فصل 6 دومين ظهور

 
عيسي بطور واضح، دربارة ظهور دوم صحبت كرد[1] اما گفت كه هيچ‌ كس، حتي فرشتگان در بهشت، روز و ساعت آن را نمي‌دانند.[2] بنابراين، تا اين زمان حتي سعي در كسب آگاهي از اينكه كي، كجا و چطور ناجي مي‌آيد، بي‌توجهي شده است.
با بررسي گفتار عيسي كه "فقط پدر مي‌داند"،[3] و "بدرستي كه خداوند كاري نمي‌كند، جز اينكه راز خود را به بندگانش، پيامبران مكشوف سازد"،[4] مي‌توانيم بفهميم، خدا كه از روز و ساعت آن آگاه است، مسلماً اجازه خواهد داد تا پيامبران تمام اسرار مربوط به دومين ظهور را قبل از اينكه آن را به فعل دربياورد، بدانند.
بدين‌جهت، عيسي گفت كه ناجي مثل يك دزد خواهد آمد[5] در حاليكه در موقعيت ديگري گفت كه براي آنان كه در روشنائي هستند، مثل يك دزد نخواهد آمد.[6] اين درست بود كه عيسي براي رئيس كاهنان و كاتبان كه در ظلمت بودند، مثل يك دزد آمد، اما براي خانة يحيي تعميد دهنده كه در روشنائي بودند، خداوند، پيشاپيش تولد عيسي را فاش كرد. در زمان تولد عيسي، خدا حقيقت را براي مردان عاقل شرق سيمون، آنا و چوپان‌ها آشكار نمود. همينطور، عيسي به مردم هشدار داد و به آنها گفت كه در تمامي لحظات مواظب بوده و دعا كنند تا بتوانند قدرت فرار از تمام چيزهائي را كه اتفاق خواهد افتاد داشته باشد، زيرا روي دادن ناگهاني ايام ظهور دوباره آنچنان است كه آنها را غافلگير خواهد كرد، ازاينرو واضح است كه خدا پيشاپيش آن را براي مقدسين كه در روشنائي هستند، فاش خواهد كرد تا خود را براي ظهور دوبارة ناجي آماده كنند.
از مثالهاي آشكار شده در مسير مشيت بازسازي، مي‌توانيم ببينيم كه خدا هميشه كارها را پس از آشكار كردن حقايق براي پيامبرانش انجام مي‌دهد، براي مثال: قضاوت در زمان نوح، نابودي سودوم و گومورا و آمدن ناجي. بدين‌جهت، روشن است كه در دومين ظهور ناجي، خدا با آنهائي كه گوش براي شنيدن و چشم براي ديدن دارند، سخن خواهد گفت تا بتوانند بوسيلة مقدسين از تمامي آنچه كه رخ خواهد داد آگاه شوند، چنانكه خدا وعده داد كه در آخر زمان، روح خود را بر زمين جاري خواهد كرد.[7]
 
بخش 1

چه زماني ناجي دوباره مي‌آيد؟

 
ما زمان دومين ظهور ناجي را "آخر زمان" مي‌ناميم. قبلاً در "مقصود تاريخ بشري" در قسمت اول توضيح داديم كه ما هم اكنون در آخر زمان بسر مي‌بريم. بر اين اساس، مي‌دانيم كه اكنون براستي زماني است كه ناجي مي‌تواند دوباره بيايد. در تاريخ مشيت بازسازي دريافتيم كه عيسي 2000 سال پس از عصر مشيت شدة بازسازي از طريق غرامت ظهور كرد. بدين‌جهت، از ديد اصل بازسازي از طريق غرامت، مي‌توانيم بفهميم كه ناجي حدوداً در اواخر 2000 سال عصر مشيت شدة خدا در تمديد بازسازي از طريق غرامت ظهور خواهد كرد (‌عهد جديد‌)، تا از طريق غرامت، دورة قبلي را با هويت زماني واقعي بازسازي كند.
همانطور كه در قسمت مربوط به جنگ جهاني اول به تفصيل بحث شد. قيصر ويلهلم دوم، شخصيت نوع آدم در حوزة شيطان، با شكست آلمان در اولين جنگ جهاني به هلاكت رسيد، و استالين، شخصيتي از نوع سرور عهد دوم در حوزة شيطان، دنياي كمونيست را به واقعيت درآورد، و اين حقيقت از قبل نشان داد كه ناجي دوباره ظهور نموده و از طريق غرامت، دنياي تحت تسلط اصل همزيستي، رفاه همگاني و هدف مشترك را بازسازي مي‌نمايد. در نتيجه، مي‌توانيم بفهميم كه دورة دومين ظهور ناجي درست پس از جنگ جهاني اول آغاز شد.
 
 
 
بخش 2

ناجي در چه هيبتي دوباره ظهور خواهد كرد؟

 
1. ديدگاه كتاب مقدس
خدا هميشه موضوعات مهم و خواستش را بصورت تمثيل و سمبول آشكار كرده است تا با جستجو براي آنچه كه در آينده مي‌آيد، هر شخصي بتواند بر طبق درجة هوش و روحيات خود، نياز عهد مشيت الهي را بفهمد.[8] بدين‌جهت، كتاب مقدس، بواسطة تفسيرهاي گوناگون، باعث بوجود آمدن نقطه‌ نظرهاي متفاوت شده است. علت اصلي فرقه‌گرائي و تقسيم بندي آنها در اينجا نهفته است. در نتيجه، مهمترين مسئله، ديدگاهي است كه از طريق آن كتاب مقدس تفسير مي‌شود.
مسائل مربوط به يحيي تعميد دهنده مثال خوبي براي ما مي‌باشد.[9] چون ما (با توجه به ديدگاه قبلي) براي مدت 2000 سال از زمان عيسي تاكنون، مي‌انديشيديم كه يحيي تعميد دهنده مسئوليت خود را انجام داده است، بنظر ميرسد كه كتاب مقدس از اين ديدگاه حمايت مي‌كند، ولي وقتي كتاب مقدس را دوباره از نقطه‌ نظر ديگري مورد مطالعه قرار دهيم، به روشني مي‌توانيم ببينيم كه يحيي تعميد دهنده، در انجام مسئوليت خود شكست خورد.[10] به همين صورت، چون ما با اين تفسير و تعبير تحت‌الفظي كه مي‌گويد ناجي بايد از روي ابرها ظاهر شود، به كتاب مقدس نظر دوخته بوديم، اين كتاب نيز تا اين زمان تنها به اين شكل در نظر ما ظاهر شده بود. ولي چون اين موضوع كه ناجي از روي ابرها مي‌آيد، براي عقل انسان متمدن بطور مطلق غيرقابل قبول مي‌باشد، ضروري است كه ما براي بار دوم، كتاب مقدس را بطور مفصل از ديد متفاوتي مورد توجه قرار دهيم تا معناي بيانات تحت‌الفظي كتاب مقدس را درك كنيم.
با يك ديد تازه، بخشي از كتاب مقدس را كه مربوط به يحيي تعميد دهنده است، در نظر مي‌گيريم. ملاكي پيش‌ بيني كرد كه ايليا كه به بهشت صعود كرده بود، قبل از ظهور مسيح خواهد آمد.[11] در نتيجه، مردم يهود روزگار عيسي معتقد بودند كه خود ايليا كه به آسمان صعود كرده بود، دوباره خواهد آمد و آنها منتظر روزي بودند كه از بهشت به زمين نازل شود. اما عيسي به طور غير منتظره‌اي اعلام كرد كه يحيي تعميد دهنده پسر زكريا[12] ايليا است.[13] در اينجا مي‌فهميم كه برطبق شهادت خود عيسي، دومين ظهور ايليا، نه آنطور كه مردم يهود آن زمان انتظار داشتند، يعني با نزول از بهشت، بلكه با تولد يحيي تعميد دهنده به واقعيت درآمد. در حالتي مشابه، اگر چه عدة زيادي از مسيحيان تا اين زمان معتقد بوده‌اند كه عيسي از روي ابرها مي‌آيد، هيچ زمينه‌اي براي عدم امكان تولد ناجي بر روي زمين با بدن جسمي در دومين ظهور وجود ندارد. درست مثل رويداد دومين ظهور ايليا كه با تولد يحيي تعميد دهنده به ما نشان داده شد. در اينجا لازم است كه يكبار ديگر تعداد بسيار زيادي از آيات كتاب مقدس مربوط به دومين ظهور را از اين نقطه نظر كه ناجي ممكن است با تولد جسمي بر روي زمين ظهور كند، مورد توجه قرار مي‌دهيم.
در زمان ظهور عيسي، عدة زيادي از دانشمندان مي‌دانستند كه ناجي در بيت‌اللحم يهوديه از نسب داود متولد خواهد شد.[14] اما از طرف ديگر، اين مشكل نيست كه فرض كنيم، عدة زيادي از مقدسين اعتقاد داشتند، ناجي از روي ابرها مي‌آيد، بر طبق آنچه كه در كتاب مقدس ثبت شده است: "در رؤياي شب نگريستم و اينك مثل پسر انسان با ابرهاي آسمان آمد."[15] بدين‌جهت، مردم يهود، حتي پس از مصلوب كردن عيسي، يك نهضت ضد مسيحي بر پا كردند كه مي‌گفتند، عيسي متولد شده با بدن جسمي بر روي زمين، نمي‌تواند ناجي باشد. يوحنا حواري عيسي، تمام آنهائي را كه منكر شده بودند كه عيسي با بدن جسماني متولد شده است، "ضد مسيح" ناميد و گفت:
 
"زيرا گمراه كنندگان بسيار به دنيا بيرون شدند كه عيسي مسيح ظاهر شده در جسم را اقرار نمي‌كنند. آنست گمراه كننده و ضد مسيح."[16]
 
دانشمنداني هستند كه اصرار دارند كه گفتار دانيال[17] يك پيش بيني از آن چيزي است كه مي‌رود تا در دومين ظهور ناجي اتفاق بيفتد. ولي، در روزگار عهد قديم، خدا مشيت خود را براي انجام هدف كلي مشيت در بازسازي با ظهور ناجي اعمال كرده است، همانطور كه بروشني مي‌توانيم از اين گفتار ببينيم كه "زيرا تمام پيامبران و تورات تا زمان يحيي تعميد دهنده پيش‌بيني كردند"[18] و همينطور "چون مسيح انجام قانون است و هر كسي كه ايمان آورد مورد عدالت قرار ‌گيرد".[19] بعلت اين وضعيت بود كه هرگز كسي نمي‌توانست در مورد دومين ظهور ناجي، كه يكبار آمده بود، تصوري داشته باشد، تا اينكه عيسي، خودش بعداً گفت كه ناجي دوباره ظهور خواهد كرد. در نتيجه هيچ‌ كدام از يهوديان روزگار عيسي نتوانستند فكر كنند كه پيشگوئي دانيال[20] در ارتباط با دومين ظهور مسيح بود. بدينجهت، مردم يهود در آن زمان فكر مي‌كردند كه اين پيشگوئي‌ در اولين ظهور ناجي روي خواهد داد. از اين راه، حتي در زمان ظهور عيسي، عدة زيادي معتقد بودند كه طبق مطالب كتاب مقدس ناجي از روي ابرها مي‌آيد. ولي عيسي در واقع با بدن جسمي بر روي زمين متولد شد و ما مجبوريم كه با توجه به اين شناخت، كتاب مقدس را از نقطه نظر اينكه ظهور دوبارة در هيبتي مشابه خواهد بود، مطالعه نمائيم.
 
2. دومين ظهور ناجي با تولدش بر روي زمين تحقق خواهد يافت.
در كتاب مقدس مي‌خوانيم[21] كه عيسي، در پيش‌بيني در مورد آنچه كه در دومين ظهور ناجي اتفاق مي‌افتد، مي‌گويد: "ليكن اول لازم است كه او زحمات بسيار ببيند و از اين فرقه (نسل) مطرود شود." اگر ناجي بيايد، همانطور كه كتاب مقدس مي‌گويد، از روي ابرها، در شكوه خدا، با صور اسرافيل بيائيد،[22] آيا هيچ انساني بدون توجه به اينكه از چه نسل گناهكاري باشد، مي‌تواند به او خدمت نكرده و از او تجليل نكند؟ بنابراين، اگر ناجي از روي ابرها بيايد، هرگز چنين چيزي روي نخواهد داد كه او زحمات بسيار ببيند و از اين فرقه (نسل) مطرود شود.
در اين صورت، چرا عيسي گفت كه ناجي در دومين ظهور، چنان بدبخت و تيره روز خواهد شد؟ مردم يهود در زمان عيسي در انتظار روزي بودند كه قبل از ناجي، ايليا از بهشت ظهور نمايد. اما زماني كه مردم يهود هنوز خبري از آمدن ايليا نشنيده بودند، عيسي بعنوان ناجي، با ظاهري ناچيز، بطور ناگهاني مثل دزد ظهور كرد. بدين‌جهت مردم او را تحقير كرده و با وضع بدي با او رفتار كردند.[23] عيسي كه ميدانست در چنين وضعي قرار دارد، پيش بيني كرد كه در ظهور دوم، وقتي ناجي مثل يك انسان متولد شود و براي مسيحيان كه در انتظار ناجي تنها به آسمان نگاه خواهند كرد، بسان يك دزد ظاهر گردد، درست مثل آنچه كه يهوديان در زمان آمدن عيسي كردند، پسر انسان بعنوان يك بدعتگزار محكوم شده و در مهلكه‌هاي زيادي رنج خواهد برد. به همين دليل، عيسي گفت كه ناجي از جانب نسل خود انكار مي‌شود. با توجه به اين نكته، بايد بدانيم كه اين آية كتاب مقدس تنها زماني بوقوع مي‌پيوندد كه ناجي دوباره با بدن جسمي ظهور كند، نه زماني كه از روي ابرها بيايد.
در 8 : 18 لوقا مي‌خوانيم كه عيسي گفت:
 
"بشما ميگويم كه بزودي دادرسي ايشان را خواهد كرد ليكن چون پسر انسان آيد آيا ايمان را بر زمين خواهد يافت؟"
 
چرا مقدسين بايد در چنين بي‌ايماني سقوط كنند، بطوريكه وقتي ناجي با صوراسرافيل، با شكوه خدا، بر روي ابرها ظاهر شود، هيچ ايماني پيدا نشود؟ اين آيه نيز، اگر ناجي از روي ابرها بيايد، هرگز نمي‌تواند به وقوع بپيوندد. اجازه دهيد تا اوضاع و احوال روزگار عيسي را مرور ‌كنيم. مردم يهود معتقد بودند كه ناجي بسان پادشاه آنها، پس از نازل شدن ايليا از بهشت، در بيت‌اللحم متولد خواهد شد.[24] در همين حال، با اينكه ايليا هنوز نيامده بود، يك مرد جوان اهل ناصره بعنوان پسر يك نجار، ناگهان ظاهر شد و خود را ناجي ناميد. اين قابل فهم است كه در ميان يهوديان هيچ مرد پارسائي كه به قيمت به خطر انداختن زندگي خود از او پيروي كند، وجود نداشت. عيسي كه از اوضاع غمگين بود، در چنان حالتي اظهار تأسف نمود و پيش‌ بيني كرد كه وقتي ناجي دوباره با بدن جسمي بر روي زمين ظاهر شود، باز هم مردم به چنان درجه‌اي از بي‌ايماني سقوط مي‌كنند كه هيچ ايماني در ميان مردم، مثل مردم يهود، پيدا نخواهد شد. زيرا در دومين ظهور نيز تمامي مقدسين با اين باور كه ناجي از روي ابرها دوباره ظاهر خواهد شد، فقط به آسمان نگاه خواهند كرد. ازاينرو، گفتار عيسي در لوقا[25] هرگز نمي‌تواند عملي شود، مگر اينكه ناجي بر روي زمين متولد شود.
در همين حال، عدة زيادي از علما وجود دارند كه اين آيه را به اين ترتيب تفسير كرده‌اند كه اين وضعيت روي خواهد داد چون محنت شديد در دورة بعدي براي علماي مذهبي چنان تلخ و دردناك است كه باعث مي‌شود، همة آنها به ورطة بي‌ايماني سقوط كنند. اما در مسير بازسازي، هرگز هيچ آزمايش سخت يا محنتي هرگز نتوانست راه ايمان مقدسين را سد نمايد. در اين‌صورت، در آخر زمان وقتي كه مقدسين از آخرين سد ايمان عبور مي‌كنند، اين آزمايش سخت، چقدر سبكتر خواهد بود؟ ما بايد بفهميم كه اين واقعيت زندگي با ايمان ما است كه هرچه آزمايش يا محنت ما تلخ‌تر يا هولناكتر باشد، شور و اشتياق ما در جستجو براي خدا و تأمين شكوه و شادي بهشتي بيشتر مي‌شود.
باز هم مي‌خوانيم كه عيسي گفت:
 
"بسا در آن روز مرا خواهند گفت خداوندا خداوندا آيا بنام تو نبوت ننموديم و به اسم تو ديوها را اخراج نكرديم و بنام تو معجزات بسيار ظاهر نساختيم. آنگاه بايشان صريحاً خواهم گفت كه هرگز شما را نشناختم. اي بدكاران از من دور شويد."[26]
 
براي مقدسين با چنين ايمان خوبي كه بتوانند معجزات و علاماتي بنام ناجي انجام دهند، آيا اين خود دليلي نيست كه آنها همچنين وقتي كه ناجي از روي ابرها با شكوه عظيمي مي‌آيد، از او پيروي كنند؟ در اين صورت، چرا عيسي گفت كه آنها اينچنين مورد انكار ناجي قرار مي‌گيرند؟ اگر روحانيون با چنين ايماني زاهدانه، بوسيلة ناجي تكفير شوند، در آخر زمان حتي يك روحاني وجود نخواد داشت كه نجات يابد. در نتيجه اگر ناجي از روي ابرها بيايد، اين موضوع نيز هرگز بوقوع نخواهد پيوست.
حتي در زمان عيسي، مي‌بايست مقدسين بسياري وجود مي‌داشتند كه با چنان ايمان پرشور و قوي‌ بتوانند معجزات و علاماتي اجرا نمايند. ولي مردمي كه باور داشتند كه ايليا قبل از ناجي از بهشت نازل مي‌شود، نتوانستند يحيي تعميد دهنده را در مقام ايليا كه مدتها در انتظارش بودند، درك كنند،[27] آنها حتي عيسي را بعنوان ظهور ناجي انكار كردند. به اين دليل، عيسي نيز مجبور شد با اشك آنها را انكار كند. بطور مشابه، در زمان ظهور دوم، علماي مذهبي، با اين باور كه ناجي از روي ابرها خواهد آمد، مسلماً ناجي متولد شده بر روي زمين را منكر خواهند شد. به اين علت عيسي گفت كه هر قدر روحانيون و مقدسين در ايمان خود پرشور و شوق باشند، از جانب ناجي بعنوان شريران و شياطين انكار خواهند شد.
ديدگاه مربوط به انتهاي تاريخ ثبت شده در لوقا،[28] اگر مسيح در ظهور دوباره از روي ابرها بيايد، نميتواند بواقعيت درآيد. در نتيجه، تنها بر اساس اين فرض منطقي كه ناجي بر روي زمين متولد مي‌شود، آيات زير ميتوانند بطور كامل تفسير شوند. اجازه دهيد مندرجات اين آيات را با دقت مطالعه ‌كنيم.
"پادشاهي خدا با علاماتي كه قابل رؤيت باشند، نخواهد آمد."[29] اگر ناجي از روي ابرها بيايد، پادشاهي خدا با علامات قابل مشاهده بوجود مي‌آيد. ولي حتي در زمان عيسي اين درست بود كه پادشاهي خدا با علامات تولد عيسي قبلاً آمده بود، ولي مردم يهود معتقد و منتظر براي ظهور دوبارة ايليا از بهشت، نتوانستند به عيسي ايمان آورده و در مشاهدة پادشاهي خدا فرا رسيده بدنبال اين انتظار طولاني، شكست خوردند. به همين شكل، در زمان ظهور دوم، پادشاهي خدا با تولد ناجي بر روي زمين فرا خواهد رسيد، اما مسيحيان كه معتقدند ناجي دوباره از روي ابرها ظهور خواهد كرد، به او كه با بدن جسمي خود بر روي زمين ظاهر خواهد شد ايمان نخواهند آورد، و بدينسان قادر نخواهند  بود تا پادشاهي خدا را ببينند.
"پادشاهي خدا در ميان شما است."[30] در زمان عيسي كساني كه به او بعنوان ناجي ايمان آورده و از او پيروي و به او خدمت كردند، پادشاهي خدا را در قلب خود به واقعيت درآوردند. بطور مشابه، وقتي در ظهور دوم، ناجي بر روي زمين متولد شود، متمركز بر آن مقدسيني كه زودتر او را تشخيص داده و به او خدمت كنند، پادشاهي بهشت ابتدا در قلب آنها به واقعيت درمي‌آيد و وقتي تعداد چنين كساني افزايش يافته و تشكيل جامعه و ملت را بدهند، پادشاهي خدا بتدريج بعنوان دنيائي با علامت قابل رؤيت ظاهر خواهد شد. ازاينرو، بايد بدانيم كه ناجي از روي ابرها نخواهد آمد تا  پادشاهي الهي را كه بطور ناگهاني و در يك لحظه مشاهده شود، به واقعيت درآورد.
"شما آرزو خواهيد داشت كه يكي از روزهاي پسر انسان را ببينيد، ولي شما آن را نخواهيد ديد."[31] اگر ناجي از روي ابرها بيايد، صوراسرافيل به صدا در خواهد آمد و هر كسي او را خواهد ديد. پس دليلي وجود ندارد كه آنها روز پسر انسان را نبينند. در اين صورت، پس چرا عيسي گفت كه آنها روز پسر انسان را نمي‌بينند؟ در ظهور عيسي، روز پسر انسان قبلاً با تولد او بر روي زمين آمده بود، اما مردم يهود كه به بي‌ايماني سقوط كردند، در ديدن آن روز شكست خوردند. بطور مشابه، در زمان ظهور دوم، روز فرزند انسان با تولد او بر روي زمين فرا خواهد رسيد، اما مسيحيان كه معتقدند كه ناجي از روي ابرها خواهد آمد، حتي اگر او را ببينند، به او بعنوان ناجي ايمان نياورده و از او پيروي نخواهند كرد. يعني اينكه اگر چه ممكن است كه روز پسر انسان فرا رسيده باشد، اما در حقيقت آنها نمي‌توانند آن روز را بعنوان "روز موعود" ببينند.
"و آنها به شما خواهند گفت، اينك به اينجا يا آنجا نرويد، آنها را دنبال نكنيد."[32] همانطور كه قبلاً در رستاخيز بحث كرديم، مقدسين آخر زمان كه معيار روحي آنها به يك نقطة معيني رسيده باشد، مي‌توانند وحي دريافت كنند كه مي‌گويد "تو ناجي هستي" اما اگر آنها اصل اين را كه چرا به آنها وحي نازل شده است، ندانند، هر كدام خودشان را ناجي عهد دوم خواهند خواند و بدين‌ترتيب، يك ضد ناجي قبل از ظهور ناجي خواهند شد. بدين‌جهت، عيسي به مردم با اين كلمات هشدار داد تا در مقابل چنين افرادي اغفال نشوند.
"همانطور كه جرقه‌هاي درخشان و نورهاي بالاي آسمان كه از يك طرف به طرف ديگر درخشان مي‌شوند، روز پسر انسان نيز چنين خواهد بود."[33] وقتي عيسي متولد شد، اين خبر كه شاه يهوديان متولد شد، حتي به شاه هرود در دنياي شيطاني رسيد و تمام اورشليم آنطور كه كتاب مقدس[34] مي‌گويد، در تشويق و اضطراب فرو رفتند. در زمان ظهور دوم، خبر آمدن ناجي بين شرق و غرب به سرعت نور يك جرقه منتقل خواهد شد، زيرا در آن موقع وسايل ارتباط و مخابرات در سطح پيشرفته خواهد بود.
قبلاً در مورد اين آيه، 25 : 17 لوقا، صحبت كرديم. "همانطور كه در زمان نوح بود، پس همانطور در زمان فرزند انسان خواهد بود،"[35] نوح كه مي‌دانست قضاوت از طريق سيلاب و طوفان بوقوع خواهد پيوست، مردم را صدا زد تا توبه كنند، اما آنها به حرف او گوش نداده و سرانجام همه هلاك شدند. به همين شكل، ناجي دوباره بر ر‌وي زمين با بدن جسمي ظهور خواهد كرد و مردم را فرا ميخواند تا به كشتي حقيقت سوار شوند. با وجود اين، علماي روحاني و مذهبي كه براي آمدن ناجي از روي ابرها فقط به آسمان نگاه مي‌كنند، كلام او را بر روي زمين نشنيده، با انكار او بعنوان يك بدعتگزار، درست همانطور كه مردم در زمان نوح شكست خوردند، تمامي آنها هم به موقعيتي كه در خدمت به خواست قصور كرده‌اند، سقوط مي‌كنند.
"هر كسي كه خواهان به دست آوردن زندگي است، آن را از دست مي‌دهد، ولي هر كس كه زندگي‌اش را از دست بدهد، شايستة آن خواهد بود."[36] اگر قرار است كه ناجي در ظهور دوباره از روي ابرها با صوراسرافيل بيايد، هيچ دليلي براي به خطر انداختن زندگيمان وجود ندارد. از آنجائي كه ناجي در ظهور دوبارة خود با بدن جسمي متولد خواهد شد، در نظر علماي مذهبي و روحانيون معتقد به ظهور دوبارة ناجي از روي ابرها، يك بدعتگزار جلوه خواهد كرد. بدين جهت، هر كسي كه به او ايمان آورده و از او پيروي كند بايد زندگي خود را به خطر بياندازد. وقتي هر كس  آماده باشد تا با چنين نيتي به او ايمان آورده و از او پيروي كند، زندگي خودش را حفظ كرده است، اما آنهائي كه او را بعنوان يك بدعتگزار رد مي‌كنند، و در همگامي با مقتضيات ناخوشايند، در جستجوي زندگي كنوني خود به او پشت مي‌كنند، به ظلمت مرگ سقوط مي‌كنند.
"هر جائي كه نعش باشد، لاشخورها هم جمع مي‌شوند."[37] عيسي به اين صورت در جواب به فريسي‌ها كه در مورد مكان دومين ظهور پرسيده بودند، پاسخ داد. يادآوري مي‌كنيم كه يك پرندة شكاري بر كبوتري كه در محراب ابراهيم به دو قسمت بريده نشده بود، فرود آمد.[38] و اين نشان ميدهد كه شيطان هميشه در پي فرصتي است تا هر چيزي را كه تقديس و تطهير نشده است، بگيرد. بنابراين، مفهوم اين آخرين جواب عيسي اين است كه همانطور كه ارواح خبيث جائي كه بدن مرده‌اي وجود دارد، جمع مي‌شوند، ناجي كه منبع زندگي است به جائي مي‌آيد كه زندگي است. اين بدان معني است كه در ميان مقدسين پرهيزگار ظاهر خواهد شد. همانطور كه قبلاً در "رستاخيز" بحث شد، در زمان سرور عهد دوم، عدة زيادي از مقدسين پرهيزگار و خوش قلب، از طريق همكاري تعدادي وجودهاي روح در يك محل با هم جمع خواهند شد، و اينجا جايگاه زندگي و جائي خواهد بود كه ناجي ظاهر مي‌شود. در اولين ظهور، عيسي در ميان ملت برگزيدة اسرائيل كه بيشتر از همه به خدا خدمت مي‌كردند، متولد شد و بعنوان ناجي مخصوصاً براي حواريون خود كه به او ايمان داشته و از او پيروي مي‌كردند، ظاهر شد.
در ارتباط با اين حقيقت كه ظهور ناجي با تولد با بدن جسمي بر روي زمين صورت مي‌گيرد، كتاب مقدس مي‌گويد: "او يك بچة ذكور آورد، كسي كه قرار بود با يك عصاي آهنين، بر تمام ملتها حكم براند، اما بچة او بوسيلة خدا گرفته شد و به تخت خود برده شد."[39] عصاي آهنين در اينجا حاكي از كلام خدا است، كه با آن دنياي گناه‌آلود را مورد قضاوت قرار داده و پادشاهي خدا در روي زمين را بازسازي مي‌نمايد. همانطور كه به تفصيل در مقصود تاريخ بشري بيان كرديم، قضاوت با آتش، قضاوت با زبان و به معناي قضاوت با كلام است.[40] بدين‌جهت، گفته مي‌شود كه كلامي را كه عيسي بيان نمود، قاضي و محكمة انسان در آخر زمان خواهد بود،[41] كه با همين گفتار، بهشت و زميني كه اكنون وجود دارد، به آتش ذخيره شده‌اند.[42] و اينكه سرور ما عيسي، كساني را كه بي‌قانون هستند، با نفس دهان خود به قتل خواهد رساند.[43] بنابراين، عصاي آهنين در حقيقت عصاي دهان عيسي است. اين نفس لبها و زبان او يا كلامي است كه عيسي به زبان مي‌آورد.[44] به همين دليل گفته شده است كه "تا ايشان را به عصاي آهنين حكمراني كند و مثل كوزه‌هاي كوزه‌گر خورد خواهند شد.[45] بروشني مي‌گويد كه اين بچة ذكور از يك زن متولد مي‌شود و بوسيلة خدا ربوده و به تخت خود برده مي‌شود. در اين صورت، چه كسي مي‌تواند بچة ذكور باشد كه با صلاحيت نشستن بر تخت خدا از يك زن متولد شده باشد و كسي كه با كلام خدا بر تمام ملتها حكومت خواهد كرد؟ اين كسي نيست جز سرور عهد دوم كه بر روي زمين بعنوان شاه شاهان متولد مي‌شود و كسي كه پادشاهي خدا را بر روي زمين به واقعيت درمي‌آورد.
تا اين زمان، عدة زيادي بودند كه زن اشاره شده در آيات كتاب مقدس[46] در مطالب فوق را بعنوان "كليسا" تفسير كرده‌اند. آنها در تلاش براي تفسير اين آية كتاب مقدس تحت اين فرضيه كه ناجي از روي ابرها ظهور ميكند، چاره‌اي نداشتند جز اينكه آن را بعنوان كليسا تعبير كنند. در مكاشفة يوحنا عبارت "باقي ماندگان ذريت او"[47] يعني آنهائي كه با ايمان آوردن به ناجي به او شهادت مي‌دهند كه منظور، مقدسين با صلاحيت پسر خوانده هستند.[48]
در ارتباط با دومين ظهور ناجي، بعضي از دانشمندان معتقدند كه دومين ظهور او وقتي است كه عيسي از طريق روح‌القدس بيايد[49] تا در قلب هر فرد زندگي كند.[50] در اين صورت، چون عيسي از زمان آمدن روح‌القدس در پنتكاست (عيد پنجاهه) تا زمان حاضر، در قلب هر معتقد با ايماني حاضر است، ما بايد معتقد باشيم كه اگر اين واقعاً دومين ظهور است، در گذشته‌اي دور چيزي در حدود 2000 سال پيش بوقوع پيوسته است.
بعضي از فرقه‌هاي مسيحي معتقدند كه عيسي دوباره با بدن روحي خود خواهد آمد. ولي عيسي بلافاصله پس از رستاخيزش از مقبره، سه روز پس از مرگش، با ظاهري مشابه بدون كوچكترين اختلافي نسبت به زمان زندگي‌اش به ملاقات حواريون شتافت،[51] و از آن زمان تا عصر حاضر، آزادانه در هر موقعيتي به هر معتقد مؤمن با استاندارد بالاي روحي نازل شده و تعليم داده است. بنابراين، ما بايد فكر كنيم كه اين نوع دومين ظهور نيز در 2000 سال پيش بوقوع پيوست. اگر اين دومين ظهور بود، لزومي نداشت تا در پي روز دومين ظهور ناجي بعنوان روز تاريخي آرزوي غائي ما، تلاشي دوباره داشته باشيم.
از اين حقيقت كه حواريون عيسي با اينكه مي‌توانستند بشكل روحي در هر لحظه او را ببينند، ولي در انتظار روز ظهور دوبارة او بودند، مي‌فهميم كه آنها دومين ظهور او را كه مشتاقانه در انتظارش بودند، بعنوان بازگشت او در بدن روحي تصور نمي‌كردند. عيسي به حواري خود يوحنا كه غالباً او را بطور روحي مي‌ديد، گفت: مطمئناً من بزودي بازمي‌گردم.[52] يوحنا اين را شنيد، پاسخ داد كه، "آمين، بيا اي سرور ما عيسي!" در اينجا، درمي‌يابيم كه خود عيسي اظهار كرد كه آمدن او با بدن روحي، دومين ظهور او نيست، و اين واضح است كه يوحنا نيز ظاهر شدن روحي او را، بعنوان ظهور دوبارة او در نظر نگرفت. بنابراين، اگر دومين ظهور، آمدن دوبارة عيسي با بدن روحي نيست، اين يك حقيقت غير قابل انكار است كه ناجي دوباره مثل اولين ظهور خود بايد با بدن جسمي بيايد.
همانطور كه به تفصيل در "اصل آفرينش" بيان شد، خدا، هم دنياي مرئي و هم دنياي نامرئي را آفريد و انسان را طوري خلق كرد كه هم روح و هم جسم داشته باشد تا بتواند بر طبق كـلام بركت او بر دو دنيا تسلط داشته باشد. با وجود اين، در نتيجة سقوط آدم و حوا، انسان در بهره‌گيري از تسلط بر دو دنيا شكست خورد. از اينرو، آفرينش كه سلطان خود را از دست داده، با اندوه در انتظار آشكار شدن پسران خدا است، كسانيكه ميتوانند بر آن مسلط شوند.[53] بنابراين، عيسي بعنوان سلطان كامل دو دنيا و با صلاحيت مقام آدم،[54] قصد داشت تا تمامي پيروان خود را سلطانهائي بر تمام آفرينش بسازد، و آنها را با پيوند زدن به بدنش، با خودش متحد و يگانه سازد.[55] معهذا، بواسطة سركشي و نافرماني مردم يهود بر عليه او، بدن جسمي عيسي بعنوان بعنوان خونبها براي بازسازي يهوديان و تمامي انسانها به آغوش خدا، به دستهاي شيطان تحويل داده شد و بدن جسمي او بوسيلة شيطان تصاحب شد. طبعاً رستگاري جسمي بشريت عقيم ماند و عيسي با اين مژدة كه اين امر در ظهور دوبارة ناجي تحقق خواهد يافت، جان سپرد.[56] بدين‌جهت، تا اين زمان حتي يك نفر هم وجود نداشته كه به هر دو صورت جسمي و روحي بر روي زمين كامل شده و با تسلط بر دنياي نامرئي و دنياي مرئي، آنها را با يكديگر هماهنگ سازد.
در نتيجه، ناجي، كه قرار است بعنوان يك موجود كامل واقعي بر اساس آن استاندارد بيايد، تنها با بدن روحي نخواهد آمد. بسان ظهور عيسي، او بايد بعنوان يك مرد كه از هر دو نظر روحي و جسمي كامل شده است، ظهور نموده و تمام بشريت را وادار كند تا با پيوند خوردن جسمي و روحي به او با او متحد و يگانه شوند،[57] او مي‌بايد آنها را وادارد تا بطور جسمي و روحي به كمال دست يافته و به اين‌ترتيب به آنها توانائي بدهد كه بر دو دنياي مرئي و نامرئي تسلط پيدا كنند.
عيسي با بازسازي پادشاهي خدا بر روي زمين، مي‌بايست والدين راستين انسان بازسازي شده و پادشاه حكومت الهي بر روي زمين بشود.[58] با اين وجود، در نتيجة بي‌ايماني مردم، او در انجام اين خواست شكست خورد، او با اين مژده كه ناجي بعداً دوباره خواهد آمد و مطمئناً اين امر را به انجام خواهد رسانيد، بر روي صليب جان سپرد. در نتيجه، در دومين ظهور، او بايد پادشاهي خدا را بر روي زمين، آنطور كه زمان عيسي در نظر گرفته شده بود، بواقعيت درآورده، و والدين راستين بشريت، همينطور پادشاه حكومت الهي شود. طبعاً در دومين ظهور، بسان ظهور اول، ناجي مي‌بايست با بدن جسمي خود بر روي زمين متولد شود.
علاوه بر اين، رهائي بشر از گناه فقط از طريق زندگي بر روي زمين امكان پذير است.[59] براي انجام هدف رهائي از گناه‌، عيسي مي‌بايد بصورت يك انسان بيايد. ولي از آنجائي كه رستگاري از طريق مصلوب شدن عيسي، فقط روحي است، گناه اصيل هنوز در بدن جسمي ما باقي مانده است. بدين‌جهت، ناجي دوباره بايد بيايد تا رستگاري جسمي را كامل كند. ناجي مثل ظهور عيسي، با بدن جسمي خود خواهد آمد، زيرا اگر او تنها با بدن روحي خود دوباره بيايد، توانائي نيل به اين مقصود را نخواهد داشت. قبل از اين بشكل‌هاي مختلف تشريح شد كه ناجي، بسان ظهور عيسي، با بدن جسمي بايد بيايد نه با بدن روحي.
اگر ناجي با بدن روحي دوباره ظهور كند، غير منطقي خواهد بود كه بدن روحي، كه مافوق زمان و مكان بوده و فقط با چشمان روحي مي‌توان آن را ديد، بايد از روي ابرها، كه يك نوع ماده است، بيايد. بعلاوه، اگر دومين ظهور مطمئناً نه با بدن روحي بلكه با بدن جسمي باشد، ناجي با بدن جسمي خود چطور مي‌تواند در هوا بماند و چطور مي‌تواند از روي ابرها بيايد؟ در مورد اين سؤال ممكن است كسي بپرسد كه براي خداي قادر مطلق و آگاه از همه چيز، چه معجزه‌اي غير ممكن خواهد بود؟ ولي، خدا نمي‌تواند قوانين خلقت را، كه خود بنا نهاده است، نديده بگيرد. در نتيجه، نمي‌تواند و احتياج ندارد كه مشيت خود را از چنين راه غير اصولي اعمال كند كه ناجي پس از مدتها انتظار بر روي ابرها در دنيائي غير از زمين با بدن جسمي مثل ما، از روي ابرها دوباره ظهور كند. بر اساس مدرك و دليلي كه ما تاكنون با آن سرو كار داشته‌ايم، مي‌توانيم بدون هيچ شكي اقرار كنيم كه دومين ظهور ناجي با تولد جسمي او بر روي زمين به واقعيت درخواهد آمد.
 
3. آيات كتاب مقدس در مورد ظهور ناجي از روي ابرها چه مفهومي
 را مي‌رساند؟
اگر قرار است كه دومين ظهور ناجي با تولد جسمي بر روي زمين انجام شود، ما مي‌بايست مفهوم آيات كتاب مقدس را مبني بر ظهور او از روي ابرها بدانيم. براي فهم اين مسئله نخست لازم است كه معناي كلمة "ابر" را بدانيم. در مكاشفة يوحنا مي‌خوانيم:
 
"اينك با ابرها مي‌ايد و هر چشمي او را خواهد ديد و آنانيكه اورا نيزه زدند و تمامي امت‌هاي جهان بر وي خواهند ناليد، بلي آمين."[60]
 
از اين مي‌فهميم كه تمام انسانها مسلماً ظهور دوبارة ناجي را خواهند ديد. در زماني كه استفان شهيد شد، فقط روحانيوني كه چشمان روحي‌شان باز بود توانستند عيسي را ببينند كه در طرف راست خدا نشسته بود.[61]  حال اگر عيسي، كه در دنياي روح است، مي‌بايد با بدن روحي خود، بسان وضعيت كنوني‌اش بيايد، تنها بوسيلة آنهائي كه چشمان روحي باز دارند، ديده خواهد شد، پس هرگز امكان ندارد كه همه بتوانند ظهور دوبارة ناجي را ببيند. پس مي‌توانيم بفهميم كه واقعيت اين است كه چون او با بدن جسمي خود خواهد آمد. كتاب مقدس مي‌گويد كه هر كسي ناجي را در زمان ظهور خواهد ديد. ناجي با بدن جسمي نمي‌تواند از روي ابرها بيايد، پس  كلمة "ابرها" مسلماً سمبوليك است.
همين آية كتاب مقدس ادامه مي‌دهد كه آنهائي كه به او نيزه زدند، او را خواهند ديد. آنهائي كه به عيسي نيزه زدند، سربازان رومي زمان او بودند، ولي، آنها البته نمي‌توانند ببينند كه ناجي دوباره مي‌آيد. زيرا اگر قرار است كه سربازان رومي قادر به ديدن ظهور دوبارة ناجي بر روي زمين باشند، خود بايد دوباره زنده شده باشند، اما مكاشفة يوحنا[62] مي‌گويد، آنهائي كه در زمان سرور عهد دوم رستاخيز مي‌شوند، فقط آنهائي هستند كه در قيامت اول شركت كنند و بقية مردگان زنده‌ نخواهند شد تا هزاران سال بگذرد. پس عبارت "آنهائي كه نيزه زدند" لقبي است براي آنهائي كه، با ايمان به عيسي به اينكه او دوباره از روي ابرها مي‌آيد، وقتي بطور غيرمنتظره‌اي با بدن جسمي خود بر روي زمين دوباره ظاهر شود، نسبت به او بي‌اعتنا بوده و او را مورد اذيت و آزار قرار خواهند داد. اگر عبارت "آنهائي را كه به نيزه زدند"، مثل يك تمثيل به اين ترتيب تعبير و تفسير كنيم، دليلي وجود ندارد كه نتوانيم كلمة "ابرها" را در همين آيه، بعنوان تمثيل تعبير كنيم.
در اين‌صورت، كلمة ابرها به چه چيزي تشبيه شده است؟ ابرها دلالت بر چيزي مي‌كند كه از آب كثيف بر روي زمين تصفيه و پاك شده است. آب سمبول انسان سقوط كرده است،[63] پس ما مي‌توانيم بفهميم كه ابرها نشان دهندة مقدسين پرهيزگاري است كه با تولد دوباره، ذهن و روح آنها نه بر روي زمين كه هميشه در بهشت مشغول است. همينطور، "ابرها" غالباً هم در كتاب مقدس و هم در ادبيات بعنوان كلمه‌اي كه نشان دهندة جمعيت است، بكار مي‌رود.[64] ما مي‌توانيم ببينيم كه اين كلمه حتي امروزه، در زبان‌هاي شرق و غرب اينگونه مورد استفاده قرار مي‌گيرد. ستون ابر در روز كه كه بني‌اسرائيل را در زمان موسي هدايت كرد سمبول عيسي بود كه ميبايست بعنوان رهبر همان قوم بيايد. ستون آتش در شب، نشان دهندة روح‌القدس بود كه بعنوان مفعولي براي عيسي، قرار بود بني‌اسرائيل را با آتش الهام هدايت نمايد. از مطالب فوق مي‌فهميم كه ظهور ناجي از روي ابرها به اين معني است كه او بعنوان رهبر مسيحيان، دومين اسرائيل، از ميان گروهي از مقدسين كه تولد دوباره يافته‌اند، ظاهر خواهد شد. همانطور كه قبلاً به تفصيل مطالعه كرديم، وقتي عيسي به سؤال فريسيان به اينكه ناجي دوباره از كجا مي‌آيد، پاسخ داد[65] و گفت كه هرجا كه جسد باشد، كركس‌ها آنجا با هم جمع مي‌شوند، منظورش اين بود كه ناجي به جائي مي‌آيد كه مقدسين پرهيزگار به دور هم جمع شده باشند كه مفهوم آن همان آمدن از روي ابرها است.    
اگر ما ابر را به اين ترتيب بعنوان يك تمثيل تعبير كنيم، همينطور ميتوانيم بيانديشيم كه ناجي در زمان ظهور اول هم از روي ابرها آمد. به اين دليل كه عيسي اگر چه در حقيقت بر روي زمين متولد شد، با توجه به مقام و ارزش او مطمئناً كسي بود كه از بهشت آمد. همانطور كه كتاب مقدس مي‌گويد، اولين مرد (آدم) از زمين و مردي از خاك بود، دومين آدم (عيسي) از بهشت است،[66] "هيچ‌ كس به بهشت صعود نكرده است، به جز كسي كه از بهشت نازل شده كه او پسر انسان است.[67] به همين دليل اعتقاد بر اين بود كه ناجي حتي در اولين ظهور خود از روي ابرها خواهد آمد.[68]
 
4. چرا عيسي گفت كه ناجي از روي ابرها مي‌آيد؟
دو دليل وجود دارد كه عيسي از پيش خبر داد كه ناجي از روي ابرها مي‌آيد: نخست، براي اين بود كه از پندار بيهودة ضد مسيح‌ها جلوگيري كند. اگر تشريح شده بود كه عيسي بر روي زمين و با بدن جسمي مي‌آيد، هرج و مرجي كه بوسيلة خيال باطل عدة زيادي از اشخاص ضد مسيح نتيجه مي‌شد، به هيچ وسيله‌اي قابل جلوگيري نبود. از آنجائي كه عيسي بعنوان ناجي از يك زندگي پائين و مقامي متواضع ظاهر شد، هر مرد متواضعي كه به يك معيار روحي معيني ظاهر شده بود، مي‌تواند به پا خيزد و خود را بعنوان سرور عهد دوم معرفي كند و اينگونه تمامي دنيا با پنداري بيهوده و بزرگ خيره ميشود. اما خوشبختانه از اينگونه هرج و مرج، جلوگيري شد، زيرا تمام معتقدين با دانستن اينكه ناجي از روي ابرها مي‌آيد، به بالا بسوي بهشت نگاه كرده‌اند. ولي از آنجائي كه عهد بالغ شده است، خدا مسلماً بطور مستقيم خواهد گفت كه ناجي دوباره بر روي زمين متولد خواهد شد.
دوم، براي اين بود كه مقدسين گام نهاده در مسير سخت و دشوار ايمان را در آن زمان تشويق كرده، جرأت و شهامت بدهد. مثالهاي بيشمار ديگري وجود دارد كه در آن عيسي چيزهائي گفت كه مقدسين را در انجام هرچه سريعتر خواست خدا ترغيب كند، اما آن مطالب غير منطقي به نظر مي‌رسيدند. براي مثال، عيسي براي اينكه حواريون خود را وادار سازد تا باور كنند، دومين ظهور به سرعت انجام خواهد شد، گفت: " زيرا هر آينه بشما مي‌گويم تا پسر انسان نيايد از همة شهرهاي اسرائيل نخواهيد گذشت."[69] دوباره، وقتي عيسي به پطرس از شهادت او گفت، او از عيسي پرسيد، يوحناي حواري چه مي‌شود؟ آنگاه عيسي پاسخ داد: "اگر ارادة من باشد، او مي‌ماند تا من بيايم، ترا چه؟"[70] با توجه به اين كلام عيسي، بعضي از حواريون او در انتظار دومين ظهور بودند كه فكر مي‌كردند ممكن است در زمان زندگي يوحنا اتفاق بيافتد. در موقعيت ديگري، عيسي گفت، "هر آينه به شما مي‌گويم كه بعضي در اينجا حاضرندكه تا پسر انسان را نبينند كه در ملكوت خود مي‌آيد ذائقة موت را نخواهند چشيد،[71] كه حواريون خود را واداشت فكر كنند كه آنها مي‌توانند ظهور دوبارة ناجي را در دورة زندگي خود ببينند.
اينچنين، عيسي بگونه‌اي سخن گفت كه گويي ناجي خيلي زود مي‌آيد، اين حرف حواريونش را چنان تشويق كرد كه حتي تحت فشار و تعدي امپراطوري روم و اذيت و آزار يهوديان، همة آنها بوسيلة روح‌القدس پر شدند،[72] و سپس توانستند با اشتياق و اميد زيادي براي دومين ظهور كه فكر مي‌كردند، قريب‌الوقوع است، كليساي مسيحي اوليه را بنيان بگذارند. اين همينطور براي برانگيختن و جرأت دادن به مقدسين تحت محنت و سختي شديد بود كه به آنها گفت كه با قدرت و شكوه خدا با صداي صور اسرافيل از بالاي ابرها از بهشت مي‌آيد و همه چيز را در يك چشم به هم زدن به انجام مي‌رساند.
 
 
بخش 3

ناجي در كجا دوباره ظهور خواهد كرد؟

 
اگر قراراست ناجي بعنوان انساني با بدن جسمي متولد شده و با بدن روحي دوباره ظهور نكند، مسلماً در يك ملت برگزيدة خدا، در جائي بعنوان جايگاه مقدر شده متولد خواهد شد. در اين صورت، محل تقدير شده كجاست و ملت برگزيدة خدا كدام است؟
 
  1. آيا ناجي دوباره در بين مردم يهود ظهور مي‌كند؟
بعضي از مسيحيان معتقدند كه عيسي دوباره در بين مردم يهود ظاهر خواهد شد و اين بر اساس اين مطلب نقل شده از كتاب مقدس است كه مي‌گويد: در زمان ظهور دوم، تعداد كسانيكه بر پيشاني آنها مهر زده شد، صد و چهل و چهار هزار نفر از هر قبيلة پسران اسرائيل است.[73] عيسي به حواريون گفت: " زيرا هر آينه بشما مي‌گويم تا پسر انسان نيايد از همة شهرهاي اسرائيل نخواهيد گذشت."[74] عيسي به آنهائي كه به سخنان او گوش مي‌دادند، گفت: "هر آينه به شما مي‌گويم كه بعضي در اينجا حاضرندكه تا پسر انسان را نبينند كه در ملكوت خود مي‌آيد ذائقة موت را نخواهند چشيد.[75] ولي، براي اينكه حقيقت امر فهميده شود، مسيحيان بايد اساس مشيت الهي را بدانند.
در موقعيت ديگري،[76] عيسي بروشني در مثال باغ انگور اظهار داشت كه ناجي دوباره نزد مردمي نخواهد آمد كه او را مورد اذيت و آزار قرار مي‌دهند و مي‌كشند، بلكه پادشاهي خدا را از آنها مي‌گيرد و به ملتي مي‌دهد كه آن را به ثمر خواهند رساند. در اين تمثيل، منظور عيسي از صاحب باغ انگور خدا، منظور از باغ انگور وارثان خدا، منظور از خدمتكاران پيامبران، و منظور از پسر مالك ناجي، و منظور از ديگر ملت‌هاي عرضه كنندة محصول، كشورها و ملتهاي مشخصي كه قادرند خواست خدا را در دريافت ناجي و خدمت به او به انجام برسانند.
در اينصورت، چرا عيسي گفت كه ناجي دوباره براي پسران اسرائيل مي‌آيد؟ براي تشريح اين سؤال، ابتدا بيائيم ببينيم كه كلمة "اسرائيل" به چه معني است.
اسرائيل، اسمي است به معناي "او پيروز شد"، كه يعقوب پس از غلبه بر فرشتة خدا، در گلاويز شدن با او در گذرگاه رودخانة جابوك بدست آورد، كه او اين كار را براي تأسيس مقام هابيل در پيشكش واقعي به انجام رساند.[77] يعقوب با موفقيت در پيشكش واقعي و پس از آن با تأسيس مقام هابيل، توانست پايه براي ناجي را در سطح خانواده بنا نهد. بنابراين، بازماندگان او كه بر اساس آن پايه، اين خواست خدا را به ارث بردند، "اسرائيل" ناميده مي‌شوند. برگزيدگان خدا، اسرائيل، بدين‌ترتيب به معناي مردم خدا است كه در ايمان پيروزي به دست آورده‌اند و الزاماً به اين معني نيست كه از نسب يعقوب باشند.
به ‌دليل است كه يحيي تعميد دهنده به يهوديان گفت: "و اين سخن را بخاطر خود راه مدهيد كه پدر ما ابراهيم است زيرا به شما مي‌گويم خدا قادر است كه از اين سنگها فرزندان براي ابراهيم برانگيزاند."[78] پل گفت: "زيرا آنكه در ظاهر است يهودي نيست و آنچه در ظاهر در جسم است ختنه نيست، بلكه يهودي آن است كه در باطن باشد و ختنه آنكه قلبي باشد در روح نه در حرف كه مدح آن نه از انسان بلكه از خدا است.[79] دوباره او مي‌گويد كه نه همة آنهائي كه از نسب اسرائيل هستند، به اسرائيل تعلق دارند،[80] اين گفتار پل براي سرزنش يهوديان بود كه از برگزيده بودن خود تنها به اين علت كه از نسب و دودمان ابراهيم بودند، مغرور بودند، اگر چه بر طبق خواست خدا زندگي نمي‌كردند.
بدين‌جهت، مي‌توان گفت كه بازماندگان يعقوب در زمان مهاجرت آنها از مصر مردم برگزيدة اسرائيل بودند، اما پس از اينكه در بيابان بر عليه خواست خدا سركشي كردند ديگر "اسرائيل" نبودند. بدين‌جهت، خدا همة آنها را طرد كرد تا در بيابان هلاك شده و تنها اولاد آنها را كه بعنوان اسرائيل حقيقي از موسي پيروي كردند، بسوي كنعان هدايت كرد. در بين آنهائيكه به سرزمين كنعان رفتند، پادشاهي شمالي، كه تركيبي از ده‌ قبيلة نافرمان بر عليه خدا بود، هلاك شد، زيرا آنها ديگر ملت برگزيدة اسرائيل نبودند. فقط پادشاهي جنوبي يهودا كه شامل دو قبيلة پيرو خواست خدا بود، توانست بعنوان مردم برگزيدة راستين اسرائيل، عيسي را دريافت كند. با وجود اين، مردم يهود نيز وقتي عيسي را مصلوب كردند، صلاحيت خود را بعنوان مردم برگزيده بطور كامل از دست دادند.
در اين صورت، پس از مرگ عيسي بر روي صليب، چه كساني ملت برگزيدة اسرائيل مي‌شدند؟ آنها مسيحيان ديندار وارث ايمان ابراهيم بودند، كه در مأموريتي كه بازماندگان او در انجامش شكست خوردند، موفق شدند. به همين منظور كتاب مقدش اشاره مي‌كند كه نقطة مركزي مشيت بازسازي، از بني‌اسرائيل به قوم غير كليمي منتقل شده است،[81] با اين سخنان كه " آيا لغزش خوردند تا بيفتند، حاشا، بلكه از لغزش ايشان نجات به امتها رسيد تا در ايشان غيرت پديد آورد.[82] بنابراين، مي‌توانيم بفهميم كه ملت برگزيدة اسرائيل كه قرار است پايه را براي ناجي در ظهور دوم بنا كنند، اولاد نسبي ابراهيم نبوده، بلكه مسيحيان مؤمني هستند كه ايمان ابراهيم را به ارث برده‌اند.
 
2. ناجي در كشوري شرقي دوباره ظهور خواهد كرد.
همانطور كه عيسي در تمثيلي در متي[83] گفت، كه مردم يهود با تحويل دادن عيسي به صليب، به موقعيت مستأجريني كه پسر صاحب باغ انگور را كشتند، سقوط كردند. در اين صورت، چه ملتي خواهند توانست ميراث الهي گرفته شده از مردم يهود را به ارث برده، و آن را به ميوه بنشانند؟ كتاب مقدس به ما مي‌آموزد كه اين ملت در شرق است.
در كتاب مقدس[84] مي‌خوانيم كه "و ديدم بر دست راست تخت نشين طوماري را كه مكتوب است از درون و بيرون و مختوم به هفت مهر. و هيچكس در آسمان و در زمين در زير زمين نتوانست آن كتاب را باز كند يا بر آن نظر كند." و يوحنا با ديدن آن بي‌اختيار گريه كرد. سپس بره رفت و طومار را از دست راست تخت نشين گرفت[85] و هر هفت مهر را گشود.[86]
ما مطلب ثبت شده در مورد بره كه ششمين مهر را باز كرد[87]، خوانده و بعنوان يك پيش صحنه قبل از گشودن آخرين مهر، يادداشتي بر مكاشفه 7 است. كتاب مقدس به گفتن ادامه مي‌دهد[88] كه يك فرشتة ديگري ديدم كه از مطلع خورشيد با مهر خداي زنده صعود كرد و بر پيشاني بندگان برگزيدة خدا مهر زد و تعداد مهرشدگان صد و چهل و چهار هزار نفر بود. همينطور باز هم نوشته شده كه در آنجا بره، ناجي ايستاده است و با وي  صد و چهل و چهار هزار كه اسم او و اسم پدر او را بر پيشاني خود مرقوم ميدارند.[89]
از اين آيات كتاب مقدس مي‌توانيم بفهميم كه ناجي در كشوري شرقي متولد مي‌شود، -يعني جائي كه خورشيد طلوع مي‌كند- و مهري با نام خود و نام پدر خود بر پيشاني يكصد و چهل و چهار هزار نفر، اولين برگزيدگان مردم آن سرزمين، جاي ميدهد.[90] بدين‌جهت، مي‌بينيم كه ملتي كه ارثية خدا را تصاحب كرده و ثمرات دومين ظهور ناجي را بعمل مي‌آورد در شرق است. پس، در ميان كشورهاي مختلف شرقي كداميك آن ملت خواهد بود؟
 
3. آن كشور شرقي كره است.
اكنون، همانطور كه قبلاً توضيح داده شد، مي‌دانيم كه ناجي در ظهور دوبارة خود از ميان اولاد نسبي ابراهيم نبوده، بلكه از ميان ملتي برمي‌خيزد كه ارثية آنها را تصاحب كرده و براي آن ثمره و ميوه بعمل مي‌آورد، آن كشور كه ميوه را به عمل مي‌آورد، بايد از بين ملتهاي شرقي باشد. از ايام قديم، با عبارت "ملتهاي شرقي"، ما به كشورهاي كره، ژاپن و چين رجوع كرده‌ايم. در همين حال، ژاپن در بين اين سه كشور، ملتي است كه نسل به نسلي ديگر آماتراسوميكامي را پرستيده، بعلاوه بعنوان يك كشور با سيستم ديكتاتوري مطلق وارد عهد ظهور دوباره شد، و همانطوري كه بعداً تشريح ميشود، كشوري بود كه مسيحيان كره را مورد رنج و آزار قرار داد. كشور چين بعنوان يك ملت كمونيست، همراه با ژاپن در حوزة شيطاني است.
در نتيجه كشور شرقي جائيكه نجات دهنده در آن ظهور خواهد كرد، كشوري جز كره نخواهد بود. اكنون اجازه دهيد تا با چند نقطه نظر براساس اصل الهي ثابت كنيم كه كره بايد كشوري باشد كه مي‌تواند سرور عهد دوم را دريافت كند. ملتي كه ناجي از آن خواهد آمد، بايد داراي شرايط زير باشد:
 
1) اين ملت بايد براي بازسازي از طريق غرامت پاية ملي را تأسيس
   كند.
براي اينكه كره ملتي بشود كه بتواند ناجي را دريافت كند، بايد پاية 40 روزجدائي از شيطان را درسطح ملي در جهت بازسازي جهاني كنعان بنا نمايد. در اين صورت، زمينه‌هاي لازم براي مردم كره در تأسيس اين پايه چيست؟
اگر ناجي بايد در كشور كره دوباره ظهور كند، مردم كره سومين اسرائيل، برگزيدگان خدا خواهند شد. اولاد نسبي ابراهيم كه در ايام عهد قديم در خدمت به خواست خدا در مصر تحت اذيت و آزار بودند، اولين اسرائيل ناميده شدند، در حاليكه مسيحيان، كه بوسيلة اسرائيل بعنوان بدعت‌گزار به آنها مهر بدنامي زده شد، در خدمت به عيسي رستاخيز شده مشيت بازسازي را بعهده گرفتند، اسرائيل دوم بودند. در همين حال، ما قبلاً از طريق مطالب قبلي آموختيم كه ناجي حتي بوسيلة مسيحيان، دومين اسرائيل، بعنوان يك بدعت‌گزار بدنام خواهد شد، همانطور كه در كتاب مقدس[91] پيشگوئي شده است، ناجي حتي در دومين ظهور خود، بسان ايام نوح، بايد ابتدا از خيلي چيزها رنج ببرد. اگر اينطور باشد، وقتي مسيحيان سرور عهد دوم را اذيت و آزار مي‌كنند، خدا مجبور است كه آنها را طرد كند، درست همانطور كه وقتي مردم يهود عيسي را انكار كردند، خدا آنها را طرد كرد.[92] پس مردم كره كه قرار است با خدمت به سرور عهد دوم سومين مشيت خدا را به انجام برسانند، سومين اسرائيل، ملت برگزيده، خواهند شد.
اولين اسرائيل با 400 سال بردگي در مصر، كه دنياي شيطاني آن زمان بود، رنج بردند تا پاية 40 روز براي جدائي از شيطان را در جهت شروع مسير بازسازي كنعان در سطح قومي بنا نهند. به همين شكل، دومين اسرائيل هم با كشمكش و مجادله بر 400 سال رنج و آزار بوسيلة امپراطوري رم، دنياي شيطاني آن زمان، غلبه كردند و با تأسيس پاية 40 روز براي جدائي از شيطان، مسير بازسازي كنعان در سطح جهاني را شروع كردند. طبعاً مردم كره كه سومين اسرائيل هستند، مي‌بايد براي يك دورة معيني از زمان مطابق با عدد "40" تحت يك رژيم از ملتي در حوزة شيطاني رنج ببرند، تا پاية 40 روز براي جدائي از شيطان جهت شروع بازسازي جهاني كنعان را بنا بنهند. و اين درواقع 40 سال دوره‌اي بود كه كره بعنوان يك ايالت تبعه تحت امپراطوري ژاپن اذيت و آزاري ديد.
مردم كره تحت چه شرايط و مقتضياتي از 40 سال دورة بردگي تحت حكومت امپراطوري ژاپن رنج بردند؟ كنترل متجاوزانه و امپرياليستي ژاپن بر كشور كره با توجه به "قطعنامة محافظت ئولسا" تمديد شد، كه بر اساس اين قطعنامه‌ تمامي حقوق ديپلوماتيكي كره، تحت نظر وزارت امور خارجة امپراطوري ژاپن قرار گرفت، كه در سال 1905 بين "هيروهومي ايتو" از ژاپن و ""وان يانگ لي" از كره، وزير فرهنگ طرفدار ژاپن آن زمان، منعقد شد. ژاپن در حقيقت با مداخله در تمام امور اداري داخلي كره از طريق فرمانروايان وزارتي كه ژاپني‌ها در هر بخش و ناحيه‌اي منصوب كرده بودند، كره‌اي‌ها را از تمام حقوقشان در رشته‌هاي مختلف سياسي، ديپلماسي و اقتصاد محروم كردند. اين "معاهدة محافظت ئولسا" بود.
ژاپن پس از ضميمه كردن كره در سال 1910 با نيروي نظامي، مردم كره را بطور كامل از آزادي محروم كرده، عدة زيادي از ميهن‌پرستان را زنداني كرده يا قتل عام كردند، و بدتر از همه به قصر سلطنتي هجوم برده و حتي ملكه را كشتند. در طي جنبش استقلال كره در اول مارس سال 1919، ژاپني‌ها عدة بسيار زيادي از كره‌اي‌‌هاي وطن‌پرست را به قتل رساندند. علاوه براين، در زمان زلزلة بزرگ كانتو در ژاپن در سال 1923، مردم ژاپن با جعل شايعات بي‌اساس عدة بيشماري از كره‌اي‌هاي بي‌گناه ساكن توكيو را قتل عام كردند. در همين حال، عدة بسياري كره‌اي كه نمي‌توانستند ظلم و جور ژاپني‌ها را تحمل كنند، مجبور شدند در جستجوي آزادي به صحراي وسيع منچوري مهاجرت كنند و بدين‌ترتيب، زمينهاي حاصلخيز اجدادي خود را بدست ژاپني‌ها رها كردند. در آنجا، آنها با تحمل مشقت و فقري غير قابل وصف، براي آزادي سرزمين اجدادي خود در تلاش بودند. سربازان ژاپني دهكده به دهكده در جستجوي ميهن‌پرستان كره‌اي بودند و گاهي مواقع، تمام روستائيان را از پير و جوان در يك ساختمان جمع مي‌كردند و با سوزاندن ساختمان همه را قتل عام مي‌كردند. ژاپن، چنين ظلمي را تا سقوط امپراطوري خود ادامه داد. كره‌اي‌هائي كه چه در زمان جنبش استقلالي "سم ايل" و چه در صحراي منچوري جان سپردند، اكثراً مسيحي بودند. بعلاوه، در اواخر دوران دولت امپراطوري، ژاپني‌ها، مسيحيان كره‌اي را مجبور كردند تا در معابد شينتو به عبادت بپردازند و عدة بيشماري از آنان را كه با اين كار مخالفت مي‌كردند، زنداني كرده و بي رحمانه به قتل رساندند. علاوه بر اين، سياست ظالمانة امپرياليست ژاپن نسبت به مسيحيان كره‌اي مدت كوتاهي قبل از آزادي در 15 اوت بي‌رحمانه بود. ولي، با اقرار به شكست در جنگ دوم جهاني بوسيله امپراطور هيروهيتو، مردم كره سرانجام از اسارت آزاد شدند.
به اين شكل، ملت كره در مدت 40 سال پس از "معاهدة محافظت ئولسا" در سال 1905 تا آزادي خود در سال 1945 از يك دورة رنج و آزار طي طريق كردند كه سختي آن كمتر از آنچه كه بر سر اولين اسرائيل و دومين اسرائيل، به ترتيب در مصر و امپراطوري روم آمده بود، نبود. از آنجائي كه جنبش استقلال، اساساً در ميان مسيحيان مقيم وطن و خارج بپا شده بود، اين مسيحيان بودند كه در اذيت و آزار رنج بردند.
 
2) اين ملت بايد خط اول جبهة خدا و خط اول جبهة شيطان باشد.
 چون خدا در آغاز به آدم بركت داد تا بر تمامي موجودات آفرينش تسلط داشته باشد، مجبور بود كه به شيطان اجازه دهد تا قبل از او دنياي غير اصولي براساس اين بركت را بواقعيت درآورد. در عين حال خدا تلاش داشت اين را به حوزة بهشتي بازسازي نمايد. به اين سبب در اوج تاريخ بشري، همانطور كه قبلاً اشاره شد، الزاماً اين دنيا به دو دنياي دموكراسي و كمونيست تقسيم ميشود. چون ناجي مي‌آيد تا دنياي سقوط كرده را به دنياي اصيل آفرينش بازسازي كند، واضح است كه خدا مي‌بايست مشيت خود را براي بازسازي دنياي كمونيست به حوزة بهشتي، متمركز بر كشوري كه ناجي از آن مي‌آيد، اعمال كند. بدين‌جهت، كره جائي كه ناجي خواهد آمد، بايد خط اول جبهة عشق بي‌اندازة خدا شود و در عين حال، خط اول جبهة نفرت در حال رشد شيطان، بعبارت ديگر، جائي كه دو قدرت دموكراسي و كمونيسم بايد با هم به مجادله بپردازند. مدار سي و هشت درجة كره بر طبق اين مشيت بازسازي شكل گرفت.
آنچه كه در خط رقابت بين خدا و شيطان نهفته است، شرط پيشكش قرباني است. از آنجائي كه مردم كره قرباني‌هاي تقديمي هستند بعنوان يك ملت براي بازسازي جهاني در آن خط اول جبهه قرار داده‌ شده‌اند، خدا مجبور است اين قرباني ملي را به دو نيم تقسيم كند، درست همانطور كه ابراهيم قرباني‌هايش را بريد. به همين دليل است كه كشور كره با مدار سي و هشت درجه، به دو بخش از نوع هابيل و نوع قابيل تقسيم شد.
طبعاً اين مدار سي و هشت درجه، خط اول جبهه براي هم دموكراسي و هم كمونيسم، همزمان خط اول جبهه براي هر دو حوزة خدا و شيطان است. بدين‌جهت، جنگي كه در 25 ژوئن 1950 در طول مدار سي و هشتم كره بوقوع پيوست، منحصراً يك مجادلة بين دو گروه هموطن بواسطة تفكيك سرزمينشان، نبود، بلكه مقابله‌اي بود بين دو دنياي دموكراسي و كمونيسم و علاوه بر آن، رودر روئي خدا و شيطان بود. چون اين آشفتگي و اضطراب، يك طبيعت جهاني براي هدف مشيت بازسازي بعهده گرفت، بسيج تعدادي از ملتهاي عضو سازمان ملل در جنگ كره، به آنها كمك كرد تا با كار براي آزادي سرزمين پدري، ناخودآگاه در مشيت الهي شركت كنند.
در زمان سقوط اولين اجداد بشري، حوزة بهشتي و حوزة شيطاني در اين نقطه از يكديگر جدا شدند. بدين‌جهت، زندگي و مرگ، خوب و بد، عشق و نفرت، و لذت و اندوه هم در اين نقطه از يكديگر جدا شده و در طي دورة بسيار طولاني تاريخ بشري، تاكنون در كشمكش و مجادله بوده‌اند. اين دو جزء در حال كشمكش به ترتيب به دنياي دموكراسي و دنياي كمونيسم تقسيم شدند. اين دو، دوباره متمركز بر كره، در صحنة جهاني روبروي يكديگر قرار گرفتند. بدين‌جهت، كره بايد با يك هرج و مرج بزرگ در مذهب، ايدئولوژي، سياست و اقتصاد روبرو شود كه اين به تدريج بر تمام دنيا تأثير گذاشت. علت اين است كه اين نوع پديده‌ها ابتدا در دنياي روح سر زده، قرار است كه متمركز بر كره، مركز مشيت بازسازي، بطور واقعي توسعه يافته و بعلاوه، بايد براي رسيدن به سطح جهاني گسترش يابد. ولي، ما بايد بدانيم كه ظهور چنين هرج و مرجي، نشانة دنيائي با سبك نوين است، همانطور كه نوشته شده است: " كه چون شاخه‌اش نازك شده برگها مي‌آورد مي‌فهميد كه تابستان نزديك است."[93]
وقتي فريسيان از عيسي در بارة محل ظهور دوم پرسيدند، عيسي با اين كلمات پاسخ داد: "هر جائي كه جسد است، همانجا لاشخورها دور هم جمع خواهند شد."[94] زندگي ابدي و مرگ ابدي مي بايد در كره كه هم خط اول جبهة شيطان و هم خط اول جبهة خدا است، رو در روي هم قرار گيرند. بنابراين، شيطان كه بوسيلة لاشخور نشان داده شد، تصور مي‌رود كه در جستجوي گردآوري مردم مرده به اينجا بيايد، در حاليكه ناجي هم به اين سرزمين مي‌آيد تا در جستجوي مردم زندگي برآيد.
 
3) اين ملت بايد مفعول قلب خدا باشد.
براي اينكه مفعول قلب خدا بشويم، نخست بايد در راه خون، عرق و اشك گام برداريم. انسان تحت سلطة شيطان در مقام مخالفت با خدا قرار گرفت. بدين‌جهت، خدا با قلب والديني، مملو از اندوه براي از دست دادن فرزندانش در دنياي گناه‌آلود، در پي نجات فرزندان خود از فساد و تباهي است. خدا براي اينكه بشريت را كه بر عليه او سركشي كرده بودند، نجات دهد، مجبور شد فرزندان محبوب خود را براي شيطان قرباني كند و سرانجام در اندوه و غم بسيار پسر خود عيسي را به صليب تسليم كرد. بدين‌جهت، از زمان سقوط انسان تا عصر حاضر، خدا هر روز در غم و اندوه بوده است، در حاليكه هر فرد، خانواده، يا ملتي كه براي خواست خدا بر عليه دنياي شيطاني قيام كرده است، نتوانسته است از راه اشك، عرق و خون اجتناب كند.
چطور ميتوان انتظار داشت كه در مقام فرزندان، در راه  فرزند خلف و وفادار گام برداشته و بعنوان مفعول عشق والدين در چنين غم و غصه‌اي آسوده خاطر و راحت باشيم؟ ملتي كه بتواند ناجي را دريافت كند، بايد در راه اشك، عرق و خون گام بردارد، زيرا مردم آن بايد با قرار گرفتن در مقام مفعول قلب اندوه بار خدا، فرزندان خدا شوند. چون اولين اسرائيل در راه محنت و سختي قدم گذاشت، دومين اسرائيل هم همين راه را پيش گرفت و مردم كره هم بعنوان سومين اسرائيل، بايد الزاماً در چنين راهي قدم بگذارند. مسير تاريخي بدبختي غيرقابل بياني را كه مردم كره از آن عبور كرده‌اند، يك راه ضروري براي آنها بود تا بعنوان مردم برگزيدة خدا در آن گام بردارند. در نتيجه، راه محنت و سختي، مردم كره را بسوي يك بركت بزرگ هدايت كرده است.
سپس، ملت مفعول قلب خدا ضرورتاً مي‌بايد مردمي خوب در حوزة خدا باشند. مردم كره، مردمي از نسب همجنس[95] هستند كه از تاريخي طولاني بيش از 4000 سال برخوردار هستند. حتي در زمان سلسلة كوكيوريو و شيلا، هنگامي كه نيروي ملي در دست قدرت مركزي بود، كره فقط نيروي مهاجم خارجي را دفع كرد و هرگز حتي يك بار به كشورهاي ديگر حمله نكرد. با توجه به اين نكته كه اولين طبيعت شيطاني، تكبر و نخوت تهاجمي او است، واضح است كه تنها از ديد اين جنبه، مردم كره در حوزة بهشتي هستند. استراتژي خدا اين بوده است كه با قرار گرفتن در موقعيتي كه در آن به او تجاوز شده، پيروزي بدست آورد. بدين‌جهت، اگر چه پيامبران و مردان خوب بيشماري در مسير تاريخ فدا شده، و خدا اجازه داد تا پسرش، عيسي، مصلوب شود، نتيجه همواره يك پيروزي براي او (خدا) بوده است. در هر دو جنگ اول و دوم جهاني، حوزة شيطاني نخست حمله كرد، اما در هر دو جنگ پيروزي از آن حوزة بهشتي بود. به همين شكل، مردم كره در مسير تاريخ از جانب كشورهاي بيشماري مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، معهذا، اين تنها براي كسب پيروزي نهائي بعنوان ملتي در حوزة بهشتي بود.
به مردم كره ذاتاً موهبتي مذهبي اعطاء شده است. اين طبيعت مذهبي همواره سعي داشته است تا جداي از واقعيت، در پي چيزي وراي واقعيت باشد. بنابراين، ملت كره، با موهبت انديشة قوي حرمت به خدا، از ايام بسيار قديم، وقتي كه استاندارد فرهنگي آن پائين بود، تا عصر حاضر، هرگز به هيچ مذهبي كه با ساختن خدايان بي‌ارزش بوسيلة اشياء طبيعي، در پي شادي و خوشحالي روزانه بودند، ارج ننهاده است. مردم كره، بطور كلي، داراي يك شخصيت ملي هستند كه براي وفاداري، فرزند خلف بودن و فضيلت در سطح بالائي ارزش قائل است. اين يك تمايل نشأت گرفته از شخصيت ملي پنهاني او در ارزش قائل شدن بر وفاداري، فرزند خلف بودن و فضيلت است كه اين ملت بطور عمومي، داستانهاي اصيلي چون "‌چان هيانگ‌" و ‌"شيم چانگ" عشق مي‌ورزند.
 
4) اين ملت بايد شواهد پيشگوئي شده در ميان مردم را داشته باشد.
در مورد شواهد و مدارك پيشگوئي شده كه بر ملت كره آشكار شده است، ابتدا مي‌آموزيم كه اين ملت با توجه به الهامات داده شده به مردم، داراي ايدة موعود باور (ناجي باور) هستند. اولين اسرائيل به دلائل و شواهد پيامبران[96] خود اعتقاد داشتند كه ناجي در آينده بعنوان شاه آنها خواهد آمد و با تأسيس پادشاهي مردم را نجات خواهد داد. دومين اسرائيل در راه دشوار ايمان گام نهاد به اين اميد كه ناجي دوباره ظهور خواهد كرد.
به همين شكل، ملت كره، بعنوان سومين اسرائيل، از 500 سال سلطنت سلسلة "يي" تاكنون به اين پيشگوئي اعتقاد داشته‌اند كه شاه صالح و نيكوكاري بر آن سرزمين ظهور كرده، عصر طلائي را بوجود آورده و مورد احترام و ستايش كشورهاي جهان قرار خواهد گرفت. اين ايمان، به مردم جرأت داده است تا با انتظار براي زمان موعود، مسير تلخ و ناگواري تاريخ را طي كنند. اين براستي عقيدة ناجي باور مردم كره بود كه بر طبق كتاب پيشگوئي "چونگ گام نوك" به آن آعتقاد داشتند. از آنجائي كه اين (پيشگوئي) شامل پيشگوئي ظهور يك شاه در كره مي‌شود، فرمانروايان اين عقيده را غيرقانوني اعلام كردند. بعلاوه، فرمانروايان در طول استيلاي ژاپن با ممنوع كردن اين ايده و سوزاندن كتابها، درنظر داشتند تا اين عقيده را از ميان بردارند. پس از ورود مسيحيت به كره، اين عقيده بعنوان خرافات سركوب شد، معهذا اين عقيدة انتظار براي ناجي كه عميقاً در روح مردم كره ريشه دوانيده بود، مداوماً از نسلي به نسل ديگر تا زمان حال منتقل شده است. با تعبير و تفسيري صحيح، شاه نيكوكاري، چانگ دو ريانگ (كسي كه با كلام درست خدا مي‌آيد)، كسي كه مردم كره مدتها منتظر او بوده‌اند، يك نام كره‌اي براي سرور عهد دوم، ناجي، است. خدا از طريق چونگ گام نوك قبل از ورود مسيحيت به كره، آشكار كرد كه ناجي در آينده در كره ظهور خواهد كرد. امروزه، عدة زيادي از علما ثابت كرده‌اند كه بيشتر پيشگوئي‌هائي كه در اين كتاب نوشته شده است با آنچه كه در كتاب مقدس است، مطابقت دارد.
دوم، واقعيت اين است كه معتقدين به هر مذهبي در اين كشور وحي و الهام دريافت مي‌كنند كه مؤسس مذهب آنها در كره دوباره ظهور خواهد كرد. درست همانطور كه به تفضيل در قسمت اول فصل سوم بيان شد، اين درست است كه از ديد تاريخ توسعة قلمروهاي فرهنگي، تمام اديان در يك مذهب، در مسيحيت، با هم متحد مي‌شوند. مسيحيت در آخر زمان، بعنوان مذهب غائي كه مي‌تواند هدف تمامي مذاهب ظهور كرده تا به اين زمان را به انجام برساند. در نتيجه، ناجي كه بعنوان نقطة مركزي مسيحيت مي‌آيد، قرار است كه بطور كلي هدف تمام اديان را، كه مؤسسين مربوطه قصد داشتند در طي زندگي خود آن را به واقعيت درآورند، به انجام برساند. بنابراين، سرور عهد دوم از نقطه نظر مأموريت خود، دومين ظهور مؤسسين هر يك از مذاهب موجود است.[97] طبعاً مؤسسين مذاهب بسياري كه پيروانشان با توجه به الهامت دريافت شده مي‌انديشند كه دوباره در كره ظهور خواهد كرد تا انتظارات آنها را برآورده نمايد، بصورت اشخاص مختلف نخواهند آمد، بلكه در حقيقت از طريق يك شخصيت بزرگ، سرور عهد دوم ظهور مي‌كند. هر مذهبي الهامات متفاوتي نسبت به ديگر مذاهب در مورد دومين ظهور ناجي دريافت كرده است. بوديسم مي‌گويد كه ميروك بول (بودا) مي‌آيد، در حاليكه، كنفوسيوئيسم، مي‌گويد، جين اين (مرد راستين) مي آيد، چون دوئيسم مي‌گويد، چوي سو اون (مؤسس آن) مي‌آيد و چانگ گام نوك مي‌گويد چانگ دو ريانگ (مردي با كلام راستين) خواهد آمد.
سوم، ما مي‌توانيم به اين حقيقت اشاره كنيم كه نشانه‌هاي روحي بسياري مربوط به ظهور ناجي، مثل قارچ پس از باران، در كره پديدار ميشوند. كلام خدا در مژده به اينكه او روح خود را بر تمام بدنهاي جسمي فرو خواهد ريخت،[98] در بين مردم كره به واقعيت در آمده است. بدين‌جهت مردان مذهبي بيشماري الهامات بسيار واضحي مربوط به دومين ظهور ناجي در كره به طرق مختلف، از طريق تماس با انسانهاي روحي زيادي در سطوح گوناگون، از حوزة روحهاي متفرقه تا روحهاي در سطح فردوس دريافت مي‌كنند. معهذا، رهبران مسيحي جهان، بواسطة جهل روحي خود، هنوز واكنش نشان نداده و اعتباري به اين چيزها نمي‌دهند. اين موضوع به آنچه كه در زمان عيسي اتفاق افتاد شباهت دارد، كاهنان و كاتبان كه مي‌بايست جزو اولين كساني باشند كه در مورد ظهور ناجي بدانند، بواسطة جهل روحي خود كاملاً از اين حقيقت غافل بودند، در حاليكه از طرف ديگر منجمين و چوپان‌ها از طريق وحي پيام را مي‌دانستند.
عيسي گفت: " اي پدر مالك آسمان و زمين تو را ستايش ميكنم كه اين امور را از دانايان و خردمندان پنهان داشتي و به كودكان مكشوف فرمودي."[99] با اين كلام، عيسي براي جهل روحي علماي مذهبي يهود در آن زمان اظهار تأسف كرد و در عين حال از خدا براي سرازيركردن شكوه خود، با فاش كردن چيزهاي بهشتي به معتقدين آن زمان كه گر چه چيزي نمي‌دانستند اما مثل بچه معصوم بودند، تشكر كرد.
    
5) تمام جنبه‌هاي فرهنگ و تمدن بايد در اين كشور ثمره بدهد.
همانطور كه قبلاً اشاره شد،[100] تنها با اتحاد مذهب و علم، يا تمدن روحي و تمدن جسمي كه به منظور غلبه بر جهالت انسان توسعه يافته‌اند، مشكلات و مسائل اساسي انسان بكلي حل شده و طبعاً دنياي ايده‌آل آفرينش خدا به واقعيت درمي‌آيد. دنيائي كه ناجي در دومين ظهور خود بايد بوجود آورد، بايد دنيائي باشد كه در آن علم به بالاترين حد خود توسعه يافته و تمام فرهنگها كه در مسير عمودي تاريخ مشيت بازسازي توسعه يافته‌اند، بتواند يكباره بطور افقي در جامعه‌اي متمركز بر سرور عهد دوم بازسازي شود و بدين‌ترتيب جامعه‌اي فرهنگي در بالاترين درجة كمال خود به واقعيت درآيد. بدين‌جهت تمامي اديان و علوم- متناسب با آن، دو جنبة فرهنگ، روحي و مادي- بايد تحت يك حقيقت متمركز بر كره، جذب و هماهنگ شوند و ميوه‌اي ارائه دهند كه متعلق به دنياي ايده‌آل مورد نظر خدا است.
اول، تمامي نمودهاي تمدن در ارتباط با توسعه و پيشرفت روي زمين، همچنين بايد در كره ميوه بدهد. به همين شكل، فرهنگ قاره‌اي عهد باستان متولد شده در مصر، به فرهنگ شبه‌ جزيره‌اي يونان، روم و ايبريا منتقل شد. اين فرهنگ قاره‌اي به فرهنگ جزيره‌اي انگلستان انتقال يافت، سپس تبديل به فرهنگ قاره‌اي آمريكا شد و به فرهنگ جزيره‌اي ژاپن برگشت. حالا اين دور سياحت فرهنگ بايد بعنوان يك فرهنگ شبه جزيره‌اي در سرزمين كره، سرزمين ظهور دوبارة ناجي، تكميل شده و قطعيت مي‌يابد.
دوم، نمود تمدن مربوط به رودخانه‌ها و درياها بايد بعنوان فرهنگ اقيانوس آرام، جائي كه كره قرار گرفته است ميوه بدهد. فرهنگ رودخانه‌اي كه اولين بار در رود نيل، دجله و فرات توسعه يافت، به فرهنگ درياي مديترانه متمركز بر يونان، روم، اسپانيا و پرتقال انتقال يافت، سپس اين فرهنگ مديترانه‌اي دوباره به فرهنگ اقيانوس اطلس متمركز بر انگلستان و آمريكا منتقل شد. اين فرهنگ سرانجام بعنوان فرهنگ اقيانوس آرام، جائي كه آمريكا، ژاپن و كره بطور يكسان در خط ساحلي آن قرار گرفته‌اند، ميوه خواهد داد.
سوم، نمود تمدن مربوط به آب و هوا نيز مي‌بايست در كره ميوه بدهد. از نقطه نظر آب و هوا، عمل و توليد مثل تمام موجودات زنده در بهار شروع مي‌شود، در تابستان شكوفا شده و در پائيز ميوه مي‌دهد و پس از جمع‌آوري، محصول در طي زمستان ذخيره مي‌شود. دورة بهار، تابستان، پائيز و زمستان منحصراً در طي سال تكرار نمي‌شوند. با بررسي واحد يك روز، در مي‌يابيم كه صبح به بهار، ظهر به تابستان، غروب به پائيز، و شب به زمستان شباهت دارد. همينطور دورة كودكي، جواني، مردي و پيري زندگي انسان هم از اين الگو پيروي مي‌كند و در تمام تاريخ بشري هم مثل همين الگو را ميتوان پيدا كرد. علت اين است كه خدا تمام دنيا را با اصل تغيير آب و هوا آفريد.
خدا آدم و حوا را در فصل بهار آفريد. ازاينرو، تمدن بشري قرار بود بعنوان تمدن منطقة معتدل و ملايم باغ عدن شروع شده و به تمدن منطقة حاره‌اي بعنوان فصل تابستان منتقل شود و پس از انتقال خود به منطقة خنك فصل پائيز، سرانجام قرار بود به تمدن منطقة سرد فصل زمستان بازگردد. اما بواسطة سقوط، انسان به وضعيت وحشيگري و بي‌تمدني افتاد. بدون اينكه قادر باشد تمدن منطقة معتدله را بوجود بياورد، زندگي بدوي خود را در منطقة حاره آغاز كرد. بدين‌ترتيب، او تمدن منطقة حاره را در قارة باستاني مصر تشكيل داد. اين تمدن با انتقال از قاره به شبه جزيره (يونان روم و ايبريا) و جزيره (انگلستان) تمدن منطقة خنك را بوجود آورد. با انتقال به قاره (روسيه) تمدن منطقة سردسير را تشكيل داد. اكنون زمان آن فرا رسيده است كه تمدن منطقة معتدل باغ عدن جديد در فرهنگ شبه ‌جزيره‌اي بوجود آيد. اين الزاماً بايد در كره، جائيكه تمام نمودهاي تمدن بايد ميوه بدهد، به واقعيت درآيد.
 
 
 
 
 
 
بخش 4
ايام عيسي و امروز از نقطه نظر هويت زماني
 
دورة اولين ظهور و دومين ظهور، دوره‌هاي هويت زماني مشيت شده هستند. بنابراين، تمام اوضاع و احوال پيشرفت متمركز بر مسيحيت امروز، شبيه پيشرفت يهوديان در زمان عيسي است.
بعنوان مثال، نخست، اين موضوع كه مسيحيت امروز، مثل يهوديان، وابسته به اختيار و آئين و رسوم كليسا است، در حالي كه جنبه‌هاي دروني آن فاسد است. طبقة رهبران مردم، كاهنان و كاتبان در زمان عيسي، در بند اصول قراردادي و رسمي قانون موسوي، همه در زندگي روحي خود فاسد بودند. بدين‌جهت، هرچه مردم در ايمان خود وظيفه ‌شناس‌‌تر بودند، بيشتر به پيروي از عيسي، كه در آن زمان بعنوان يك بدعتگزار بدنام شده بود، تمايل نشان ميداند تا بدينوسيله تشنگي روحي خود را تسكين دهند. در حالتي مشابه، طبقة رهبري مسيحيت امروز، از جمله كشيش‌ها و اسقف‌ها در اسارت تعهدات و رسوم قراردادي كليسا هستند و از لحاظ روحي هر روز تيره‌تر مي‌شوند. اين وضعيت واقعي امروز است كه مسيحيان مؤمن جدا از مقتضيات بيروني در دشتها و كوههاي روحي در جستجوي رهبران تازه و راه واقعي بسوي تجربة نور دروني و باطني ايمان سرگردان هستند.
همانطور كه قبلاً به تفصيل بحث شد، مسيحيان امروز اولين كساني خواهند بود كه ناجي را در زمان دومين ظهور خود مورد اذيت و آزار قرار خواهند داد، همانطوري كه پيروان يهودي در زمان اولين ظهور عمل كردند. عيسي كه آمد تا كلام پيامبران عهد قديم را تكميل كرده و بر اساس آن پاية عهد جديد را بنا نهد، منحصراً كلام عهد قديم را تكرار نكرد، بلكه مجبور بود كلام تازه‌اي به عهد جديد بدهد. كاهنان و كاتبان كه بر طبق محدوديت‌هاي تصويب شده بوسيلة كلام قديم، از كلام و رفتار عيسي انتقاد كرده، و سرانجام بواسطة معيار نادرست قضاوت، او را تحويل صليب دادند.
بطور مشابه، هدف دومين ظهور ناجي، تأسيس بهشت تازه و زمين تازه[101] بر پاية رستگاري روحي متعلق به عهد جديد كه بوسيلة مسيحيان بنا شده، مي‌باشد. بدين‌جهت، در زمان دومين ظهور، ناجي كلام عهد جديد را كه 2000 سال پيش داده شده، تكرار نخواهد كرد، بلكه كلام تازة ضروري را براي تأسيس بهشت و زمين تازه ارائه خواهد داد. ولي مسيحيان امروز كه در قيد و بند كتاب مقدس هستند، بر طبق محدوديتي كه كلام جديد با بيان تحت‌الفظي دارد، مسلماً كلام و رفتار سرور عهد دوم را مورد انتقاد قرار خواهند داد. پس اين بديهي است كه انتظار برود مسيحيان او را آزار داده و بعنوان بدعت‌گزار به او لكة بدنامي بچسبانند. به اين دليل عيسي گفت كه ناجي در ظهور دوم، در آغاز از چيزهاي زيادي رنج خواهد برد.[102]
از طرف ديگر، چيزهاي مشابه درست مثل زمان عيسي، در ادراك ما از الهامات در ارتباط با دومين ظهور يا كلامي كه ناجي در دومين ظهورش به ما مي‌دهد، اتفاق مي‌افتد. در زمان ظهور عيسي، خدا پيام ظهور ناجي را به كاهنان و كاتبان نداد، بلكه به ستاره‌شناسان غير كليمي و چوپانان معصوم ندا فرستاد. اين مثل موقعيت يك پدر است كه در نتيجة جهالت فرزند خود، فرزند‌ خوانده‌اش را محرم اسرار خود مي‌سازد. خدا نمي‌تواند پيام خود را براي مسيحيان اين زمان كه كوركورانه ايمان با گرايش قراردادي خودشان را حفظ مي‌كنند، فاش سازد، بلكه ترجيح مي‌دهد آن را براي اشخاص عامي و غير روحاني، افراد بي‌دين كه غير مسيحي محسوب ميشوند يا مردمي كه هيچ ايمان مذهبي ندارند ولي خيلي هوشيار و آگاه هستند، آشكار كند. آنهائي كه كلام عيسي را پذيرفتند، از طبقة رهبران يهود كه خود را برگزيدة خدا مي‌ناميدند، نبودند بلكه مردمي از طبقة پائين و غير‌كليمي بودند. به همين شكل، در دومين ظهور، مردم عامي و غير روحاني يا غير مسيحي ممكن است اولين گروهي باشند كه به جاي طبقة رهبري مسيحيت كه خود را مردم برگزيده مي‌نامند، كلام ناجي را بپذيرند. به همين دليل، عيسي با اندوه گفت، كساني كه از ضيافت عروسي مهيا شده از جانب او لذت مي‌برند، ممكن است كه دعوت‌شدگان نباشند، بلكه آنهائي هستند كه تصادفاً از خيابان صدا زده شده‌اند.[103]
بعد، در زمان دومين ظهور، بسان ايام عيسي، تعداد بسياري از مؤمنين وجود خواهند داشت كه بجاي بهشت كه هدف اصلي آنها بوده است، از جهنم سر در‌خواهند آورد. كاهنان و كاتبان كه مأموريت هدايت مردم برگزيدة خدا را داشتند، مي‌بايست اولين كساني باشند كه ورود ناجي را بدانند و مي‌بايست در هدايت مردم برگزيده به سوي او، پيشقدم مي‌شدند. عيسي براي اينكه آنها را وادارد كه اين مأموريت را به انجام برسانند، نخست از معبد بازديد كرد و از كلام خود به آنها تعليم داد. در نتيجة بي‌توجهي آنها به تدريس او، عيسي مجبور شد كه در سواحل درياي جليل رفته و ماهيگيران را حواريون خود ساخته و بطور عمده با مردمي در سطح پائين مثل گناهكاران و مجرمين، صرافان و زنان بدنام سر و كله بزند. سرانجام كاهنان و كاتبان عيسي را تحويل صليب دادند. آنگاه آنها با ايمان به اينكه با تنبيه يك خائن، يك عمل ثواب انجام داده‌ و به اين طريق وفاداري خود را نسبت به مقام روحانيت به اثبات رسانيده‌اند، براي ادامة باقي زندگي خود به تلاوت آياتي از كتاب مقدس، تخصيص زكات و پيشكش قرباني پرداختند. آنها هرگز تصور نمي‌كردند كه جايگاه آنها پس از مرگ جسمي‌شان، غيرمنتظرانه جهنم خواهد بود. متأسفانه آنها در راهي كه باور  داشتند كه آنها را بسوي پادشاهي بهشتي هدايت ميكند، بسوي جهنم منحرف شدند.
وقتي ما اين حقيقت را به درستي بفهميم كه اينها پديده‌هائي هستند كه مي‌تواند عيناً در آخر زمان اتفاق بيافتد، هر كدام از ما بايد موضوع را جدي بگيريم. عدة بيشماري از مسيحيان در اين زمان در راهي كه فكر مي‌كنند آنها را بسوي پادشاهي بهشت مي‌برد، حرارت زيادي به خرج مي‌دهند. با وجود اين، اين راه فقط مستعد در هدايت آنها به سوي جهنم است. بدين‌جهت، عيسي يك بار گفت كه ناجي در آخر زمان مجبور مي‌شود عدة زيادي از روحانيون و علماي مذهبي را كه با ايمان قوي خود مي‌توانند بنام ناجي شروران را دور كرده و يا كارهاي خارق العاده  انجام دهند، با گفتن "من هرگز شما را نشناختم، از من دور شويد اي شياطين"[104] سرزنش و تكفير كند. با فهم عميق اين موضوع درك ميكنيم كه براستي كسي در جايگاه و مقام پر خطر علماي مذهبي كه در چنين دورة پر تحول تاريخ زندگي ميكنند، نيست. اگر آنها مثل رهبران يهودي ايام عيسي، مسيري نادرست در راه ايمان پيش گيرند، تمام آنچه را كه در زندگي ديني خود از راه زهد و تقوي اندوخته بودند، هيچ خواهد شد. به همين دليل دانيال گفت: "آنهائي كه عاقل هستند، خواهند فهميد."[105]
بخش 5
علت هرج و مرج در زبان و ضرورت اتحاد آنها
 
اگر انسان بدون سقوط، خود را به كمال مي‌رساند و دنياي يك خانوادة بزرگ شبيه يك پيكر انساني، كه خدا بعنوان سر و تمام بشريت بعنوان اعضاي آن، را به واقعيت در مي‌آورد، هيچ دليلي براي وجود اين‌ همه زبان بر روي زمين نبود. آنهائي كه به زبانهاي مختلف صحبت مي‌كنند، نمي‌توانند با هم رابطه برقرار نمايند. هرج و مرج در زبان بشريت به اين دليل بوجود آمد كه رابطة عمودي انسان با خدا در نتيجة سقوط قطع شد. از آنجائيكه اين مسئله باعث قطع روابط افقي آنها با يكديگر شد، تمامي انسانها تاكنون از هم جدا مانده‌ و با توجه به تفاوت شرايط جغرافيائي، ملتهاي بسياري را بوجد آوردند. از طرف ديگر، يكي از ياداشت‌هاي كتاب مقدس مربوط به هرج و مرج در زبان، كه ناگهان در بين بازماندگان نوح كه همه با يك زبان صحبت مي‌كردند، روي داد. خلاصة داستان به اين ترتيب است:
كنعاني‌ها از نسب هام، دومين پسر نوح، كه در پيشگاه خدا گناه كرده بود، يكبار براي تجليل از خواست شيطان شروع به ساختن برج بلند بابل كردند. در همين حال، بازماندگان سام و يافث، كه در حوزة خدا بودند، خواستند در ساختن برج همكاري داشته باشند. بدين‌جهت، خدا با غير ممكن ساختن تماس و ارتباط بين آنها، با ايجاد هرج و مرج در زبان آنها، از كمك به انجام كار شيطان جلوگيري كرد.[106]
هيچ بدبختي از اين بالاتر نيست كه ما، بعنوان فرزندان مشابهي از يك والدين، با داشتن احساس شادي و غم يكسان، نمي‌توانيم آنها را با يكديگر سهيم شويم، بخاطر تفاوت در زبان‌هائي كه براي بيان آنها داريم. بنابراين، براي اينكه دنياي ايده‌آل يك خانوادة بزرگ تحت نظر سرور عهد دوم در مقام "والدين راستين" بتواند به واقعيت درآيد، تمام زبانها الزاماً بايد متحد شوند. از آنجائي كه بعلت تجليل از خواست شيطاني در برج بابل، در زبان هرج و مرج افتاد، در اين زمان بايد تمام ملتها بر طبق اصل بازسازي از طريق غرامت متمركز بر برج بهشتي و تجليل خواست خدا متحد شوند. در نتيجه تمامي انسان‌ها يكي شده، با يك زبان واحد سخن گفته و بدينسان، يك دنياي با فرهنگ واحد تأسيس مي‌شود.
 

[1] 27: 16 متي
[2] 36 : 24 متي
[3] 36 : 24 متي
[4] 7 : 3 عاموس
[5] 3: 3 مكاشفه
[6] 4 :5 تسالونكيان اول
[7] 2:17 اعمال رسولان
[8]  25: 16 يوحنا
[9] قسمت 1، فصل 4، بخش 2
[10] قسمت 1، فصل 4، بخش2
[11] 5 : 4 ملاكي
[12] 13‌:‌1 لوقا‌
[13] 14 : 11 متي
[14] 6- 5 : 2 متي
[15] 13 : 7 دانيال
[16] 8‌ : 7 يوحناي دوم‌
[17] " در رؤياي شب نگريستم و اينك مثل پسر انسان با ابرهاي آسمان آمد "
[18] 11:13 متي
[19] 4 :10 روميان
[20] " در رؤياي شب نگريستم و اينك مثل پسر انسان با ابرهاي آسمان آمد "
[21] 25 : 17 لوقا
[22] 31- 30: 24 متي
[23] قسمت 1، فصل 4، بخش2
[24] 6 : 2 متي
[25] 8 : 18 لوقا
[26] 23- 22 : 7 متي
[27] 21 : 1 يوحنا
[28] 20 : 17 لوقا
[29] 20 : 17 لوقا
[30] 21 : 17 لوقا
[31] 22 : 17 لوقا
[32] 23 : 17 لوقا
[33] 24 : 17 لوقا
[34] 3- 2 : 2 متي
[35] 26 : 17 لوقا
[36] 33 : 17 لوقا
[37] 37 : 17 لوقا
[38] 11 : 15 پيدايش
[39] 12:5 مكاشفة يوحنا
[40]  6 : 3 پطرس اول
[41] 48 : 12 يوحنا
[42] 7 : 3 پطرس دوم
[43] 8 : 2 تسالونكيان دوم
[44] 4 : 11 اشعياء
[45] 27 : 2 مكاشفه
[46] 5- 12 مكاشفه
[47] 17: 12 مكاشفه " بر زن غضب نموده رفت تا با باقي ماندگان ذريت او كه احكام خدا را حفظ مي‌كنند و شهادت عيسي را نگاه ميدارند جنگ كند."
[48] 23 : 8 رومي
[49] 17- 16 : 8 اعمال
[50] 20 : 24 يوحنا
[51] 9 : 28 متي
[52] 20 : 22 مكاشفه
[53] 22-19 :8 روميان
[54] 27 : 15 قرنتيان
[55] 17 : 11 روميان
[56] قسمت 1، فصل 4، بخش 1
[57] 17 : 11 روميان
[58] 33- 31 : 1 لوقا، 9 : 6 اشعياء
[59] قسمت 1، فصل 1، بخش 6
[60] 7 : 1 يوحنا
[61] 55: 7 اعمال
[62] 5 : 20 يوحنا
[63] 15 : 17 مكاشفة يوحنا
[64] 1 : 12 رسالة يعقوب
[65] 37 : 17 لوقا
[66] 15:47 قرنتيان اول
[67] 3:13 يوحنا
[68] 7:13 دانيال
[69] 10:23 متي
[70] 22-21:18 يوحنا
[71] 28 : 16 متي
[72] 14 : 2 اعمال رسولان
[73] 4: 7 مكاشفه
[74] 23 : 10 متي
[75] 28 : 16 متي
[76] 43- 33 : 21 متي
[77] 28 : 32 پيدايش
[78] 9 : 3 متي
[79] 29-28 :2 روميان
[80] 6 : 9 روميان
[81] 46 : 13 اعمال رسولان
[82] 11 : 11 روميان
[83] 33 : 21 متي
[84] 1‌ : ‌5  مكاشفه
[85] 7 : 5 مكاشفه
[86] 1 : 6 مكاشفه
[87] 12‌:‌6 مكاشفه
[88] 4- 2 : 7 مكاشفه
[89]  1 : 14 مكاشفه
[90] 1 : 14 مكاشفه
[91] 25‌ :‌ 17   ‌لوقا
[92]  23 : 7 متي
[93] 32 : 24 متي
[94] 37‌ : 17 لوقا‌
[95] هوموجنيوس
[96] 5-‌2 : 40 ملاكي، 11-1 : 60 اشعياء
[97] قسمت 1، فصل 5، بخش 2
[98] 27 : 2 اعمال
[99] 25 : 11 متي
[100] قسمت 1، فصل3، بخش 5
[101] 4-1‌:‌21 مكاشفة يوحنا
[102] 25 : 17 لوقا
[103] 10- 8 : 22 متي
[104] 23 : 7 متي
[105]10 : 12 دانيال
[106] 7 : 11 پيدايش