ميشد. در اين صورت، اين حركت باعث ميشد كه خدا اصل ديگري را پديد آورد كه در آن لازم ميشد عمل گناهآلود را بعنوان يك عمل طبق اصل به رسميت بشناسد. از آنجائي كه شيطان اين جريان عمل را آغاز كرد، به اين معني است كه شيطان يك اصل تازه آفريده و خود را هم رديف خدا، يك آفريننده، ساخته است. براي اينكه خدا تنها آفريننده باشد، او نميتوانست در جريان عمل سقوط مداخله كند.
3. براي اينكه انسان را بعنوان اشرف تمام مخلوقات تعيين نمايد.
خدا انسان را آفريد، به او بركت داد و او را بعنوان اشرف تمامي مخلوقات تعيين كرد.[68] براي اينكه انسان آنطور كه خدا ميخواست بر تمام مخلوقات اشرف باشد، ميبايست خصوصيات معيني را بعنوان يك حاكم و سرور دارا باشد. زيرا او فقط ميتوانست از مقام يك برتر و مافوق نسبت به آنها بر ديگران تسلط داشته باشد.
درست همانطور كه خدا براي حكمروائي بر تمام بشريت واجد شرايط ميباشد، به دليل اينكه آفريننده است، انسان ميبايست خلاقيت و قوة ابتكار خدا را داشته باشد تا بعنوان اشرف مخلوقات واجد شرايط باشد. بدينجهت، خدا مقدر كرد كه انسان با انجام سهم مسئوليت خود در طي دورة رشد، خود را به كمال رسانده و صلاحيت اشرف مخلوقات بودن را كسب نمايد. بنابراين، انسان قبل از اينكه بر مخلوقات مسلط شود، ميبايست صلاحيت تسلط را كه فقط با به كمال رساندن خودش از طريق چنين دورهاي در اصل بدست ميآيد، كسب ميكرد. اگر خدا در دورة نابالغي انسان، مستقيماً بر او تسلط داشته و در كار او مداخله ميكرد، اين نتيجه حاصل ميشد كه او در زمانيكه هنوز براي اشرف مخلوقات بودن واجد شرايط نبود، چون هنوز خلاقيت و ابتكار خدا را كسب نكرده و سهم مسئوليت خودش را انجام نداده بود، اشرف تمام مخلوقات ميساخت. سر و كار داشتن با انسان نابالغ و انسان كامل بطور يكسان، يك تناقض و مغايرت محسوب مي شد. از اينها گذشته، اين حركت اصل آفرينش را نديده گرفته و زير پا ميگذاشت، اصلي كه خدا آن را براي اشرف ساختن انسان بر تمامي موجودات آفرينش از طريق دادن حتي قدرت خلاقة خود به انسان، بنا نهاد. بنابراين، خدا كه دنيا را بر طبق اصل آفريد، نميتوانست در عمل سقوط انسان نابالغ كه هنوز در حوزة سلطة غير مستقيم بود دخالت كند، تا بتواند بعداً او را در مقام اشرف تمام مخلوقات قرار دهد.
[1] 6 :3 پيدايش
[2] 11 : 15 متي
[3] 9 : 2 پيدايش
[4] 12 : 13 امثال سليمان
[5] 14 : 22 مكاشفه
[6] 24 : 3 پيدايش
[7] 17 : 11 روميان
[8] 12 : 13 امثال سليمان
[9] 4 :2 كتاب اعمال
[10] قسمت 1، فصل 4، بخش 1
[11] 14 : 22
[12] 9 :2 پيدايش
[13] 14 : 22
[14] 13 : 22 مكاشفه
[15] 45 : 15 قرنتيان اول
[16] 9 :2 پيدايش
[17] 5 : 15 يوحنا
[18] 17 : 11 روميان
[19] 5 - 4 : 3 پيدايش
[20] 9 : 12
[21] 4 : 2
[22] 7 - 6 : 1 يهودا
[23] 25 : 2
[24] 7 :3 پيدايش
[25] 33 : 31
[26] 44 :8 يوحنا
[27] 9 :12 مكاشفة يوحنا
[28] 7 :3 متي
[29] 33 : 23 متي
[30] 14 : 3
[31] 12 : 14 اول سموئيل، 9 : 12 مكاشفة يوحنا
[32] پيدايش 26 : 1
[33] 26 : 1 پيدايش
[34] 14 : 1 رسالة يعقوب
[35] 10 : 18 پيدايش
[36] 31 : 1 لوقا، 20 : 1 متي
[37] 11-7:12 اعمال
[38] 9: 22 مكاشفه
[39] 14 :1 رساله به عبرانيان
[40] 12- 11: 7، 12: 11:5 مكاشفه
[41] 28 : 1 پيدايش
[42] 3 : 6
[43] 25 :32 پيدايش
[44] 8 - 7 : 18 پيدايش
[45] 5 : 19 پيدايش
[46] 26 : 1 پيدايش
[47] 15- 1: 20 متي
[48] 6-5 :3 پيدايش
[49] قسمت 1، فصل 1، بخش 5
[50] 28 :1 پيدايش
[51] 44 : 8 يوحنا
[52] 33 : 23، 34 : 12، 7 :3 متي
[53] 23 :8 روميان
[54] 31 : 12
[55] 4 : 4
[56] 19 :8
[57] 11-9 : 1 ايوب
[58] 3 : 22
[59] 23 : 16
[60] 41 : 25 متي
[61] قسمت 1، فصل 3، بخش 2
[62] 3 : 6 قرنتيان اول
[63] قسمت 1، فصل 1، بخش4
[64] قسمت 1، فصل 3، بخش 2
[65] 5 :2 خروج
[66] قسمت1، فصل1، بخش5
[67] 17 : 3
[68] 1:28 پيدايش